اي کاش بگيرند از امروز سحر را
اي اهل ِ حرم سير ببينيد پدر را
شمشير پُر از زهر گرفته ز طبيبان
بر نسخه ي تو فرصت اما و اگر را
جز تو چه کسي عفو کند قاتل خود را
آن قاتل ِ خوابيده ي عمري دم ِ در را
حتي خودِ قاتل پس از آن ضربه به خود گفت
اي کاش که برداري از اين سجده کمر را
باور نکند کوفه که تو اهل ِ نمازي
وامانده دهانش که شنيده ست خبر را
سخت است ولي باز براي دلِ زينب
يک روز به تأخير بينداز سفر را‎


نخل‏ها با تو به راه افتاده‏اند و تاريخ، پشت سرت گام بر مي‏دارد. ابرها حرکتشان را با قدم‏هاي مقتدرت تنظيم مي‏کنند و کعبه از همان فاصله دور، انگار مي‏خواهد دوباره تو را چون زمان کودکي‏ات در آغوش بکشد.
از قبله مي‏آيي و به سوي قبله مي‏روي.
نوشته‏اي که براي تو نقش مي‏بندد، بايد از سه نقطه شروع شود و به سه نقطه پايان بپذيرد.
اي مرد هفتاد زخم، اي مرد اُحُد و بدر و خندق!
«کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست ***که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند.»
از مکه بنويسيم که پيشاني‏ات در خط مقدم دفاع از رسالت، آماج سنگ‏هاي تراشيده و نتراشيده‏اش بود؟ يا از بدر که هنوز زخم شمشير تو را بر پيکر دارد؟
از قلعه‏هاي مستحکم خيبر که در مقابل تو زانو زدند، يا از اُحُد که فقط خدا مي‏داند که در آن، چگونه ستون محکم بر جاي ماندن آسمان رسالت شدي؟
تو از بستر محمد صلي ‏الله‏  عليه‏ و‏آله مي‏ آيي و تنت بوي بال‏هاي جبرئيل مي‏دهد.
انگار کفش‏هاي زخمي‏ات را به اندازه تمام تاريخ راه برده‏اي تا به سرانجامي به نام رستگاري برساني!
اذان بگو و اين بار، شهادتين را آرام آرام جاري کن! بگذار براي آخرين بار، مسجد کوفه از جام لب‏هاي آتشينت سيراب شود! زمين، بوي غروب مي‏گيرد و تا سر به سجده ببري، کوفه يخبندان‏تر خواهد شد.

 

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...