فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود بسیار غصه می خورد. شبی از خواب بیدار شد؛ خیال کرد سحر شده، بلند شد و رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت داخل حمام. هنگامی که لخت می شد حمام را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد. وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از جنیان اند. اگرچه بسیار ترسید، اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
جنیان هم که می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست، ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشتش داشت از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم ما وقع آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش به حمام رفت. دید حضرات باز آنجا جمع شده اند. خیال کرد همین که برقصد، جنیان خوششان خواهد آمد. وقتی که او شروع به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کرد، اوقات جنیان که آن شب عزادار بودند تلخ گشت. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش. آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده. گفت: ای وای، دیدی که چه به روزم شد؟ قوزی بالای قوزم شد!
مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده که نقل آن را در اینجا خالی از لطف نمی دانم؛ با این توضیح که ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا کنیم وگرنه ذکر نام وی در اینجا ضروری بود.

خردمند هر کار بر جا کند…

شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسیّ جن دید و گلفام شد
به شادی به نام نکو خواندشان
برقصید و خندید و خنداندشان
زپشت وی آن گوژ برداشتند
ورا جنـّیان دوست پنداشتند
شبی سوی حمام جنـّی دوید
دگر گوژپشتی چو این را شنید
که هریک زاهلش دل افسرده بود
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهادند قوزیش بالای قوز
ندانسته رقصید دارای قوز
خر است آنکه هر کار هر جا کند
خردمند هر کار برجا کند.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...