‌ قصه ها و داستان ها براي بيدار كردن ما از خواب نوشته شده اند، ولي ما يك عمر از آنها براي خوابيدن استفاده كرده ايم…

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن

حکایتی زیبا از حضرت آدم (ع) :

گویند حضرت آدم (ع) نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.

به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل »

از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم »

سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل می‌رود»

از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد»
محلش را پرسید.
گفت: «دل»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت»

از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: « طمع »
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود»

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
نظر از:  

زیبا بود ممنون

1395/03/20 @ 23:49


فرم در حال بارگذاری ...