بنشین پای دلم،حرف فراوان دارم
مزرعی سوخته ام که تب باران دارم
بین خوبان درت جا زدم امشب خود را
کوله باری پر از غفلت و عصیان دارم
بغض کردم بغلم کن کمی آرام شوم
بی تو چندیست فقط دیده ی گریان دارم
کاش چشمان من بی سر و پا کور شود
یوسفم گم شده و حسرت کنعان دارم
گرچه پرونده ی من غرق گناهست ولی
به دعای سحر فاطمه ایمان دارم
گریه کن های غم جد تو را میبخشند
جای العفو به لب ذکر حسین جان دارم
همه اش زیر سر دوری از کرببلاست
من اگر زندگی بی سر و سامان دارم

موضوعات: نجم ثاقب, ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...