✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
می‌دانم که می‌آیی


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

یادش بخیر… لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و نخواهد داشت
یادش بخیر… در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه! همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می افته..

یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی؟!! افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود. من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه!

وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم.

تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن!

یادتون میاد اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم!!!

يادش به خير… چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم.

یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩرو میگرفتیم تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ.
عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون؟ یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون! کلی هم کیف میکردیم!

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.. نی نی پرارین وقتی که صدای هواپیما رو میشندیم می پریدیم تو حیات، براش دست تکون میدادیم!! می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم! وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4…
وقتی نقاشی میکردیم خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدیم!

یادت میاد؟؟؟ در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه! اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی!

قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو میشمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود! اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو میشمريم…

اما دوست خوبم امروز ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ کس رﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

ﮐﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﻧﺴﻞ دهه 40، 50، 60، ﻧﺴﻞ ﺳﻮﺧﺘﻪﺍﺱ؟؟


ﻣﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎ ﺣﻴﺎﻁ ﻭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻭ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻛﺮﺩیم…ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﺗﻮﻯ ﭘﺸﻪ ﺑﻨﺪ و ﺁﺏ ﺗﻨﻰ ﺗﻮﻯ ﺣﻮﺽ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ… ﻛﻴﻚ ﺗﻮﻟﺪﺍﻣﻮﻥ ﺧﻴﻠﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ… ﻫﺮ ﻛﻰ ﻛﺎﺩﻭ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺻﻤﻴﻢ ﻗﻠﺒﺶ ﺑﻮﺩ و ﻛﺴﻰ ﻭﺍﺳﻪ ﻛﺎﺩﻭ ﺩﺍﺩﻥ، ﻣﺎ ﺭﻭ ﻗﻴﻤﺖ ﮔﺬﺍﺭﻯ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ… ﺣﺘﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻮﻩی ﺧﺎﻟﻪ ﻋﻤﻪی ﺑﺎﺑﺎﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ می دﻳﺪﻳﻢ. ﻧﻪ مثل ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭا ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻫﻤﻮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻦ… ﻋﻴﺪ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﻴﺠﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ… ﻋﻴﺪﻯ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻴﻢ… ﻛﻢ ﻳﺎ ﺯﻳﺎﺩ، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻴﺸﺪ ﻛﺎﻓﻰ ﺑﻮﺩ…ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎﻯ ﻓﺎﻣﻴﻠﻰ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ… ﺣﺎﻻ ﻫﺮﻛﻰ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻣﻴﺮﻩ، ﻣﻴﺘﺮﺳﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﻔﻬﻤﻪ! ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻋﺎﻟﯽ… ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ… همه مون ﻋﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ… ﻋﯿﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﺮﻭﺩ! ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺷﮑﻞ ﻫﻢ… ﺧﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻋﯿﻦ ﻫﻢ… ﻋﻤﻪ.. ﺧﺎﻟﻪ.. ﺩﺍﯾﯽ.. ﻋﻤﻮ… ﻣﺎﻣﺎﻥﺑﺰﺭﮔﺎ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮔﺎ ﮐﻪ ﺟﺰﺀ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ… ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﻢ، ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ… ﺍﮔﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ… ﮐﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎ ﻧﺴﻞ ﺳﻮﺧﺘﻪﺍﯾﻢ؟!!!

ﻧﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﯽ… ﻧﻪ ﺗﺒﻠﺘﯽ… ﻧﻪ ﻟﭗ ﺗﺎﭘﯽ… ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ… ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ… ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ… ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯾﺶ… ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﺍس ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ ﺑﻮﺩ! ﺗﻠﻔﻦ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭﻧﻮﻗﺘﺎ؛ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﯾﻢ ﻧﯿﺴﺘﻦ… ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭﻧﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ…! ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻣﺎ…! ﮐﻠﯽ ﺫﻭﻕ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ:

ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﻩ… ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻪ ﻧﺴﻞ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﯿﻦ… ﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﻋﺴﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ… ﺑﭽﮕﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ… ﺣﺎﺍﺍﺍﺍﺍﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ…

ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﻝ ﺩﯾﺮﻭﺯ، ﺩﻫﻪ ۴۰، ۵۰، ۶٠ که همشون امروز مامان بابا شدن یا قراره مامان بابا بشن!

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آتش به اختیار…

بر اساس آیات سوره توبه، بعد فرمان جهاد، با ۲ گروه مواجهيم؛
1 مؤمنين خالص که آتش به اختیار میدوند وسط میدان
2 انسانهای مردّد که دنبال دستور و اذن مورد به مورد ميگردند…

ℹ️ توضيح:
بر اساس درسی که از سیر آیات سوره توبه گرفته میشود، پس از اینکه دستور کلی جهاد می آید، انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ … کسانی که ایمان به خدا و روز جزا دارند، برای جهاد کردن اجازه نميگيرند. لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ… (آیه ۴۴ سوره توبه)
گفته اند برو جنگ، طرف میآید میگوید اجازه میدهید من هم بروم جنگ! خب فرمان داده اند، سؤال ندارد. میگوید نه، من باید از خود آقا بشنوم که الآن این کارها را بکنم یا نه.
اصلاً عرضه کردن اینهمه مصادیق به رهبری غلط است، اینهمه دستور جهاد (سازندگی، فرهنگی، علمی، اقتصادي …)، دیگر برای چه میروی؟ میخواهی خودت را نشان بدهی؟ شک داري؟
آنهایی که در دلشان تردید هست، آنها میآیند اجازه بگیرند. إِنَّما يَسْتَأْذِنُکَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (آیه ۴۵ سوره توبه)
امام رضا (ع) هم اینگونه آیه را تبیین میکنند:
عادت مومنين نیست که برای جهاد کردن بیایند پیش امام و اجازه بگیرند، آنها آتش به اختیار جهاد میکنند. و همانا خالصان، ميپرند وسط کار (یتبادرون فيه) و متوقف اذن نمي مانند.

#حجت_الاسلام_قاسمیان

 

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت




چرا خداوند دست به آفرینش زده و این همه موجود و از جمله انسان را آفریده است؟

اگر دانشمند خوش بیانی سخن گفت، نباید پرسید چرا سخن گفتی؟! زیرا علم و بیان او اقتضا می‌کند که یافته‌های علمی خود را ارائه دهد. امّا اگر این دانشمند با آن همه کمالات ساکت شد و یافته‌های خود را کتمان کرد، زیر سؤال می‌رود که چرا نگفتی؟
خداوندِ قادر حکیم مهربان که می‌تواند از خاک، گندم و از گندم، نطفه و از نطفه انسانِ کاملی را بیافریند، اگر نمی‌آفرید جای سؤال بود که چرا قدرت خود را به کار نگرفتی و چیزی نیافریدی؟

#تمثیلات

موضوعات: تمثیلات دینی  لینک ثابت




کاش جای آن کارگر ساده بودم!
پروازهای وضعیت اضطراری تمام شده بود. به همراه شهید بابایی جهت استراحتی کوتاه در زیر سایه هواپیما روی زمین نشسته بودیم. عباس که از پروازهای پی در پی خستگی در چهره اش آشکار بود رو به من کرد و در حالی که به کارگری که در محل استقرار هواپیماهای آماده مشغول نظافت بود اشاره کرد گفت:آقارضا! آن کارگر را می بینی از خدا می خواستم که به جای آن کارگر بودم وآنجا را جاروب می کردم. من از این گفته ی او کمی دلگیر شدم وگفتم: چرا چنین آرزویی می کنی؟ شما که الان فرماندهی پایگاه را به عهده دارین واین مسئولیت سنگینی است. در ثانی شما شایستگی ارتقا به پست های بالاتر در نیروی هوایی را نیز دارید. شهید بابایی در حالیکه چهره از من برگرفته بود و با نگاه نافذش به آسمان می نگریست گفت: نه اینکه از شغلم ناراحتم ولی اگر کارگر ساده بودم مسئولیتم در نزد خداوند کمتر بود. حالا که فرمانده پایگاه هستم هرکجا حادثه ای رخ دهد فکر می کنم شاید کوتاهی من باعث به وجود آمدن آن بوده است. به همین خاطر است که آرزو می کنم کاش جای آن کارگر ساده بودم.
[ پرواز تا بی نهایت ، خاطراتی از شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی به نقل از سرگرد رضا نیکخواهی، تهران نشر آجا ، 1374 ، ص 76 ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




جوان خداترس و آیات عذاب الهی
امام صادق‌(ع)، فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور می‌كرد، دید جوانی فریاد می‌كشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفته‌اند و آن جوان به روی زمین افتاده و بی‌هوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بی‌هوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
وقتی جوان، احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه دیوانه‌ام و نه حالت بی‌هوشی به من رخ داده است، بلكه در این بازار عبور می‌كردم، وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و می‌كوبند، به یاد این آیه قرآن افتادم.
…‌ فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ * یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ * وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛[1] برای كافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد، كه شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود.
یاد این آیه مرا به این وضع درآورده است. محبت آن جوان با ایمان، در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت، تا وقتی كه به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است. سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزراییل) با برادر من مهربانی كن. صدایی شنیده شد كه گفت: ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان، رفیق و مهربانم[2].
__________________
[1] . سوره حج، آیه 20ـ 23.
[2] . امالی شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، ص 149ـ 150.

#حکایت_اخلاقی

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت




کمک فداکارانه ملاعباس تربتی به مردم زلزله‌زده

 آیه:
خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:
تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى مائده/2
در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد

 حکایت؛ هنگامی که خبر ویرانی چند روستا در جنوب تربت را ‏دادند، حاج آخوند پیاده به راه افتاد، هنگام برخورد با چند تن از تجار و کسبه به آن‌ها می‏گوید: هر چه سریع تر هر آنچه از چلوار و متقال و کرباس، دارید همراه با سدر و کافور برای مردگان بفرستید و خوراک و پوشاک را برای زنده ‏ها تهیه کنید و پیغام می‏دهد هراندازه ممکن است، مردان با بیل و کلنگ، خودشان را برسانند و نان سفره خود را بردارند و همراهش کاه و جو برای مرکبهای خود بیاورند تا از خانه‌های اشخاص متوفی چیزی برندارند و از کاه و یونجه‌هایی که آنجاست و هنوز معلوم نیست مال کیست، به حیوان‌های خود ندهند.
مرحوم ملا عباس تربتی سه شبانه روز در آنجا ‌ماند و مردم از شهر و روستاها، بی‌مضایقه برای کمک آمدند؛ ولی چون هوا بو گرفته و منظره هول انگيز بود، طاقت نمی‌آوردند که بیش از یک روز کار کنند و بعد از یک روز رفته، عده دیگری می‌آمدند ، در حالی که حاج آخوند همچنان مشغول بود.
ایشان در بیرون آوردن اجساد از زیر آوار، کندن قبر، بریدن کفن و شستن اموات مردم را تقسیم می کردند و به هر گروه احکام و وظایف شرعی و آداب کار خود را توضیح می‏دادند.
ایشان به همه رسیدگی می‏کرد و بر همه جنازه ها شخصاً نماز می‏خواند و پس از دفن جنازه ها، بازماندگان را جمع کرده ، دلداری می‏داد و نصیحت می‌کرد که سر تقسیم میراث منازعه نکنند و احکام میراث را برایشان تبیین می کرد.

غالباً مصیبت دیدگان همین‌که می‌دیدند حاج آخوند بر جنازه ی متوفای آن‌ها نماز می خواند و در مراسم حاضر بود، نیمی از غمشان تخفیف می‌یافت.
به این ترتیب در سه شبانه روز، یک هزار و بیست جنازه از مرد و زن و کودک، با آداب شرعی و رعایت همه احتیاط‌ها، به خاک سپرده شدند و به احوال بازماندگان نیز رسیدگی گرديد.1

1. با اقتباس و ویراست از کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده
#کلام_وحی #تقوا #کمک #ایثار

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




از اين پست‌ها و درجه‌ها چيزي در نمي‌آد!

گفت: آقاي اميني جايگاه من توي سپاه چيه؟ سئوال عجيب و غريبي بود! ولي مي‌دانستم بدون حكمت نيست. گفتم: شما فرمانده‌ي نيروي هوايي سپاه هستين سردار. به صندلي‌اش اشاره كرد. گفت: آقاي اميني، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتي كه من الان دارم، نرسي؛ ولي من كه رسيدم، به شما مي‌گم كه اين جا خبري نيست! آن وقت‌ها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهاي سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت: اگر توي پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردي ، اين برات مي‌مونه؛ از اين پست‌ها و درجه‌ها چيزي در نمي‌آد!
[ خاطره ای از سردار شهید احمد کاظمی

#زندگی_به_سبک_شهدا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت





یحیی بن اكثم می‌گوید: مأمون پیش از آنكه زمام خلافت را به دست بگیرد انجمن مناظره و مباحثه داشت. روزی یك یهودی زیباروی، خوش بو و نیكو جامه وارد مجلس مناظره شد و شروع به سخن كردو به شیوایی سخن گفت. چون مجلس پایان یافت و جمعیت فروكش كرد مأمون او را طلبید و گفت: اسلام را اختیار كن و مسلمان شو تا درباره تو چنین و چنان كنم.او گفت: دین من، دین پدران من است، بر من تحمیل مكن كه آن را رها كنم.
این ماجرا گذشت تا سال بعد كه مسلمان شده بود. پس شروع به سخن كرد و به صورت نیكو در فقه سخن گفت. پس از پایان مجلس، مأمون او را خواست و به او گفت: مگر تو همان رفیق ما نیستی كه یك سال پیش آمدی و اسلام را بر تو عرضه كردیم و نپذیرفتی؟ گفت: آری لیكن من مردی خوش خط می‌باشم، چون از اینجا رفتم سه نسخه را از تورات برداشتم و در مطالب آن كم و زیاد كردم. سپس به بازار بردم و در معرض فروش گذاشتم و از من خریداری شد. پس سه نسخه انجیل نوشتم و هنگام نوشتن از آن كم كردم و از پیش خود نیز افزودم. آن گاه آن سه نسخه انجیل هم از من خریداری شد. سپس به سوی قرآن آمدم و سه نسخه از قرآن نوشتم و از آن كاستم و بر آن افزودم. آنگاه آن را نزد فروشندگان كتاب عرضه داشتیم ولی آنان هر یك از قرآنها را كه باز می‌كردند تا در آن نظر اندازند، همان جاهای كم و زیاد شده نمایان می‌شد و آنان آن قرآن‌های ساختگی را به سوی من پرتاب كردند. من از این رخداد یقین كردم كه قرآن كتابی محفوظ است و در معرض دستبرد نیست و از همین رو اسلام آوردم.
او می‌گوید: من در سفر حج سفیان بن عیینه را دیدم و داستان فوق را برای او نقل كردم. او گفت: مصداق این مطلب در قرآن كریم است! گفتم: كجای قرآن؟ گفت: آنجا كه درباره تورات و انجیل می‌فرماید:
«بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ»[1]
كه به تصریح این آیه، حفظ كتب آسمانی پیش به عهده خود یهود و نصارا گذاشته شد و در نتیجه ضایع گردید و لیكن درباره قرآن می‌فرماید:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
«همانا ما قرآن را نازل كردیم و حافظ او هستیم.»
كه بر طبق معنای آیه، حفاظت قرآن را خداوند خود عهده‌دار گردیده و از این رو مصون و محفوظ مانده است.[2]
__________________
[1] . مائده، 44؛ و نیز خداشناسان و عالمانی كه مأمور نگهبانی احكام كتاب خدا هستند بر صدق آن گواهی دادند.
[2] . تاریخ خلفاء العباسیه در احوال مأمون عباسی به نقل از: حاشیه وقایع الایام در قسمت ماه مبارك رمضان، ص 286.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت برای کسی رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
۱٫ روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏ ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲٫ هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد

وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ، در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‏دهیم ولی آن‏ها را رها نمی‏کنیم ،

چنان که در قرآن می‏فرماید: انَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛
ما به آن‏ها مهلت می‏دهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند ، و برای آن‏ها عذاب خوارکننده‏ ای آماده شده است. (سوره آل عمران آیه ۱۷۸)

[جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه ۳۳۰]

 

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت




تقاضاى فرزند به جاى قيمت روغن

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام از مدينه با پاى پياده ، عازم مكّه معظّمه گرديد؛ و چون با پاى برهنه راه را مى پيمود، پاهايش آسيب ديده و متورّم شد، به طورى كه در مسير راه به سختى قدم برمى داشت ، به حضرت پيشنهاد داده شد كه چنانچه سوار شوى ناراحتى پاهايت برطرف خواهد شد.
حضرت فرمود: خير، من قصد كرده ام كه پياده بروم ؛ و سپس افزود: همين كه به اوّلين منزل برسيم ، مردى سياه پوست وارد خواهد شد و او روغنى همراه خود دارد كه براى ورم و ناراحتى پا مفيد و درمان كننده است ؛ پس هنگام دريافت روغن هر قيمتى را كه گفت قبول كنيد.
بعضى از همراهان حضرت گفتند: ياابن رسول اللّه ! در اين نزديكى منزلى نيست كه كسى بيايد و روغن بفروشد؟!
امام عليه السلام فرمود: چرا، منزل نزديك است و روغن فروش نيز خواهد آمد.
و چون مقدار مسافتى كوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلى رسيدند؛ حضرت فرمود: در همين منزل استراحت مى كنيم .
در همين بين ، مردى سياه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاى روغن براى ناراحتى پا كردند؟
آن مرد گفت : روغن براى چه كسى مى خواهيد؟
پاسخ دادند: براى امام حسن مجتبى فرزند اميرالمؤ منين علىّعليهماالسلام مى خواهيم .
مرد سياه پوست گفت : من بايد خدمت آن حضرت شرفياب شوم و خودم روغن را تحويل ايشان دهم .
روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام كرد و عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! من غلام شما هستم ، اين روغن در اختيار شما باشد و من در ازاى آن چيزى نمى خواهم ، جز آن كه تقاضامندم از خداوند متعال بخواهيد تا فرزندى پسر، دوستدار شما اهل بيت رسالت ؛ و نيكوكار به من عطا گرداند؟
امام مجتبى عليه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئن باش كه خداوند فرزند پسرى به تو عطا خواهد نمود؛ و سپس پاهاى مبارك خود را با آن روغن ماساژ داد و ناراحتى ورم آن كاملاً خوب و برطرف گرديد.
امّا مرد سياه پوست ؛ چون به منزل آمد، ديد همسرش نوزادى پسر، صحيح و سالم وضع حمل كرده است ، پس بسيار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام بازگشت ؛ و چون به آن حضرت ملحق شد تشكّر و قدردانى كرد.(1)

1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 246، ح 868، بحار الا نوار: ج 4، ص 324، ح 3، به نقل از خرايج و جرايح مرحوم راوندی


#محضر_اهل_بیت

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




افسوس آیت‌الله بروجردی برای نرسیدن به فیض شهادت

 آیه: يَرْفَعِ اللهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ مجادله/11
خداوند، مؤمنان و عالمان را بر ديگران به درجاتي برتري داده است

 حکایت؛ نقل است جمعی از فضلا خدمت آیت‌الله بروجردى رسیدند اتاق پر بود از علما و فضلای حوزه از جمله بزرگانی چون مرحوم آیت الله گلپایگانی حاج‌آقا على صافى و دیگر بزرگان، سكوت مجلس را فراگرفته بود سئوال شد، این سکوت به چه معناست فرمودند: آقا حديث نفس می‌کنند و می فرمایند: آن زمان كه كشف حجاب می‌کردند من تصميم گرفتم قيام كنم و كشته شوم، ولى اصحاب مانع شدند و گفتند: وجود شما براى اسلام مهم است و با اين حرف‌ها، نگذاشتند اکنون متأسفم چرا اين كار را نکرده‌ام، سپس یکی از علما سكوت مجلس را شكستند و گفتند: ولى من اگر بجاى شما بودم ناراحت نمی‌شدم، شما فلان خدمات را کرده‌اید و حدود ده دقيقه از خدمات آیت الله بروجردی را شمرد، آقاى بروجردى فرمودند: اگر شما محاسب باشيد: بله، اما نقاد و حسابگر كس ديگرى است، اشك در چشمانشان جمع شد و جلسه را منقلب كرد، بعد از مدتى آیت الله گلپايگانى فرمودند: آقا! حديث «مداد العلماء افضل من دما الشهدا»ء صحيح است؟! آیت الله بروجردى فرمودند: بله، آقاى گلپايگانى(ره) فرمودند: اين جامع الاحاديث شما مصداق همين روايت است، در این حال آیت الله بروجردى كمى حالشان بهتر شد و فرمودند: اميد من هم به همين است.1

1. با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل

#کلام_وحی #شهادت #شهید

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




حل شبهه علوم قرآنی،از برکت عنایت امیرالمومنین(ع)
آیت‌الله محمد هادی معرفت نقل می‌گوید: زمانی در نجف اشرف مشغول نوشتن مباحث علوم قرآنی، پیرامون آیات متشابه قرآن كریم بودم بحث به این آیه رسید كه خداوند می‌فرماید: …‌وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا…[1].
معمولاً ما این آیه را چنین معنا می‌كنیم: تأویل آیات متشابه را جز خدا و كسانی كه ریشه‌دار و راسخ در علم هستند، نمی‌دانند، آنان كه می‌گویند ما بدانچه ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار است.
و آنگاه بر طبق روایات، اَلرّاسِخُونَ‌ فِی الْعِلْمِ را به معصومین، علیهم السلام، تفسیر می‌كنیم كه فقط ایشان و خداوند این علم را دارند. در این صورت «واو» قبل از اَلرّاسِخُونَ‌، واو عاطفه می‌شود. فخر رازی چون این معنا را قبول ندارد، «واو» را استیناف می‌گیرد یعنی جمله قبل را تمام و وَ‌ الرّاسِخُون…‌ را ابتدای جمله جدید می‌داند كه معنا این طور می‌شود: تأویل آیات متشابه را جز خدا، هیچ كس نمی‌داند و كسانی كه راسخ در علم هستند می‌گویند… .
و چند اشكال ادبی كه یكی از آنها قوی است، بر قول اول، وارد می‌سازد.
هر چه فكر كردم نتوانستم جوابش را پیدا كنم. تقریباً یك هفته در مجالس مختلف این اشكال را مطرح كردم، ولی حل نشد و نوشته، همان طور مانده بود. بعد از یك هفته به حرم حضرت امیرالمؤمنین، (ع)، مشرف و به ایشان متوسل شدم و عرض كردم: یا علی، اگر هیچ كس نداند، تو می‌دانی كه هدف من از نوشتن این كتاب، احیای حق توست، چطور اجازه می‌دهید این طور متحیر بمانم. این را گفتم و به منزل مراجعت كردم. وقتی قلم به دست گرفتم كه بنویسم. دیدم شبهه به راحتی حل شد، همان چیزی كه یك هفته معطّل آن شده بودم. آری ما هرگاه در كارمان مشكلی پیش آید خدمت این عزیزان می‌رویم، حتی حضرت معصومه، (علیهاالسلام)، هیچ فرق نمی‌كند. و مشكل حلّ می‌شود[2].
__________________
[1] . سوره آل عمران، آیه 7.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 37.

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




امام علی (ع): عقیل چه درخواست کرد؟

در صواعق محرقه مى نويسد: روزى عقيل از على (عليه السلام) درخواست كمك مالى كرد و گفت من تنگدستم مرا چيزى بده . حضرت فرمود: صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم سهميه تو را خواهم داد. عقيل اصرار ورزيد. على (عليه السلام) به مردى گفت: دست عقيل را بگير و بر در ميان بازار، بگو قفل دكانى را بشكند و آنچه در ميان دكانست بردارد. عقيل در جواب گفت مى خواهى مرا به عنوان دزدى بگيرند. على (عليه السلام فرمود پس تو مى خواهى مرا سارق قرار دهى كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم؟! عقيل گفت پيش معاويه مى روم . فرمود تو دانى و معاويه . پيش معاويه رفت و از او تقاضاى كمك كرد. معاويه او را صدهزار درهم داد و گفت بالاى منبر برو و بگو على با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم . عقيل بر سر منبر رفت پس از سپاس و حمد خدا گفت مردم من از على دينش را طلب كردم على مرا كه برادرش ‍ بودم رها كرد و دينش را گرفت ولى از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت . صاحب روضات الجنات مى گويد در روايت ديگرى است كه معاويه گفت بر منبر رو و على را لعن كن . عقيل بالا رفت و گفت مردم معاويه مرا گفته كه على را لعنت كنم پس شما معاويه را لعنت كنيد.(1)

(1)روضات الجنات،ص90.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تأثیر مناجات خالصانه!
به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی سر از زندان قصر تهران درآورد. با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم سلولش کردند. او هم فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می آوردند یا غذا ، اول می خورد که عبدالله نتواند بخورد. نماز خواندن و قرآن خواندن عبدالله را مسخره می کرد.
شب جمعه بود. دلش بدجوری گرفته بود. شروع کرد به دعای کمیل خواندن. تا رسید به این جمله (…فَلَئِنْ صَیَّرْتَنی لِلْعُقُوباتِ مَعَ اَعْدآئِکَ وَ جَمَعْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ اَهْلِ بَلاَّئِکَ وَ فَرَّقْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ اَحِبّاَّئِکَ وَ اَوْلیاَّئِکَ …) خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد. نتوانست خودش را نگه دارد. افتاد به سجده. خیلی گریه کرد. سرش را که بلند کرد، دید هم سلولیش سرش را گذاشته کف سلول و زار می زند.
[ برداشت از کتاب یادگاران 5 ( کتاب شهید عبدالله میثمی) انتشارات روایت فتح ، چاپ چهارم ، 1389 ،ص20 ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




قال على (علیه السلام):
«اَلْمُنْتَظِرُ لاَِمْرِنا کَالْمُتَشَحِطِّ بِدَمِه فى سَبیلِ اللهِ»; «کسى که در انتظار ظهور ما باشد مانند کسى است که در میدان جهاد به خون آغشته است»(1).

شرح و تفسیر
دو تفسیر براى این روایت مى توان ذکر کرد; که منافاتى با یکدیگر ندارد.
1ـ منتظران ظهور اعمالى انجام مى دهند که نتیجه اش با نتیجه جهاد در راه خداوند یکى است; همان گونه که حضرت على (علیه السلام)مى فرماید: «جهاد باعث عظمت و علوّ و سربلندى دین و نصرت حق و عدالت مى شود»(2). نتیجه انتظار منتظران واقعى نیز همین امور است، انتظارى که در پرتو آن خودسازى و اجراى احکام اسلام و رسانیدن نداى دین با استفاده از قلم و بیان و تمام وسایل روز به اقصى نقاط عالم تحقّق یابد.
سؤال: ما چگونه منتظرانى هستیم؟
پاسخ: برخى از منتظران فقط با تکرار این جمله «آقا! در ظهورت شتاب کن»، خود را منتظر مى دانند!
برخى دیگر، انتظار را فقط در خواندن دعاى «ندبه» و زیارت «آل یاسین» و مانند آن خلاصه کرده اند.
برخى علاوه بر این، به مسجد مقدّس جمکران نیز مشرّف مى شوند، و همین را کافى مى دانند!
این گونه تفسیرها از انتظار سبب مى شود که وقتى چنین روایات پرمعنایى را مى بینیم تعجّب مى کنیم و از خود مى پرسیم: «که چطور ثواب یک دعا، با تلاش مجاهدى که در خون خود غلطیده برابر است؟!». امّا اگر انتظار را به آماده سازى مردم سراسر جهان براى ظهور آن حضرت تفسیر کنیم، انتظار معادل جهاد بلکه گاهى ابعاد گسترده تر دارد!
2ـ بُعد بیرونى انتظار همان تفسیر اوّل بود; امّا بُعد درونى انتظار جهاد با نفس است، ما باید خود را بسازیم و آماده کنیم. چون او مجرى عدالت است، من اگر ظالم باشم چگونه مى توانم منتظر ظهور او باشم. او طیّب و طاهر است، من اگر آلوده باشم چگونه مدعى انتظار اویم و … . بنابراین انتظار واقعى در صورتى تحقّق مى یابد که جهاد با نفس را انجام دهیم و چنان ساخته شویم که لایق سربازى آن حضرت گردیم. روشن است که جهاد با نفس به مراتب سخت تر از جهاد با دشمن است، به همین جهت حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) در آن حدیث مشهور خطاب به مسلمانانى که از جنگى سخت برگشته بودند فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْم قَضَوْا اَلْجِهادَ الاَْصْغَرَ وَ بَقِىَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الاَْکْبَرَ، قالُوا: وَ مَا الْجِهادُ الاَْکْبَرُ؟ قالَ: اَلْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ»(3).
نتیجه این که انتظار باید در بعد درونى و بیرونى آن براى مردم تفسیر شود تا به صورت بى محتوى در نیاید و در محدوده دعا خلاصه نشود. اگر ما در انتظار مهمان محترمى باشیم، چه مى کنیم؟ هم خود را تمیز مى کنیم و هم خانه تکانى مى نماییم. آیا منتظران امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ نباید خانه تکانى کنند؟!.
ا————
1. بحار الانوار، جلد 10، صفحه 104.
2. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 252.
3. میزان الحکمة، باب 586، حدیث 2741، (جلد 2، صفحه 140).

#شرح_حدیث

موضوعات: روایات  لینک ثابت




روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در يكى از باغستان هاى شهر مدينه قدم مى زد، كه ناگاه چشمش به يك غلام سياه چهره افتاد كه نانى در دست دارد و يك لقمه خودش مى خورد و يك لقمه هم به سگى كه كنارش بود مى داد تا آن كه نان تمام شد.
حضرت با ديدن چنين صحنه اى ، به غلام خطاب كرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادى و مقدارى از آن را براى خود ذخيره نكردى ؟ غلام به حضرت پاسخ داد: زيرا چشم هاى من از چشم هاى ملتمسانه سگ خجالت كشيد و من حيا كردم او اين كه من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن عليه السلام فرمود: ارباب تو كيست ؟
پاسخ گفت : مولاى من ابان بن عثمان است .
حضرت فرمود: اين باغ مال چه كسى است ؟
غلام جواب داد: اين باغ مال ارباب و مولايم مى باشد.
پس از آن حضرت اظهار داشت : تو را به خدا سوگند مى دهم كه از جايت برنخيزى تا من باز گردم .
سپس حضرت حركت نمود و به سمت ارباب غلام رفت ؛ و ضمن گفتگوهايى با ابان بن عثمان ، غلام و همچنين باغ را از او خريدارى نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: اى غلام ! من تو را از مولايت خريدم .
پس ناگاه غلام از جاى خود برخواست و محترمانه ايستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: اين باغ را هم خريدارى كردم ؛ و هم اكنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده ؛ و اين باغ را نيز به تو بخشيدم .(1)

1-تاريخ ابن عساكر ترجمة الا مام الحسن عليه السلام : ص 148، ح 249، احقاق الحقّ: ج 11، ص 146.

#محضر_اهل_بیت

 

موضوعات: امام حسن و امام حسین (ع)  لینک ثابت




ارثی که آیت‌الله العظمی مرعشی برای فرزندانش گذاشت!

 آیه: وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ مؤمنون/8
و مؤمنین كسانى‌اند كه امانت‌ها و پيمان خود را مراعات مى‏كنند

حکایت؛ فرزند آیت‌الله العظمی مرعشی(ره) نقل می‌کند: یادم هست مادر ما می‌فرمود: آقا چرا شما یک ماشین پیکان که هر شخصی دارد، نمی‌خرید؟ ایشان در جواب گفت از کجا؟ از خود که پولی ‌ندارم، این پول‌ها هم که وجوهات است، من بیایم از مال وجوهات ماشین شخصی بخرم؟! حالا من روزی یک‌بار درس می‌روم و روزی دو بار هم به نماز جماعت، جمعش یک ساعت و نیم هم نمی‌شود، من یک اتومبیل از وجوهات بخرم و در بیست‌وچهار ساعت، یک ساعت و نیم از آن کار بکشم، بقیه‌اش اینجا بخوابد، فردا جواب ولی‌عصر(عج) را چه بدهم!؟
آیت‌الله مرعشی تا آخرین روز زندگی‌اش از ماشین شخصی استفاده نکرد و برای رفتن به درس و نماز مانند دیگران کرایه می‌داد و سوار تاکسی می‌شد. برای مساجد و حسینیه‌ها به مشکل اجازه صرف وجوهات می‌داد و می‌فرمود: از هدایا استفاده کنید، هزینه کتابخانه نیز در مرحله اول از غیر وجوهات تأمین می‌شود و تنها مواقع ضروری از وجوهات استفاده می‌شود، ولی برای ساختن مدارس علمیه اجازه می‌داد و می‌فرمود: اینجا جایی است برای سربازان امام زمان (عج).
آیت‌الله‌العظمی مرعشی، تا لحظه وفات در حفظ بیت‌المال دقت می‌کرد، در وصیت‌نامه‌اش می‌خوانیم: من به‌زودی از این دنیا می‌روم، درحالی‌که برای ورثه خود جز نامی نیک باقی نگذاشتم و آن‌ها را به خداوند بزرگ سپرده‌ام.1

1. با اقتباس و ویراست از کتاب شهاب شریعت

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




من در سپاه جارو می کشم!
هر وقت از او می پرسیدم چه کاره ای، می گفت: من در سپاه جارو می کشم. واقعاً باور کرده بودم که او در سپاه مستخدم است. حتی وقتی که برایش می خواستم خواستگاری کنم، در پاسخ به سؤال همسرش که گفت شغل پسر شما چیست، گفتم، پسرم در سپاه مستخدم است. روزی در مسجد جامع دیدم شخصی بسیار شبیه به پسرم دارد سخنرانی می کند جلو رفتم و در عین ناباوری دیدم خودش است. وقتی که از دیگران سؤال کردم، فهمیدم که ناصر یکی از فرماندهان سپاه است و من اصلاً از این موضوع اطلاعی نداشتم.

[روایت خاطره ازمادر شهید ناصر قاسمی فرمانده ستاد لشکر انصارالحسین (ع) ، عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس، ج 2، ص 153و154 ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




خداوند او را تشبیه به سگ نمود
امام رضا (ع) فرمود: به بلعم باعورا اسم اعظم عطا شد و به آن دعا می‎‎‎كرد و مستجاب می‎شد، آنگاه او به سوی فرعون متمایل گشت.
هنگامی كه فرعون به دنبال موسی (ع) و یارانش رفت، فرعون به بلعم گفت:
به درگاه خدا دعا كن تا موسی و یارانش از ما دست بردارند.
بلعم سوار الاغش شد تا دنبال موسی برود، الاغش از رفتن خودداری كرد، پس به زدن او پرداخت، كه خدا الاغ را به سخن آورد و به بلعم گفت: وای بر تو چرا می‎زنی؟ آیا می‎خواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و گروهی از مؤمنان را تفرین كنی؟
بلعم پیوسته الاغ را زد تا آن را از پای درآورد و اسم اعظم را زبانش افتاد.
و خداوند او را تشبیه به سگ نمود.[1]
__________________
[1] - سوره اعراف: آیه 175.

#حکایت_اخلاقی

موضوعات: روایات  لینک ثابت




محدث قمى و تسليم خدا بودن‏

فرزند حاج شيخ عباس قمى نقل مى‏كرد كه روزهاى آخر زندگى پدرم كنار بسترش بودم تا هر دستورى بدهد اجرا كنم اتفاقا با انگشت اشاره به طاقچه كرد و گفت آن كتاب را بردار. و به اتاق ديگرى ببر من كتاب را برداشتم و به اتاق ديگر بردم باز كردم ديدم تتمة المنتهى است. پس از مراجعت علت را سؤال كردم فرمود من درباره اين كتاب زحمت زيادى كشيدم تا نوشتن آن تمام شود بعد آنرا صحافى كردم و اكنون آماده چاپ است و خيلى دوستش دارم. ميترسم هنگام مردن علاقه به اين كتاب باعث شود كه من ديرتر تسليم خدا گردم كتاب را بردار كه كاملا سبكبار و آماده باشم.

 دين ما علماى ما ص 44.

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




سازش يا نجات خود و اسلام

مرحوم شيخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد شهر خراسان گرديد، تحت مراقبت شَديد و مستقيم مامون عبّاسى و مامورانش قرار گرفت و مرتّب شكنجه هاى گوناگون روحى و فكرى بر حضرتش وارد مى گشت .
پس از گذشت چند روزى ، مامون به حضرت رضا عليه السلام پيشنهاد داد كه مى خواهم از خلافت و رياست كناره گيرى كنم ؛ و آن را تحويل شما دهم .
امام عليه السلام پيشنهاد مامون را نپذيرفت و فرمود: از انجام اين كار، به خداوند متعال پناه مى برم .
مامون اظهار داشت : حال كه از پذيرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى كنى ، بايد ولايتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد.
وليكن امام عليه السلام همچنان امتناع مى ورزيد؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست كه اين يك دسيسه و توطئه اى براى متّهم كردن حضرت و جلب افكار عمومى مى باشد؛ و اين كه مامون در اين جريان اهداف شومى را دنبال مى كند. سرانجام ، روزى مامون ، فضل بن سهل - كه معروف به ذوالرّياستين بود - و همچنين امام رضا عليه السلام را به كاخ خود دعوت كرد و سپس امام عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : من به اين نتيجه رسيده ام كه بايد خلافت و امور مسلمين را به شما واگذار كنم .
حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم ، من طاقت آن را ندارم .
مامون گفت : پس به ناچار، بايد ولايتعهدى مرا قبول كنى .
امام عليه السلام به مامون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنين امرى معاف كن .
در اين لحظه ، مامون با حالت غضب و تهديد به حضرت گفت : عمر بن خطّاب ، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد كه يك نفر از آن ها جدّت ، علىّ بن ابى طالب ، اميرمؤ منان بود؛ و عُمَر وصيّت كرد و گفت : هركس مخالفت كند، بايد گردنش زده شود.
و تو نيز اينك مجبور هستى و بايد آن را بپذيرى و چاره اى جز پذيرفتن آن ندارى .
و در اين هنگام ، حضرت به ناچار اظهار داشت : حال كه چنين است ، ولايتعهدى را مى پذيرم ، مشروط بر آن كه در هيچ كارى از امر حكومت دخالت ننمايم .
و مامون نيز آن را پذيرفت .(1)
همچنين آورده اند:
پس از آن كه امام رضا عليه السلام وارد شهر خراسان گرديد و بر مامون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولايتعهدى را پذيرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آيا پيامبر خدا صلوات اللّه عليه افضل است ، يا وصىّ و جانشين او؟
گفته شد: پيامبر خدا، افضل است .
فرمود: آيا مسلمان افضل است ، يا مشرك به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرك برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه ، افزود: بنابر اين عزيز و پادشاه مصر مشرك بود و حضرت يوسف عليه السلام پيامبر خدا بود؛ وليكن مامون مسلمان است و من وصىّ و جانشين پيامبر خدا هستم ، يوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزير و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولايتعهدى مامون مجبور و ناگزير گشتم .(2)

1- اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 18، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 72، كشف الغمّة : ج 2، ص 275.
2- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 138، ح 1.


#محضر_اهل_بیت

موضوعات: امام رضا(ع)  لینک ثابت




قال على (علیه السلام):
«فَبَعَثَ اللهُ تَعالى مُحَمَّداً (صلى الله علیه وآله) بِالْحقِّ، لِیُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الاَْوْثانِ اِلى عِبادَتِه، وَ مِنْ طاعَةِ الشَّیْطانِ اِلى طاعَتِه»; «خداوند متعال محمّد (صلى الله علیه وآله) را به حق مبعوث ساخت، تا بندگانش را از پرستش بت ها خارج و به عبادت خود دعوت کند، و آن ها را از زیر بار طاعت شیطان آزاد ساخته به اطاعت خود سوق دهد»(1).

شرح و تفسیر
آیات و روایت متعدّدى وجود دارد که در آن ها اهداف مهمّى براى بعثت پیامبران الهى مطرح شده است(2). روایت فوق به دو هدف از اهداف مهمّ بعثت مى پردازد، که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است:
1ـ رها ساختن مردم از پرستش بت ها و هدایت آن ها به پرستش خداوند یگانه.
2ـ رها ساختن مردم از پیروى شیطان و فراخواندن آنان به پیروى از خداوند رحمان.
در مورد هدف اوّل باید توجّه داشت که «اوثان»، که مفرد آن «وثن» است و به معنى «بت» مى باشد، معناى وسیعى دارد; بنابراین هر چند با ظهور پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و زحمات فراوان آن حضرت، بت پرستى به ظاهر برچیده شد، ولى با توجّه به این که در فرهنگ اسلامى هر چیزى که انسان را از خدا دور سازد و به خود جذب کند بت مى باشد، در عصر و زمان ما انواع دیگرى از بت پرستى وجود دارد! که باید مردم را از آن رها ساخت و به سوى پرستش خداى یکتا دعوت کرد.
در روایتى از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) مى خوانیم:
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ، وَ نِساؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ، وَ دَنا نیرُهُمْ دینُهُمْ، وَ شَرَفُهُمْ مَتاعُهُمْ، وَ لایَبْقى مِنَ الاْیمانِ اِلاّ اِسْمُهُ; زمانى بر مردم خواهد آمد که شکم هایشان معبود آن ها، و زنانشان قبله گاه آن ها، و سرمایه شان دین آن هاست، و شرفشان را در معرض فروش قرار مى دهند و از ایمان جز نام آن باقى نمى ماند …». (مردم که از این سخن، پس از برچیده شدن بساط بت پرستى در عصر رسول الله (صلى الله علیه وآله) بسیار متعجّب شده بودند پرسیدند:) یا رَسُولَ الله! اَیَعْبُدُونَ الاَْصْنامَ; آیا امکان دارد که مسلمانان دوباره به بت پرستى روى آورند؟ قالَ: «نَعَمْ، کُلُّ دِرْهَم عِنْدَهُمْ صَنَمٌ»; حضرت فرمودند: «بله (البتّه نه به شکل بت پرستان قبل از اسلام، بلکه) هر درهمى بتى براى آن ها محسوب مى شود (و آن ها را از یاد خدا غافل مى سازد!)(3).
در روایت دیگرى نیز مى خوانیم: «هنگامى که اوّلین درهم و دینار را ساختند، شیطان بسیار خوشحال شد و آن ها را بر چشمش نهاد و سپس آن ها را بوسید و گفت: شما نور چشمان من هستید! اگر از این پس انسان ها بت پرستى نکنند، امّا شما را بپرستند، من غمى نخواهم داشت!»(4).
آنچه گفته شد یک نوع بت پرستى است که در عصر ما رواج دارد و بت پرستى أشکال دیگرى هم دارد که تعریف کامل آن در جمله زیر آمده است: «کُلُّما شَغَلَکَ عَنِ اللهِ فَهُوَ صَنَمُکَ; هر چیزى که تو را از یاد خدا باز دارد آن بت توست».
اگر بعضى از دل ها را بشکافیم بت خانه بزرگى خواهد بود! دلى کعبه پروردگار است که جز خدا در آن دل نباشد و اگر غیر خدا را هم بخواهد، در راستاى رضایت خداوند باشد.
امّا در مورد هدف دوم نیز باید توجّه داشت که شیطان مفهوم وسیعى دارد; زیرا شیطان به معناى یک موجود طغیانگر در برابر خداوند است، بنابراین پیروى از هر موجودى که در برابر خداوند طغیانگرى مى کند پیروى از شیطان است. حتّى گوش فرادادن به هر سخنى اطاعت از صاحب آن سخن شمرده مى شود; اگر آن سخن براى رضاى خدا باشد، عبادت الهى محسوب مى شود و اگر در راه خلاف باشد، عبادت شیطان است(5).
ا————–
1. نهج البلاغه، خطبه 147.
2. مشروح این آیات را در پیام قرآن، جلد 7، صفحه 13 به بعد، مطالعه فرمایید.
3. بحار الانوار، جلد 22، صفحه 453.
4. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 137.
5. میزان الحکمة، باب 2496، حدیث 11352، (جلد 6، صفحه 19).


#شرح_حدیث

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 آیه: وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ نجم/39
و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست

 حکایت؛ مرحوم آقا شیخ محمدحسین کمپانی طوری بود که اگر کسی به فعالیت‌های علمی‌اش توجه می‌کرد، تصور می‌کرد در شبانه‌روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد و اگر کسی از برنامه‌های عبادی ایشان اطلاع پیدا می‌کرد فکر می‌کرد غیر از عبادت به کاری نمی‌پردازد.
آقا شیخ محمدحسین می‌گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایه شرکت می‌کردم، در طول این سیزده سال، فقط یک‌بار موفق نشدم که در درس ایشان حضور پیدا کنم، آن یک‌بار نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلی پیش آمد که به‌موقع نرسیدم، در بین راه که می‌آمدم حدس می‌زدم استاد امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد و پیشاپیش آن‌ها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم، دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً نوشته‌های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان بااینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می‌توانستند حدس بزنند و بنویسند، درعین‌حال مقید بودند حتی یک جلسه درس استاد را ترک نکنند.1

مکن ز عرصه شکایت که در طریق ادب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید 2

1.با اقتباس و ویراست از پایگاه تنظیم و نشر آثار آیت‌الله‌العظمی بهجت
2. حافظ

#کلام_وحی #نظم #علم

موضوعات: سخن بزرگان, داستان های علما  لینک ثابت




اهمیت توجه به گفتار

کلمه آفتاب را که می شنوی به یاد چه می افتی؟
به یاد آسمان ، مگه نه؟
به یاد خورشید؛ مگه نه؟
به یاد یک چشمه نور ، مگه نه؟

حالا اگر کسی به آخر همین کلمه آفتاب حرف “ه” اضاف کند، چه می شنوی ؟ چه می شود؟
آفتابه ، مگه نه؟

ببین ! گاهی یک حرف ، یک کلمه را از آسمان به کجا می کشد؟!

دوست من! تو مثال همین آفتاب را داری؛ گاهی یک حرف که نباید بگویی تو را از آسمان به زمین می کشد.

این کلام رسول خدا “ص"است که می فرمود: گاه فاصله یکی از شما تا بهشت به اندازه یک نیزه است ؛ یعنی دو قدم مانده تا بهشت ؛ اما حرفی را بر زبان می رانید که به اندازه صنعای یمن شما را دور می کند!

پس حرف ها را نخست مزمزه کنیم.

اول اندیشه وآنگهی گفتار…

#تمثیلات

موضوعات: تمثیلات دینی  لینک ثابت




دستور العملهائی از پیامبر اسلام(ص)
پیامبر (ص)‌ فرمودند: «پس از من» فتنه‎ها چون پاره‎های شب تاریك به شما روی می‎آورد.
پرسیدند: راه نجات در آن روز چیست؟
حضرت فرمودند: قرآن را در آن روز رها نكنید،‌ زیرا كسی كه آن را پیش روی خود قرار دهد، به بهشت رهبریش می‎كند و كسی كه آن را پشت سر خویش اندازد به دوزخش می‎كشاند و قرآن روشن‎ترین نشانه به بهترین راه است و كسی كه طبق قرآن و معیار آن سخن گوید، راست گفته و كسی كه به آن داوری كند، به راه عدالت رفته، و كسی كه به آن بیاویزد، پاداش می‎بیند و كسی كه به آن عمل نماید توفیق می‎یابد.
قال النبی (ص):
«اذا اتاكم الفتن كقطع اللّیل المظلم، قالوا یا رسول اللّه فبم النجاه.
قال: علیكم بالقرآن،‌ فانَّه من جعله امامه قاده الی الجنه و من جعله خلفه ساقه الی النّار.
و هو اوضح دلیل الی خیر سبیلٍ، من قال به صدق و من حكم به عدل و من اخذ به اجر و من عمل به وفق[1]».
__________________
[1] - ارشاد القلوب: ج 1، ص 35.

#حکایت_اخلاقی

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت




وقتی خواستِ خدا باشه،راضی می شم!

یک شب ، نیمه های شب از خواب بیدار شدم . علی آقا پاورچین ، پاورچین ،طوری که کسی را بیدار نکند،از تراس بیرون آمد،از کنار ما آهسته آهسته گذشت،و رفت توی هال ،فکر کردم زود بر می گردد. خیلی منتظر شدم. بر نگشت. بلند شدم و به دنبالش رفتم . توی هال بود . داشت نماز می خواند. سر به سجده گذاشته بود و گریه می کرد. شانه هایش می لرزید.طوری که متوجه نشود،پشت سرش نشستم. تکیه دادم به دیوار . چه دل پُری داشت؛ مظلومانه و جان سوز گریه می کرد. دلم برایش سوخت. تا به حال علی آقا را این طور ندیده بودم. منتظر شدم تا بالاخره سر از سجده برداشت . آهسته ، طوری که فقط خودش بشنود،گفتم: « علی جان … » برگشت طرف صدا ، یکه خورد . با تعجب گفت : « فرشته!» جواب دادم : « جانم!» پرسید: « اینجا چه کار می کنی؟» خوابم نمی بره. باز حالت بده؟ حالم بد نبود. گفت : « می دانم حالت خوش نیست . می دانم خیلی سخته . تو الان به خدا نزدیک تری. برام دعا کن.» با تعجب نگاهش کردم. توی صدایش هنوز پُر از گریه بود . گفت : « خدا به جهاد گرا وعدة بهشت داده . خوش به حال امیر،با چهار ماه جهاد ، اجر و پاداششِ گرفت. فکر کنم من یه مشکلی دارم . من رو سیاه هفت ساله تو جبهه ام ، اما هنوز سُر و مُر و گنده و زنده ام.» با بغض گفتم : « علی ، ناشکری نکن. » سر دردِ دلش باز شد. (گفت: ) دروغ نمی گم فرشته. خدا خودش می دانه . من نمی خوام تو رختخواب بمیرم. می دانم بالاخره جنگ دیر یا زود تمام میشه و همه بر می گردن سر خانه و زندگی خودشان. ماها که می مانیم روزی صد هزار بار از حسرت می میریم و زنده می شیم. گفتم : « علی آقا ، این حرفا چیه ! راضی به رضای خدا باش.» گفت : « تو هستی ؟ » با اطمینان گفتم : « بله که هستم . » با خوشحالی پرسید: « اگه من شهید بشم ، باز راضی ای؟ ناراحت نمی شی؟ » کمی مکث کردم بالاخره جواب دادم. ناراحت چیه؟! از غصه می میرم. تو همسرمی،عزیزترین کَسَم، نیمی از وجودم، ما همدیگر رو دوست داریم. بابای بچه می . اصلاً فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه ، راضی می شم.تحمل می کنم. یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید:« واقعاً؟!» …

[ گلستان یازدهم ، خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان، تهران، سوره مهر ، چاپ سوم ، 1395،ص224 و 225 ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




حيا و پوشيدگى

امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى .

بحارالانوار، ج 43، 91.

#محضر_اهل_بیت #حیا

موضوعات: روایات  لینک ثابت




حضرت على (علیه السلام) فرمود:
«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللهِ بِاَعْظَمَ اَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ»; «آن کس که در راه خدا جهاد کند و شربت شهادت بنوشد، بلند مقام تر از آن کس نیست که توانایى بر گناه داشته باشد و دامن خود را آلوده نکند!»(1).

شرح و تفسیر
بزرگ ترین جهاد از نظر منطق اسلام، جهاد با هوس هاى سرکش، مخصوصاً در محیط هاى آلوده است. حتّى جهاد با دشمن آن گاه نتیجه بخش خواهد بود که با اخلاص و اتّحاد و نیّت پاک و به دور از خودخواهى و أغراض شخصى صورت گیرد و این ها جز با پرورش اخلاقى کافى و جهاد با نفس ممکن نیست.
به همین دلیل حضرت على (علیه السلام)مى فرماید: «آن ها که در میدانِ جهادِ با هوا و هوس پیروز مى گردند و در محیط هاى آلوده دامان خود را پاک نگه مى دارند، کمتر از مجاهدان شهید در راه خدا نیستند!» بلکه در ادامه این حدیث در نهج البلاغه مى خوانیم که این گونه افراد در ردیف فرشتگان آسمانى هستند!(2).
سرّ این اهمیّت فوق العاده، و تأکیدهاى فراوان رهبران دینى بر مبارزه با هواى نفس، تا آن جا که آن را «جهاد اکبر» نامیده اند، این است که منشأ بسیارى از گناهان یا تمام گناهان هواهاى نفسانى و هوس هاى شیطانى است و از آن جا که خطر این دشمن انسانیّت زیاد و محدوده عملیاتى اش گسترده و از نظر زمان و مکان محدودیتى ندارد، لذا مبارزه با آن ارزش ویژه اى محسوب مى شود و جهادگر با آن هم ردیف شهیدان مى گردد و خوشا به حال هر دو گروه!.
ا—————-
1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 474.
2. یکصد و پنجاه درس زندگى، صفحه 43.

#شرح_حدیث

موضوعات: روایات  لینک ثابت




اراده و پشتكار

[ملا صالح مازندرانى‏] گويد «انا حجه على الطلاب من جانب رب الارباب» من در پيشگاه خداوند بر طلاب حجت هستم، زيرا احدى در فقرا از من فقيرتر نبود؛ به طورى كه زمانى قدرت تهيه چراغ براى مطالعه نداشتم. در حافظه و استعداد، كسى فراموشكارتر از من نبود و هر زمانى كه از منزل خارج مى‏شدم، در موقع برگشتن خانه‏ام را گم مى‏كردم و اسامى فرزندانم را فراموش مى‏كردم و در سن 30 سالگى شروع به تعليم حروف تهجى نمودم، ولى با پشتكار و همت زياد، خداوند بر من منت نهاد و تحصيل علم نمودم.»

 گلشن ابرار جلد سوم ص 103 آئينه داران حقيقت ص 437

#قطره_ای_از_دریا

موضوعات: سخن بزرگان, داستان های علما  لینک ثابت




دوش حمام

دوش حمام ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای “رزق و روزی” یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمانه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره.
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى
#تمثیلات

موضوعات: تمثیلات دینی  لینک ثابت




درسی بزرگ از حضرت یوسف(ع)
حضرت یوسف (ع) كه دریای عفو و بخشش بود، كلیّه آن اذیّت و آزارهائی را كه از جمله: از پدر جدا كردن، و به چاه انداختن و كتك‎هائی را كه از برادران خویش خورده و تحمل كرده بود همه را نادیده گرفت و برادرانش را مورد عفو و اغماض قرار داد و به ایشان فرمود:
امروز از ناحیه من هیچ گونه سرزنش و ملامتی نسبت به شما نخواهد شد.
و چون من از شما درگذشتم خدای مهربان نیز از این جهت شما را مورد مغفرت خود قرار داد. من كه از شما درگذرم، خدا نیز به طور حتم از شما در خواهد گذشت، چرا كه او: ارحم الراحمین است.[1]
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
در بعضی دیگر از روایات آمده است كه برادران یوسف، بعد از این ماجرا پیوسته شرمسار بودند، یكی را به سراغ او فرستادند و گفتند:
تو هر صبح و شام ما را بر كنار سفره خود می‎نشانی، ما از روی تو خجالت می‎كشیم، چرا كه آن همه جسارت به تو كردیم، یوسف برای اینكه برادران نه تنها كمترین احساس شرمندگی نكنند، بلكه وجود خود را بر سر سفره او، خدمتی به او احساس كنند، جواب بسیار جالبی داد و گفت:
مردم مصر تاكنون به چشم یك غلام زرخرید به من می‎نگریستند و به یكدیگر می‎گفتند: «سبحان من بلغ عبداً بیع به عشرین در هماً ما بلغ…»
«منزه است خدائی كه غلامی را كه به بیست درهم فروخته شد به این مقام رسانید.» امّا الآن كه شما آمده‎اید و پرونده زندگی من برای این مردم گشوده شده، می‎فهمند من غلام نبوده‎ام، من از خاندان نبوّت و از فرزندان ابراهیم خلیل هستم و این مایه افتخار و مباهات من است.
__________________
[1] - سوره یوسف: آیه 92.

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




داخل قبر مثل حسینیه شود!
شهید “محمد هادی ذوالفقاری” از نیروهای داوطلب ایرانی بود که به عضویت سپاه بدر عراق درآمد. وی متولد سال 1368 و ساکن میدان خراسان تهران بود که برای یادگیری دروس حوزوی به نجف اشرف مهاجرت کرده بود. او در وصیت نامه اش درمورد محل دفنش چنین نوشته: «این جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همین طور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(سلام الله علیه ) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا(سلام الله علیها). بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرید و زیاد (ذکر) یا حسین(علیه السلام ) را بگویید … و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است یعنی العبد الحقیر المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکیهم (را) بگذارید داخل قبر…» همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وادی السلام دفن شد… شهیدی که وصیت نامه اش با «بسم رب الزّهرا سلام الله علیه » آغاز شده بود.
 [ فرازی از وصیت نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری ، برداشت از پایگاه جامع نوید شاهد بنیاد شهید و امور ایثارگران ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




بیم‌و‌امید میرزا جوادآقا تهرانی از شلیک دو تیر

آیه: هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ مؤمنون/8
و مؤمنین كسانى‌اند كه امانت‌ها و پيمان خود را مراعات مى‏كنند

حکایت؛ آیت‌الله میرزا جواد آقای تهرانی روزی در جبهه دو تیر به‌عنوان تمرین تیراندازی شلیک کردند، بعد از آن کاملاً مشاهده شد که چهره ایشان ناراحت است ، احساس عجیبی داشتند، پس از مدت‌زمانی کوتاه، رو به فرمانده مقر کردند و فرمودند: آیا در این نزدیکی‌ها عراقی هم هستند؟ یا خیر؟
فرمانده گفت: بله در نزدیکی مقر ما عراقی‌ها هستند؛ ایشان گفتند: آیا صدای تیرهای شلیک‌شده را فهمیدند؟
فرمانده گفت: بله می‌شنوند، کلیه تیرهایی که در اینجا توسط ما شلیک می‌شود را عراقی‌ها می‌شنوند.
با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و تبسمی رضایت بخش نمودند و فرمودند: همین‌قدر که عراقی‌ها از صدای تیرهای شلیک‌شده ما ترسیده باشند، کفایت می‌کند، نگران بودم که نکند بیت‌المال را بی‌جهت مصرف کرده باشم اما همین‌که آن‌ها صدا را شنیدند، جواز شلیک کردن ما بود.1

سرکه بودی با نمک بر خوان او
نه ز بیت‌المال بودی نان او

۱. با اقتباس و ویراست از کتاب آینه اخلاق

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




شيعه فاطمه عليها السلام

مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى بريم .

 كشف الغمه ، ج 2، ص 127.

#محضر_اهل_بیت

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




قال على (علیه السلام):
«اَلا لا خَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَهُّمٌ، اَلا لاخَیْرَ فى قِرائَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ، اَلا لاخَیْرَ فى عِبادَة لا فِقْهَ فیها»; «آگاه باشید! علمى که در آن فهم نباشد فایده اى ندارد. بدانید! قرائت قرآن اگر همراه با تدبّر و اندیشه (در معانى آن) نباشد بى فایده است. آگاه باشید! عبادتى که در آن تفکّر و اندیشه نباشد خیرى ندارد»(1).

شرح و تفسیر
سؤال: در جمله اوّل مى خوانیم: «علمى که در آن فهم نباشد خیرى ندارد» مگر مى شود علم و دانشى بدون تفهّم حاصل گردد؟
پاسخ: بله، بسیار است علم و دانش هایى که حاصل آن تنها ذخیره کردن مشتى دانستنى ها و قواعد یا فورمول هاى خشک است که صاحب آن، در آن تفکّر نمى کند و به نتیجه آن نمى اندیشد. دانشمندى که توانست هسته اتم را بشکافد و این نیروى عظیم را آزاد کند، براى چه هدفى این کار را کرد؟ آیا هدفش نابودى همه موجودات زنده و از بین بردن تمام آثار حیات و زندگى در شهر «ناکازاکى» و «هیروشیماى» ژاپن بود، که هنوز هم بعد از ده ها سال متأسّفانه آثار شوم آن موجود است!؟
یا منظورش تولید نیروگاه هاى برق بود، تا به وسیله آن جهان را روشن کند و چرخ هاى کارخانجات را به گردش درآورد و استفاده هاى مثبت فراوان دیگر از آن بشود؟
متأسّفانه بسیارى از دانشمندان مادّى در علوم و دانش هاى خویش تفهّم ندارند، بدین جهت دنیا تبدیل به ظلمتکده اى مى گردد. دنیایى که دانشمندان آن هدفى جز لذّات مادّى ندارند و براى آن ها تفاوتى نمى کند که با اختراعات و اکتشافات آن ها کارخانجات داروسازى فعّال شود یا کارخانجات بمب سازى، بلکه هر کدام درآمد بیش ترى عاید آن ها کند و دلارهاى فزون ترى به جیب آن ها سرازیر نماید، همان را ترجیح مى دهند! چنین دنیایى حقیقتاً ظلمتکده و چنان دانشى در حقیقت زیانبار است!
در جمله دوم مى خوانیم: «آگاه باشید تلاوت قرآن اگر توأم با اندیشه نباشد سودى ندارد» آرى، بسیارند کسانى که قرآن تلاوت مى کنند، ولى مورد لعن قرآن هستند(2)! زیرا به دستورات این نسخه شفابخش آسمانى عمل نمى کنند; آن ها هنگامى که آیات مربوط به غیبت را مى خوانند، در حالى که خود غیبت مى کنند مورد لعن این آیات قرار مى گیرند! هنگامى که آیات مربوط به ربا را قرائت مى کنند، در حالى که آلوده به این گناه بزرگ و کثیف هستند، مورد لعن آیات ربا واقع مى شوند! و همچنین در سایر آیاتى که به آن عمل نمى کنند.
«تدبّر» از ریشه «دَبْر» (بر وزن ابر) گرفته شده و به معناى عاقبت اندیشى است، تلاوت کننده قرآن هنگام تلاوت آیات شریفه باید به عاقبت کسانى که آیات تلاوت شده در مورد آن ها سخن مى گوید بیندیشد که قرائت یک آیه همراه با تدبّر از یک ختم قرآن بى تدبّر ارزشمندتر است!
در جمله سوم مى فرماید: «عبادت بدون تفکّر هم فایده اى ندارد». آیا هنگامى که در مقابل پروردگار مى ایستیم و آیات بلند و پرمحتواى سوره حمد را مى خوانیم، در معانى آن آیات تفکّر مى کنیم؟ وقتى به (اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ)مى رسیم، نگاهى به قلب خویش کنیم و ببینیم آیا حقیقتاً فقط خدا را مى پرستیم و فقط از او کمک مى گیریم؟ یا هواى پرستى، مال پرستى، مقام پرستى در کُنج دل ما جایى براى پرستش خدا نگذارده است!؟ هنگامى که به تشهّد مى رسیم و به یگانگى خداوند شهادت مى دهیم، سرى به قلب خویش بزنیم و ملاحظه کنیم که آیا هیچ بتى در خانه قلب ما وجود ندارد، یا این خانه خدا به اشغال انواع بت ها در آمده است؟ آرى باید عبادت همراه با تفکّر باشد، چرا که یک عبادت همراه با تفکّر مى تواند سرنوشت ما را متحوّل و دگرگون نماید.
ا—————-
1. اصول کافى، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، حدیث سوم.
2. میزان الحکمة، باب 2311، حدیث 16250، (جلد 8، صفحه 90).

#شرح_حدیث

موضوعات: روایات  لینک ثابت




دانش‏دوستى ابوريحان بيرونى‏

يكى از دوستان ابوريحان به حضورش آمد، ديد در بستر مرگ قرار گرفته و سخت ناراحت است، در همين حال، ابوريحان يك مسأله رياضى پرسيد. ابوريحان‏ بيرونى گفت: «آيا اگر من از دنيا بروم و اين مسأله را بدانم بهتر از اين نيست كه در حالى بميرم كه آن مسأله را ندانم؟». عيادت‏كننده گفت: مسأله را برايش بيان كردم و من كه هنوز به خانه‏ام نرسيده بودم در راه صداى گريه از خانه او بلند شد كه ابوريحان از دنيا رفت (وى به سال 430 قمرى وفات نمود).

داستان دوستان، جلد 1، صفحه 189 الكنى و الالقاب ماده ابوريحان بيرونى‏

#قطره_ای_از_دریا

موضوعات: بزرگان و علما  لینک ثابت




منبر ۵ دقیقه ای بمناسبت سالروز ولادت امام رضا علیه السلام

سَهْلٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْمُثَنَّى قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَيْدٍ الطَّبَرِيُّ قَالَ كَتَبَ رَجُلٌ مِنْ تُجَّارِ فَارِسَ مِنْ بَعْضِ مَوَالِي أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَسْأَلُهُ الْإِذْنَ فِي الْخُمُسِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ ضَمِنَ عَلَى الْعَمَلِ الثَّوَابَ- وَ عَلَى الضِّيقِ الْهَمَّ- لَا يَحِلُّ مَالٌ إِلَّا مِنْ وَجْهٍ أَحَلَّهُ اللَّهُ وَ إِنَّ الْخُمُسَ عَوْنُنَا عَلَى دِينِنَا وَ عَلَى عِيَالاتِنَا وَ عَلَى مَوَالِينَا وَ مَا نَبْذُلُهُ وَ نَشْتَرِي مِنْ أَعْرَاضِنَا مِمَّنْ نَخَافُ سَطْوَتَهُ فَلَا تَزْوُوهُ عَنَّا وَ لَا تَحْرِمُوا أَنْفُسَكُمْ دُعَاءَنَا مَا قَدَرْتُمْ عَلَيْهِ فَإِنَّ إِخْرَاجَهُ مِفْتَاحُ رِزْقِكُمْ وَ تَمْحِيصُ ذُنُوبِكُمْ وَ مَا تَمْهَدُونَ لِأَنْفُسِكُمْ لِيَوْمِ فَاقَتِكُمْ وَ الْمُسْلِمُ مَنْ يَفِي لِلَّهِ بِمَا عَهِدَ إِلَيْهِ وَ لَيْسَ الْمُسْلِمُ مَنْ أَجَابَ بِاللِّسَانِ وَ خَالَفَ بِالْقَلْبِ وَ السَّلَام‏

ترجمه : محمد بن زيد طبرى گويد: مردى از بازرگانان فارس كه از پيروان امام رضا (عليه السلام) بود، به آن حضرت نامه‏اى نوشت و در باره خمس، اجازه خواست، در پاسخ او نوشت كه:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به راستى خدا واسع است و كريم، بر هر كارى ضامن ثواب است و بر تنگ نظرى غم و اندوه، هيچ مالى حلال نيست مگر از راهى كه خدايش حلال كرده است و به راستى، خمس كمك ما است بر دين ما و بر عيالات ما و بر دوستان ما و وسيله بذل و بخشش ما است و حفظ آبروى ما از كسى كه از او بيم داريم، آن را از ما دريغ نداريد و خود را از دعاى ما محروم‏ نسازيد تا آنجا كه مى‏توانيد، زيرا پرداخت خمس، كليد روزى شما است و مايه پاك شدن گناهان شما و ذخيره‏اى است كه براى روز بى‏نوائى خود پس انداز كنيد،
مسلمان كسى است كه براى خدا بدان چه او را عهده ‏دار كرده وفا كند و بر عهده خود بپايد، مسلمان نيست كسى كه به زبان پذيرا است و به دل مخالف است، و السلام‏
منبع : اصول كافى-ترجمه كمره‏اى جلد ‏3 صفحه 633

 پس به فرموده امام رضا عليه السلام خمس براي خود انسان 4 فايده دارد
1. باعث دعاي امام براي انسان مي شود
2. با پرداخت خمس ؛ روزي انسان تضمين مي شود
3. باعث پاك شدن گناهان است
4. ذخيره براي قيامت است

#امام_رضا

موضوعات: اهل بیت (ع), امام رضا(ع)  لینک ثابت




«درسی از آیه قرآن درباره مبارزه منفی»
دو سه نفر به جنگ تبوك نرفتند، پیغمبر اكرم (ص) به جنگ رفتند و هنگامی كه برگشتند، اینها پرروئی كرده و هر سه نفر به استقبال ایشان آمدند، هنوز به آنها نرسیده بودند كه حضرت به اصحاب فرمودند: كسی با اینها صحبت نكند، آنها جلو آمده و سلام كردند، پیغمبر (ص) جوابی دادند امّا دیگر با ایشان حرف نزدند، مسلمانان نیز با آنها حرف نزدند، مسلمانان به زنانشان خبر دادند كه پیغمبر (ص) دستور ترك معاشرت با اینها را داده است. زنان و فرزندان نیز با آنها ترك معاشرت كردند. و به قدری زندگی بر آنان سخت شد كه دیدند در شهر نمی‎توانند زندگی كنند، پس به بیابان رفتند و آنجا گریه‎‎ها و زاری‎ها كردند تا توبه‎شان قبول شد، پیغمبر به دنبال آنها فرستاد، وقتی آمدند آیه نازل شد كه این آیه می‎‎گوید:
مبارزه منفی، بی‎اعتنائی با گناهكار بسیار مؤثر است می‎فرماید:
«وَ عَلَى الثَّلاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ».[1]
یعنی: پیامبر بگو مبارزه منفی بسیار مفید است، آن سه نفر را كه تخلّف از جنگ كردند یاد كن كه كارشان به اینجا رسید، و به قدری زندگی بر ایشان مشكل شد كه نَفَس در سینه‎هایشان پیچید و آنان توبه كردند و خدا توبه آنها را قبول كرد.
این آیه شریفه به ما می‎گوید: مبارزه منفی لازم است. لذا در روایات می‎خوانیم كه به شراب خوار زن ندهید،‌ و از او زن نگیرید، و یا با رباخوار و فاسد معاشرت نكنید. مثلاً یك كاسب رباخوار را اگر همه بازار با او ترك معاشرت كردند، هیچ كس از او چیزی نخرد یا به او نفروشد، طولی نمی‎كشد كه درب مغازه او بسته می‎شود.
اگر مردم با انسان گنهكار رفت و آمد نكند، دست از گناهش بر‎می‎دارد. لذا خطاب شد به شعیب پیغمبر كه ای شعیب! صد هزار نفر از قوم تو را هلاك می‎كنیم. 40 هزار نفر از آنان گنهكار هستند و شصت هزار نفر از آنان خوبند.
گفت: خدایا بدها، گناهشان دامنگیرشان است؛ امّا خوبها چه كرده‎اند؟
خطاب شد: به این دلیل كه بدها گناه كردند، و اینها نشسته و بی‎تفاوت هستند.
__________________
[1] - سوره توبه: آیه 118.

 

موضوعات: قرآن کریم  لینک ثابت




جامعه ایده آل !
پرسیدم : « علی آقا ، شنیدم بچه های لشگر انصار شما رو خیلی دوست دارن. می گن شما از توی زندانیا جرم بالاها و اعدامیا رو می بَرید جبهه و اون قدر روشون کار می کنید که یه آدم دیگه ای می شن! » علی آقا لبخندی زد و پرسید : « از کی شنیده ی ؟» با افتخار و غرور جواب دادم : « خُب شنیدهم دیگه . » بعد خیلی با ادب مثل گزارشگر ها پرسیدم : « این آدما خطرناک نیستن؟ تا به حال مشکلی براتون پیش نیاورده ان ؟» علی آقا با اطمینان گفت : « نه اصلاً و ابداً . من به نیروهام همیشه می گم … شما هم نیروی خودی شدید. اخلاق تو یه جامعه حرفِ اولِ میزنه. اگه ما روی اخلاقیات خوب کار کنیم،جامعة ایده آلی داریم . اگه اخلاق افراد یه جامعه اسلامی درست باشه ، کشور مدینة فاضله می شه. ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت در مسیر الهی قرار بگیره. من سعی می کنم با نیروهام این طوری باشم و تنها چیزی هم که تو زندگی خیلی خوشحالم می کنه اینه که یه آدمی که در مسیر اشتباه راه می رفته بیارم تو مسیر اصلی و الهی. امام فرمودن : جبهه دانشگاه آدم سازیه. اگه ما پیرو خط امامیم،باید عامل به فرمایش های امام باشیم. »
?[ گلستان یازدهم ، خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان، تهران سوره مهر ، چاپ سوم ، 1395 ، ص 117 و 118. ]

#زندگی_به_سبک_شهدا

 

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت