حسین پناهی:

کنار مادرم می خوابیدم وهرشب یک آرزو می کردم مثلا:

آرزو می کردم برایم اسباب بازی بخرد.

میگفت:می خرم به شرط اینکه بخوابی.یا آرزو می کردم برم بزرگ ترین شهر بازی دنیا.

می گفت:می برمت به شرط اینکه بخوابی.یک شب پرسیدم:اگر بزرگ شدم به آرزوهایم می رسم؟گفت:می رسی به شرط اینکه بخوابی.

با خوشحالی می خوابیدم.

آنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرمو در خواب دیدم.

گفت:هنوز هم شبها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟

گفتم:شبها نمی خوابم.پرسید:مگر چه آرزوئی داری؟

گفتم:تو اینجا باشی و هیچ آرزوئی نداشته باشم.

گفت:سعی خودم را می کنم به خوابت بیایم به شرط اینکه بخوابی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...