از این همه کنار پنجره نشستن چیزی عایدت نمی شود جز عابرانی که فقط شکلشان فرق کرده ولی همه آنها فقط یک کار می کنند. راه می روند،حتی فکرشان هم حالت یکسانی دارد،فکر همه ی آنها درگیر است،نه تو درگیری آنها را می فهمی نه آنها درگیری تو را،پس پنجره را ببند

،به موسیقی هم احتیاجی نیست،همه ی خواننده ها یک چیز می گویند،عشق گمشده ای است که پیدا نمی شود، همه با هم در همه چیز مشترکند و باز از هم دورند، سیگار هم دود نکن مگر این همه گره خاکستری در هوا برای خودشان چه کرده اند که برای تو بکنند؟ ف

قط دراز بکش، اما چشم هایت را نبند، بگذار مرگ بداند که تو زنده ای، مهره های سوخته برای هیچ کس جذابیتی ندارند…حتی مرگ….

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...