✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
یک نفر در  آب غرق شد


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



براستی:

-اگرخداکفيل رزق است….. غصه چرا؟؟؟

-اگر رزق تقسيم شده است….. حرص چرا؟؟؟

-اگر دنيا فريبنده است….. اعتماد به آن چرا؟؟؟

-اگر بهشت حق است….. تظاهر به ايمان چرا؟؟؟

-اگر جهنم حق است….. اين همه ناحق چرا؟؟؟

-اگر حساب حق است….. جمع مال حرام چرا؟؟؟

-اگر قبر حق است….. ساختمانهاي مجلل چرا؟؟؟

-اگر قيامت حق است….. خيانت به مردم چرا؟؟؟

-اگر دشمن انسان شيطان است….. پيروي ازاو چرا؟؟؟

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




روز ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻔﺎﻫﯽ !
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ !
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻫﻤﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ !
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ !
ﺍﺯ 50 ﻧﻔﺮ ﻓﻘﻂ 3 ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ !!!
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ 10 ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ 3
ﻧﻔﺮ ﻫﻢ 20 ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ …
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ …
" ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ …"
* ﺩﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﺍﻧﺶ *
ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻨﻮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ …
.
.
.
ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ "ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ "، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺖ !
.
ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ "ﻗﻮﻳﺘﺮ " ﺑﻮﺩ، ﻛﻤﺘﺮ ﺯﻭﺭ ﻣﻴﮕﻔﺖ !
.
ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﻴﮕﻔﺖ "ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ "، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩ !
.
ﺍﻭﻧﻲ ﺻﺪﺍﺵ ﺁﺭﻭﻣﺘﺮ ﺑﻮﺩ، ﺣﺮﻓﺎﺵ ﺑﺎ ﻧﻔﻮﺫﺗﺮﺑﻮﺩ !
.
ﺍﻭﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ " ﻃﻨﺰ"
ﻣﻴﮕﻔﺖ، ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺟﺪﻱ ﺗﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﺮﺩ!!!!

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




خاطرات : تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)
حجة السلام قدس می گوید:
« روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
« آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین )
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




 دکتر شریعتی :

 « کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت.

 چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »

  «پناه»
میبرم «به خدا»،

 از عـیبی که،
«امروز» در خود می بینم،

 و

«دیروز»
«دیگران را» به خاطر،
«هـمان عیـب» ملامت کرده ام.

 محتاط باشیم، در «سرزنش» و «قضاوت کردن دیگران».

 وقتی نه از «دیروز او» خبر داریم و نه از "فردای خودمان"

پیامبر اکرم (ص):هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺜﻞ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﯾﮏ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎﺵ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ، ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﺮﻓﺖ . . .

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




دو تا پسر بچه داشتن با هم بازی می‌کردن…

بچه‌ی اول چند تا تیله داشت و بچه‌ی دوم چند تایی شیرینی.

بچه‌ی اول به دومی گفت: “من همه‌ی تیله‌هامو بهت می‌دم؛ تو همه شیرینی‌هاتو به من بده.”

بچه‌ی دوم قبول کرد.

بچه‌ی اول بزرگترین و قشنگ‌ترین تیله رو یواشکی واسه خودش کنار گذاشت و بقیه رو به بچه‌ی دوم داد.

اما بچه‌ی دوم همون‌جوری که قول داده بود تمام شیرینی‌هاشو به دوستش داد.

همون شب بچه‌ی دوم با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.

ولی بچه‌ی اول نمی‌تونست بخوابه چون به این فکر می‌کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله‌شو یواشکی پنهان کرده شاید دوستش هم مثل اون یه خورده از شیرینی‌هاشو قایم کرده و همه شیرینی‌ها رو بهش نداده!

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست.

آرامش مال کسی است که صادق است…

لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می‌کند،

آرامش دنیا مال کسی است که با وجدان صادق زندگی می‌کند…

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت


...


آیت الله مجتهدی:
من یادم هست چند سال قبل طلبه بودم میخواستم لواسانات منبر بروم
وقتی از منزل آمدم بیرون یک خواهری دارم که حالا داماد و عروس دارد
آن موقع ۳-۴ ساله بود این شروع به گریه کردن کرد که دنبال من بیاید چون به من علاقه داشت
مادرم به من گفت سوارش می کنیم ما خیابان ۱۷ شهریور سر ادیب پیاده می شویم برویم منزل مادربزرگمان که این بچه هم گریه نکند.
من ناراحت شدم گفتم این تاکسی ها حالا غر می زنند گفتم نمی‌شود و رفتم .
خب کار بدی کردم. مادر از من تقاضا کرده این دخترم سوار کن این بچه دارد گریه می کند.
خب من باید می گفتم بفرمایید بر فرض تاکسی هم کمی بیشتر پول می دادم.
ولی گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در می رود یک اشتباهی می‌کند . ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.
در همان لواسانات منبر رفتیم. چیزهایی گفتیم . یک دفعه هم راجع به حجاب صحبت کردیم .
یک دختر بی حجاب بود. شکایت کرد و ژاندارم آوردند و ما را شب به تهران آوردند.
یک شب ژاندارم بودیم و یک شب شهربانی و دو سه شب گرفتار زندان و تا یواش یواش دایی ما رفت و امام جمعه را دید و ضمانت کردند ما را آوردند بیرون
گرفتاری درست شد. یک مقدار مادرمان را اذیت کردیم من فهمیدم مال همان است.

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




- آیت الله مجتهدی:
ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیمارا می شه .
ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر می گه:
« به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندید، به اون سوپ بدید، به این شیر بدید،
به اون کته ی بی نمک بدید، به این آش بدید، دیگری نان و کباب. »
مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند !!!
حتی به کسی هم می گه غذا ندید…
اون(مریض) می فهمه که امروز عمل جراحی داره و نباید غذا بخوره.
چون می فهمه و می شناسه که دکتر خیرش را می خواد، اعتراضی نمی کنه.
حالا اگر بلند شه و بگه که چرا به آن مریض چلوکباب بدن و به من ندن، دکتر می فهمد که این شخص روانیه !!!
ما هم اگر به خدا بگیم خدایا چرا به فلانی خانه ی دو هزار متری دادی و به من ندادی،
ما هم روانی هستیم.
ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم.
باید بفهمیم همانطور که مریض می فهمه و به دکتر اعتراض نمی کنه،
ما هم به خدا نباید اعتراض کنیم و هر چه به ما می ده راضی باشیم.

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت