استاد رائفی پور می گفت:
یه رفیقی رفته بود پیاده روی اربعین …
میگه شب شد زنگ یه خونه ای رو زدم
طبقه بالایی دیر جواب داد ،  طبقه پائینو زدم هردو صاحب خونه بالا و پایین باهم رسیدن …
میگه اون از یه طرف می کشید منو این یکی از یه طرف دیگه …
هرکی میخواست مهمون خودش کنه …
تا اینکه اون دوتا باهم عربی حرف میزنن و یکی گریه می کنه و یه کناری می ایسته و با اون یکی وارد خونش میشن …
شب که شد با عربی دست و پاشکسته ماجرا رو پرسیدم اون عرب اینطور تعریف کرد :
ما هردو صاحب پسر بودیم که پسراون طرف میزنه و تو دعوا پسر منو می کشه و چند ساله زندانه ..
تو گیر و دار اوردن شما به خونم گفت؛ 
به شرطی میذارم مهمون تو بشه که رضایت بدی پسرم ازاد شه …
منم بهش گفتم : زائر "حسین "رو بده بهم ، پسرت ازاد ..

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...