✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



  دو چیز خیلی سر و صدا می کند

یکی خرده پول

و دیگری

خرده معلومات…

#آلبرت_انیشتن

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




باز هم من زنده ام، آه ای خدا متشکرم
باز باران بر غبار شیشه ها، متشکرم


باز هم بیداری و خمیازه و صبحی دگر
دیدن آینه و نور و صدا، متشکرم


باز هم یک سفره و یک چای داغ و نان گرم
فرصت دیدار تو در این فضا، متشکرم


بار دیگر می توانم بو کنم از پنجره
یاس خیس خانه ی همسایه را، متشکرم


گرچه در این وقت پر، گهگاه یادت می کنم
خاطرم جمع است می بخشی مرا، متشکرم


من که بی تسبیح و بی سجاده ام
از من بگیر، این تغزل را بعنوان دعا، متشکرم

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




وقتی دنبال اثبات کردن خودت برای دیگران هستی
کوچکتر و حقیرتر میشوی

ولی وقتی که دنبال اثبات خود برای خودت هستی
کمترین اتفاقی که می افتد تغییر کردن است
و بزرگترین اتفاقش تحول درونی توست

هر چه که بود گذشت
از نو شروع کن
و خودت را برای خودت اثبات کن…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

مامان صدا زد:

امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:من که پریروز نون گرفتم.

مامان گفت:خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
گفتم:چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟
مامان گفت:می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم.

مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت:
بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.

این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.داد زدم:

من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری می‌خوای بکن!
داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.

با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد می‌کرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت:تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.

گفتم:نفهمیدی کی بود؟
گفت:من اصلاً جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.

دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم .وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگ و آرامبخشه !

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

  می‌گویند : زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

 

 بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛

 

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.

اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.

 

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.

 

زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است …
 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




می دونی چیه رفیق!؟

حکایت زندگی ما شده مث “دکمۀ پیراهنِ”

اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه می ری .

بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺣﻔﻆ ﮐﻦ …
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺘﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ …
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ،
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ …
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﺳﺖ
ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭘﺮ ﻧﮑﻦ
ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﻧﺒﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﺎﺯﯾﺒﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺮﻧﺞ ..

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد؟!
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگها می چسبد!
اما نان، هرچه پخته تر می شود،
از سنگها جدا می شود…
حکایت آدم ها همین است
سختیهای این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی ها است
که انسان را پخته تر می کنند…
و هرچه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد…
سنگها تعلقات دنیایی هستند…
ماشین من، خانه ی من، کارخانه ی من….
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود
که به هیچ سنگی نمی چسبد!

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت