✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
خـــــــدا خواست تو "ریحان" باشی بانو


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



می دونید در گاوبازی جایزه ی نفر اول به کی تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله ی گاو، بهترین جاخالی ها رو داده…
نه به اون کسی که با گاو درگیر شده!
در زندگی هم وقتی گاوی به سمتت میاد حتما کنار بکش!
درگیری با گاوهای زندگی بی فایدست…

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




[ Photo ]
هراتفاقی كه ميفتد
چه كوچك چه بزرگ!

وسيله ایست برای آنكه
خدا با ما حرف بزند!

و هنر زندگی دريافت
اين پيامهاست!

و بدان در تنهاترين
لحظات خدا با توست!

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




فرصت را اگه بذاری که بگذره؛
” این زمان ” میشه ” آن زمان ….”

میشه مثله چای یخ کرده روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته،
و حالا با هیچ قند و شکلاتی
به مذاﻕ هیچ طبعی خوﺵ نمیاد ..
خورده نمیشود که نمی شود،
“فرصت ” را که بگذاری بگذرد
میشه مثل آبِ تنگِ ماهی
که به وقتش عوﺽ نشه…
آنوقت دیگه اون ماهی هم، ماهی نمیشه…
قدر ” لحظات ” رو بدون؛ چرا که…
زندگی منتظر هیچکس نمی مونه!

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




  یک درخت می‌تواند شروع یک جنگل باشد
  یک لبخند می‌تواند آغازگر یک دوستی باشد
  یک دست می‌تواند یاریگر یک انسان باشد
  یک واژه می‌تواند بیانگر هدف باشد
  یک شمع می‌تواند پایان تاریکی باشد
  یک خنده می‌تواند فاتح دلتنگی باشد
  یک کلام امیدبخش می‌تواند رافع روحتان باشد
  یک نوازش می‌تواند راوی مهرتان باشد
  یک زندگی می‌تواند خالق تفاوت باشد

  بیایید امروز آن “یک” باشیم …
 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




مادربزرگی تعریف میکرد:

نمك، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتى با نمك‌سنگ مى‌خوابانديم تا كم‌كم شورى بگيره، غذا را چند ساعتى روى شعله‌ى ملايم چراغ خوراك‌پزى مى‌نشانديم تا جا بيفته، يخ‌كرده و تكيده كنار علاءالدين و والور مى‌نشستيم تا جون‌مون آروم گرم بشه،
عكسِ يادگارىِ توى دوربين را هفته‌اى، ماهى به انتظار مى‌نشستيم تا فيلم به آخر برسه و ظاهر بشه،
آهنگِ تازه‌ى آوازه‌خوان را صبر مى‌كرديم تا از آب بگذره و كاست بشه و در پخشِ صوت بخونه، قلك داشتيم؛ با سكه‌ها حرف مى‌زديم تا حسابِ اندوخته دست‌مون بياد، حليم را بايد «حليم» مى‌بوديم تا جمعه‌ى زمستانى فرا برسه و در كام مون بشينه، هر روز سر مى‌زديم به پست‌خانه، به جست و جوىِ خط و خبرى عاشقانه، مگر كه برسه، گوش مى‌خوابونديم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب:
شبى، نيمه‌شبى، بامدادى، گاهى، بى‌گاهى؛ انتظار معنا داشت. دقايق «سرشار» بود، هر چيز يك صبورى مى‌خواست‌، تا پيش بياد، تازمانش برسه. تا جا بيفته. تاقوام بياد: غذا، خريد، تفريح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق.

“انتظار” مارا قدردان ساخته بود، حالا فهمیدی چرا این روزها کسی قدردان نیست!؟
آدم خوبه زندگی خودت باش

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت





شبی کردند باهم گفت وگویی

یکی از آن دو خیلی شیکتر بود
کمی از آن یکی باریکتر بود

دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشت
همیشه لنگه اش خط اتو داشت

شکیل و خوشگل و ابریشمی بود
از آن اجناس شیک دیلمی بود

خلاصه جنس مرغوبی خفن داشت
کمربندی ز چرم کرگدن داشت

یکی دیگر چروک و ساده تر بود
کمی از آن یکی افتاده تر بود

تمیز و شسته اما بی اتو بود
هم از بالا هم از پایین رفو بود

به قدری کهنه بود و خسته از کار
به زحمت میشد او را گفت شلوار

گذشت روزها بی ارزشش کرد
تلاش و کارو زحمت نخکشش کرد

پس از یک شست وشو با خوب رویی
نشسته گوشه ای از خشکشویی

به سویش آمد آن شلوار زیبا
به عشوه شانه ها را داد بالا

کنار او نشست و با تکبر
به او میگفت از روی تمسخر

که من یک روز در بوتیک بودم
کنار جنسهای شیک بودم

مرا دیدند مردم پشت شیشه
که شلواری گران بودم همیشه

همیشه تو جایی لوکس بودم
کنار جنسهایی لوکس بودم

کنار کفشهای چرم اعلا
و کتهایی به قیمتهای بالا

پس از یک دوره ی چشم انتظاری
رسید از راه مرد پولداری

تراولهایی از جیبش درآورد
مرا فوری خرید و باخودش برد

چه جاهایی که با آن مرد رفتیم
میان مردمی بی درد رفتیم

همیشه روی مخمل می نشستم
درون جمع اول می نشستم

به یک چشمک برایم شد مهیا
گرانقیمت ترین ماشین دنیا

خوراکم بود چک پول و تراول
تراولهای رنگارنگ و خوشگل

درون خانه ده شلوار بودیم
که باهم مدتی همکار بودیم

درون ناز و نعمت خواب بودیم
همه در خدمت ارباب بودیم

تو اما ظاهراً شلوار کاری
که روی زانونت وصله داری

دل شلوار کهنه سخت آزرد
ولی پیش رقیبش کم نیاورد

به حسرت گفت ای شلوار زیبا
لباس مردهای رده بالا
منم مثل تو شلوارم برادر
ولی من آبرو دارم برادر

مرا یک مرد ناداری خریده
شبی از جمعه بازاری خریده

نه در عمرم تراول دیدم هرگز
نه ماشینهای خوشگل دیدم هرگز

نه روی مخمل و اطلس نشستم
نا با جمعیتی ناکس نشستم

نه دستی را به نامردی فشردم
و نه پولی ز حق الناس خوردم

خدارا شکر اربابم شرف داشت
نهادش ریشه در آب و علف داشت

همیشه سر به زیر و مهربان بود
تمام عمر وقف دیگران بود

به خوشرویی رفاقت کرد با من
صبورانه قناعت کرد با من

نه در عمرش گناه ومعصیت کرد
هزاران مرد دانا تربیت کرد

معلم بود و دانشمند و دانا
نژاد پاک انسانهای والا

معلم در صف پیغمبران است
که دریای معلم بیکران است

اگر صد بار جانم را بسوزند
مرا خیاط ها زانو بدوزند

اگر یک عمر تنهایی بپوسم
به جز پای معلم را نبوسم…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




از خدا خواستم عادت‌های زشت را ترکم بدهد.
خدا فرمود: خودت باید آنها را رها کنی.
از او خواستم به من صبر عطا کند.
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نیست، آموختنی است
گفتم: مرا خوشبخت کن.
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو.
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند.
یی جدا و به من نزدیکترت می‌کند
از او خواستم روحم را رشد دهد.
فرمود: نه، تو خودت باید رشد کنی.
من فقط شاخ و برگ اضافی‌ات را هرس می‌کنم تا بارور شوی.
پروردگارا تواناییم ده
تا بتوانم تغییر دهم آنچه را که می توانم!
آرامشی ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم!
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم!

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




فرصت زندگی کمه
بزرگوارتر از آن باش که برنجی
و نجیب تر از آن باش که برنجانی
زندگی زیباست !
کوچه های دلتان پر از شادی

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت