✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




یك بار پیامبر ( صلی الله علیه وآله) اموالی را كه به دست آمده بود بین مسلمانان عادلانه تقسیم كرد، مردی از انصار، ( كه می خواست بیشتر به او بدهند) گفت: این تقسیم موجب خوشنودی خدا نیست:

این خبر به پیامبر ( صلی الله علیه وآله) رسید، آن حضرت به قدری ناراحت شد، كه چهره اش سرخ گردید فرمود: خداوند برادرم موسی بن عمران را رحمت كند، او از این بیشتر مورد آزار قرار گرفت و صبر كرد.

پیامبر ( صلی الله علیه وآله) به یاران فرمود: مبادا یكی از شما راجع به هیچ یك از اصحاب چیزی ناروا به من خبر دهد، زیرا شور و اشتیاق آن دارم كه به قلبی صاف و دور از هر گونه آلایش و رنجش با شما زندگی كنم: به این ترتیب آن حضرت راه و رسم زندگی شیرین را به مسلمانان آموخت كه در پرتو ارتباط دلهای صاف و نورانی با همدیگر پدید می آید.


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





نقل شده در یكی از عیدهای یهود پیامبر ( صلی الله علیه وآله) همراه بعضی از یاران وارد كنیسه ( معبد یهود) در مدینه شد، آنها از ورود پیامبر ( صلی الله علیه وآله) خشنود نبودند.

پیامبر ( صلی الله علیه وآله) به آنها فرمود: ای گروه یهود، دوازده نفر از خود را به من نشان دهید كه گواهی بر یكتائی خدا و پیامبری محمد ( صلی الله علیه وآله) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام یهودیان جهان بردارد.

آنها ساكت شدند و هیچگونه سخنی نگفتند، پیامبر ( صلی الله علیه وآله) سه بار این مطلب را تكرار كرد آنها باز سكوت كردند.

آنگاه پیامبر ( صلی الله علیه وآله) فرمود: شما حق را كتمان كردید ولی به خدا سوگند حاشر و عاقب(القابی كه در تورات برای پیامبر آمده) من هستم، خواه ایمان بیاورید یا مرا تكذیب كنید. سپس پیامبر ( صلی الله علیه وآله) از معبد یهود بیرون آمد، هنوز چند قدمی نرفته بود كه مردی از یهود پشت سر حضرت آمد و گفت:

ای محمد! بایست: پیامبر ( صلی الله علیه وآله) ایستاد و سپس رو به جمعیت یهود كرد و گفت: مرا چگونه آدمی می دانید؟ گفتند: به خدا سوگند در میان خود مردی آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به كتاب آسمانی خود ( تورات) نداریم، سپس افزود:

من خدا را گواه می گیرم كه او ( پیامبر اسلام) همان پیامبری است كه در تورات و انجیل آمده است: یهود وقتی كه چنین دیدند به او ( یعنی عبدالله بن سلام) گفتند تو دروغ می گوئی، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند. رسول خدا ( صلی الله علیه وآله) به جمعیت یهود فرمود: شما دروغ می گوئید…


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





شخصی نزد رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله آمد و عرض كرد:

یارسول اللّه! بستگانم بامن قطع رابطه كرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند آیا من هم با آنها قطع رابطه كنم؟

پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود:با این وضع خداوند نظر و رحمتش را از همه شما بر می دارد.

آن مرد گفت: پس چه كنم؟

حضزت فرمود: ایجاد رابطه كن باكسی كه با تواضع رابطه كرده است و بخشش به كسی كه تو را محروم ساخته است و عفو كن كسی را كه به تو ظالم كرده است: در این صورت از سوی خداوند پشتیبانی در برابر آنها خواهی داشت.


قصه های تربیتی چهارده معصوم ( علیهم السلام)/ محمد رضا اکبری

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





مردی به پیامبرصلی اللّه علیه و آله عرض كرد یا رسول اللّه! مرا تعلیم ده! حضرت فرمود: برو و غضب نكن.
آن مرد گفت: همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت:

ناگهان در میان طایفه اش جنگی در گرفت و مسلحانه در برابر یكدیگر صف كشیدند. آن مرد هم كه وضعیت جنگی را مشاهده كرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد. آنگاه سخن پیامبر صلی اللّه علیه و آله را بیاد آورد كه به او فرمود:

غضب نكن: اسلحه را كنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت: ای مردم هر جراحت و قتل و زدن بی نشانه ای كه در افراد شما به عهده من باشد و خونبهای آن را می پردازم:

مخالفین كه سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمی خواهیم: برای شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم: آنگاه با یكدیگر صلح كردند و با آن كینه از میان رفت.


قصه های تربیتی چهارده معصوم ( علیهم السلام)/ محمد رضا اکبری

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




 

جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بر آن نماز گذارد. پیامبر صلی اللّه علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من نمی خوانم: اصحاب گفتند: رسول اللّه! چرا بر او نماز نمی گذاری؟ حضرت فرمود: زیرا بدهكار مردم است.


ابوقتاده گفت: من ضامن می شوم كه قرض او را ادا كنم: پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: بطور كامل ادا خواهی كرد؟ ابوقتاده: بله، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پیامبر صلی اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد. ابوقتاده گوید: بدهكاری آن مرد هفده یا هجده در هم بود.


قصه های تربیتی چهارده معصوم / محمد رضا اکبری

 

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




 

مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حكایت نماید: روزی به رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان، مدّتی است در سكرات مرگ و جان دادن به سر می برد ونمی میرد. چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو لا إ لهَ إ لاّ اللّه ؛ ولی مثل این كه زبان جوان قفل شده باشد ونمی توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طیّبه لا إ لهَ إ لاّ اللّه قادر نبود. زنی در كنار بستر جوان مشغول پرستاری از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلی، من مادر او هستم.
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضی می باشی؟ گفت: آری، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام: حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضی شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضی شدم و خداوند نیز از او راضی باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: بگو لا إ لهَ إ لاّ اللّه، در این موقع آن جوان سریع كلمه طیّبه را بر زبان خود جاری كرد. بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت كن، اكنون چه می بینی؟


عرض كرد: مردی سیاه چهره با لباس های كثیف و بدبو همین الا ن در كنارم می باشد و سخت گلوی مرا می فشارد. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، اظهار نمود: بگو: یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّی الْكَثیرَ، إ نّكَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم: یعنی ؛ ای كسی كه عمل ناچیز را پذیرا هستی، و از خطاهای بسیار در می گذری، كمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشای ؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستی، وقتی جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه می بینی؟ گفت: مردی خوش چهره و سفید روی و خوش بو با بهترین لباس، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت: حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان، وقتی تكرار كرد. و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، نجات یافت و سعادتمند گردید.


چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا ( ص)/ عبدالله صالحی

 

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




بلال بن حمامه، یكی از یاران پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله حكایت كند: روزی آن حضرت در حال تبسّم و خنده بر ما وارد شد و صورت مباركش همانند ماه تابان نورانی بود. عبدالرّحمن بن عوف از جای خود برخاست و اظهار داشت:

یا رسول اللّه! این چه نوری است كه در چهره و صورت شما نمایان گشته است؟ حضرت فرمود: بشارتی از طرف خداوند متعال درباره برادر وپسر عمویم علی؛ و دخترم فاطمه زهراء سلام اللّه علیهما به من رسید بر این كه خداوند، فاطمه و علی بن ابی طالب را به ازدواج و نكاح یكدیگر در آورده است و دستور داده تا خازن و ماءمور بهشت درخت شجره طوبی را حركت دهد. پس شجره طوبی برگ هائی همانند سند و حواله، به تعداد دوستداران و علاقمندان اهل بیتِ من بر خود رویانید. سپس ملائكه ای را در كنار آن درخت به وجود آورد و به هر یك از آن ها یكی از اسناد و حواله های آن درخت را تحویل داد.

و چون روز قیامت بر پا شود و خلایق، محشور گردند، صدائی در بین آن جمع شنیده شود و توسّط آن، ملایك به هر یك از دوستداران اهل بیتِ من، یك برگ از آن اسناد و حواله ها داده می شود، كه برگه ایشان آزادی از آتش جهنّم ؛ و جواز ورود به بهشت خواهد بود. پس از آن، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله افزود: علی وهمسرش فاطمه، مردان و زنان مسلمانِ امّتِ مرا از آتش جهنم نجات داده ؛ و ایشان را وارد بهشت خواهند نمود.


چهل داستان و چهل حدیث از حضرت رسول خدا ( ص)/ عبدالله صالحی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




مرحوم قطب الدّین راوندی و دیگران بزرگان حکایت کنند:
روزی حمّاد بن عیسی به حضور مبارک مام جعفر صادق علیه السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برایش دعا نماید، که خداوند چندین مرتبه سفر حجّ، باغی مناسب و سرسبز، خانه ای نیک و وسیع ، همسری زیبا و خوش نام ؛ و از خانواده ای خوب ، همچنین فرزندانی متدیّن و نیکوکار نصیب و روزی او گرداند.
امام صادق علیه السلام چنین دعا نمود:
خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغی مناسب ، خانه ای نیک ، همسری خوب ؛ و از خانواده ای بزرگوار، فرزندانی نیکوکار و فهیم ، روزیِ حمّاد بن عیسی گردان .
یکی از دوستان حمّاد که در آن مجلس دعا حضور داشت ، گوید: پس از گذشت چند سالی ، به شهر بصره رفتم ؛ و میهمان حمّاد بن عیسی شدم .
حمّاد گفت : آیا به یاد می آوری آن روزی را که امام جعفر صادق علیه السلام برای من دعا کرد؟
گفتم : بلی .
گفت : من تاکنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام ؛ و این خانه ای را که می بینی ، در شهر بصره نظیر و مانندی ندارد، نیز باغی دارم که از هر جهت بهترین باغ ها است ، همسری پاک و نجیب دارم ، که از محترم ترین خانواده ها می باشد؛ و این هم فرزندانم می باشند، که مؤ دّب و متدیّن هستند؛ و همه این ها از برکت دعای امام جعفر صادق علیه السلام است .
همین شخص در ادامه داستان گوید: حمّاد پس از پایان پنجاهمین مراسم حجّ، نیز برای سفر پنجاه و یکمین بار عازم مکّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسید، خواست که احرام ببندد، ناگهان سیل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.
و به همین جهت ، حمّاد به عنوان غریق جُحْفِه معروف شد.(1)

1-الخرایج والجرایح : ص 200، بحارالا نوار: ج 47 ص 116 ح 153.

 

موضوعات: حکایات مذهبی, مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت