درد دل یک چفیه…
یک پارچۀ ساده که روزی به روی دوش مردان ساده امّا بزرگ جایم بود.
نمیدانم هنوز مرا به یاد داری یا نه؟
من چفیه ام

روزی با من زخم گلو یا زخم دست و پای عاشقان این آب و خاک را میبستند
روزی مرا با اشک چشمهایشان در زیارت عاشورای شب عملیات خیس می نمودند
روزی افتخارم این بود که عرق یک رزمنده را از صورتش پاک کنم
چه دوران خوبی بود !!!!
چقدر دلم برای آن مردمی که رنگ خدا داشتند تنگ شده
چقدر دلم برای جبهه تنگ شده
من چفیه ام
همان پارچه ساده که امروز به روی دوش آدمهای مختلفی جای دارم
عده ای بسان همان مردان بی ریایند
عده ای هم شاید مثل آنان نیستند ولی سعی میکنند خود را مثل آنان سازند
اما عده ای نه مثل آنان هستند و نه مثل آنان رفتار می کنند ولی مرا به روی دوش خود دارند
در ظاهر مثل شهدایند ولی در باطن خلاف آنهایند « عکس شهدا را می بینند وعکس شهدا عمل می کنند »
این ها پر از ریایند اینها پر از دروغ اند
به آنها بگویید هرکس مرا به دوش اندازد مثل آنان نخواهد شد
من چفیه ام
بعضی حرمتم را پاس داشته اند و خود را لایقم نمی دانند
بعضی خود را لایقم می دانند ولی حرمتم را پاس نمی دارند
بعضی هم …
آری دوستان سرانجامم را بنگرید که چگونه است …
روزی مرا بعنوان سجاده استفاده می کردند اما حال چه ؟
راستی…………!

حرمتم چه شد ؟؟؟

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...