گره بر گره . . .
یک وقت بی پولی ،
یک وقت خانه نداشتن ،
یک وقت حسرت داشتن فرزند ، درس ، ازدواج و …

 یک نگاه بینداز دور و برت ! ببین دنیا چه خبر است…
خبر داری جان جهان ، به لبش رسیده ؟!
خبر داری دارند در دنیا خون هر چه مظلوم هست
را در شیشه می کنند ؟

 فکر کرده ای مرد منتظَر و منتظِر قصه ،
چقدر غصه میخورد برای دیدن همه چیز ؟
حتی برای دیدن رنج تو . . . !
حتی وقتی می بیند تو یک حاجتی داری
که مدت هاست برایش به هر چه ضریح دم دستت بوده ،
دخیل بسته ای و به هر کس که رسیده ای، التماس دعا گفته ای !
خبر داری برایت اشک می ریزد که حالت خوب باشد و عاقبت به خیر شوی ؟
خبر داری همین که دوستش داری ، دعوت اوست ؟!

 شنیده ای جدش فرموده ما از سردرد شیعیانمان ، سردرد میگیریم ؟
میتوانی بفهمی چقدر عاشقت است ؟
حتی عاشق تو ، که خودت بهتر از هر کس می دانی چقدر اذیتش کردی …
چقدر نادیده گرفتی که عالم محضر خداست…

 خسته نشده ای از این یتیمی ؟
خسته نشدی که آقایت ،
این مهربان تر از پدر و مادر ، بالای سرت نیست ؟
میخواهی به نور خورشید از پشت ابر راضی شوی ؟
وقتش نشده بی نهایت طلوع را بخواهی ؟
تو که می دانی همیشه دعایت می کند
تو چقدر دعایش کرده ای ؟

 دلت نگرفته از این همه سیاهی ؟
میبینی ؟! دارند به سخره مان میگیرند…
خوانده ای ماجرای قوم نوح را ؟
خوانده ای مسخره شان می کردند
وقتی مشغول کشتی ساختن بودند ؟
مضطر شده ای که باران بگیرد . . . ؟

 بیا یک امشب …
فقط یک امشب را خرج صاحبمان کنیم…
بیا برویم در خانه ی خدا بگوییم غلط کردیم !
بگوییم میخواهیم برش گردانیم ! که خسته ایم !
که فهمیده ایم دردمان با فقط پول و نمره و همسر و فرزند حل نمی شود !
که می دانیم یک نفر مهربان تر از همه هست که شب و روز یاد ماست . . .
برای حاجاتمان دعا می کند . . .
ما میخواهیم بر گردد !
می خواهیم حلاوت حضورش را بچشیم !
چرا باید بی امام باشیم ؟
چرا این امت باید بی پدر بزرگ شود ؟

 بیا و بخواه و پایش بایست …
بیا و لبخند بنشان بر صورت خسته ی بابای آسمانیمان…

 تا نیاید ، گره از کار بشر وا نشود ؛
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم . . . !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...