✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
هی باران!


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟

گفت از پنج سبب:

اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن می‌کند

دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوارند

سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند

چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید

پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید .

خدایا مارا یک لحظه به حال خود وامگذار

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزي کشاورزي متوجه شد ساعت طلاي ميراث خانوادگي اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهي کودک که بيرون انبار مشغول بازي بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه هاي علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پيدا نشد.همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکي نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتي ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهي به او انداخت و با خود انديشيد:چراکه نه؟ کودک مصممي به نظر ميرسيد. پس کودک به تنهايي درون انبار رفت و پس از مدتي به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير ازو پرسيد چگونه موفق شدي درحالي که بقيه کودکان نتوانستند؟
کودک پاسخ داد: من کار زيادي نکردم، روي زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداي تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم …

"ذهن وقتي در آرامش است ، بهتر از ذهن پرمشغله ، کار ميکند. هرروز اجازه دهيد ذهن شما اندکي آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگي خود را آنگونه که مي خواهيد سروسامان دهيد."

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




نوش جونتون زیارت نجف
ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین علی علیه السلام برای اولین بار.
حرکت فرضی در صحن و رواقهای حرم مطهر و زیارت قبر و ضریح مطهر.
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شدید , دعا برای تعجیل فرج فراموش نشود
منم دعا كنيد…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




. ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ !
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ .ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺳﺐ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺐ
ﻭﺣﺸﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ
ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ . ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ
ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ
ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ! ﻓﺮﺩﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﭘﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﺑﻮﺩ .ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :ﺍﺯ ﮐﺠﺎ
ﻣﻌﻠﻮﻡ …! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ
ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺍﺳﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﺗﺎﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ
ﺧﻮﺵ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ .

ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ….؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ، دلگیر مباش.. که نه تو گنهکاری و نه او ….
آنگاه که « مهر » می ورزی ، مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا میکند…. پس خود را گناهکار مبین….
من عیسی نامی را میشناسم ک ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت…!!!
من خدایی را میشناسم ک ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ، یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ، از تو بخاطر مهربانیت قدر دانی کنند….
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد بود….
پس ب راهت ادامه بده…..!!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




حجت الاسلام ماندگاری
یه خانم بد حجاب به چهار گروه لطمه میزند :
یک : در خیابان جوان عفیف نمیخواهد به چهره این خانم نگاه کند، بنابراین به خودش فشار می آورد و سرش را پایین می اندازد . پس این فرد اذیت می شود و حقش ضایع می شود زیرا میتوانست راحت در خیابان راه برود مثل وقتی که آلودگی هوا وجود دارد مجبور است که ماسک بزند.
دو : به جوان بی بند بار هم ظلم می شود ، زیرا این جوان وقتی خانم را در خیابان میبیند ، ازدواجش عقب می افتد. چون مجانی دارد نیازش را برطرف میکند ، فرد باید نیازش را با ازدواج تامین کند نه با هرزگی و چشم چرانی.
سه : چنین خانمهایی به ما می گویند که چرا ازدواج هایمان عقب افتاده است ؟ متاعی که باید گران بفروشند دارند مفت در خیابان حراج میکنند یعنی دارند به خودشون ظلم میکنند.
چهار : به متاهل ها هم ظلم می شود زیرا آقایان متاهل چشمشان به این خانم می افتد که خیلی مرتب است ، وقتی به خانه می روند خانم را در آشپزخانه می بینند که خیلی مرتب نیست و به خاطر همین ، قیافه ها را مقایسه می کند و شروع به بهانه گیری میکند و زندگی بهم میریزد.

« پس بی حجابی حق الناس است. »

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





برق شمشير سيد على را چه كسانى ديدند ؟

اى كسانى كه خود را رجل ميدانيد و صاحب انقلاب ، صداى بيرون كشيدن شمشير عزت و شرافت را شنيديد؟

آهاى پيرمرد بازنشسته ى محترمِ پولدار
غرش آذرخش شكافتن ميان حق و باطل را شنيدى ؟

آى ديپلماتهای دل خوش به لبخند امریکا هنوز كله هاتان زير برف است ؟
اى عوام الناس با اين رعد و برق از پيله ى فريب بيرون نيامديد ؟

اى أهل بصيرت لباس رزم را آماده كرده ايد ؟
ديديد غرش حيدرى اش با رگهاتان چه كرد ؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهي نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پياده شد و ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسيد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس سربازي نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت