به همان نسبتي كه راستگويي موجب افتخار و سربلندي است ، دروغگويي مايه ذلت و سرافكندگي است .
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود:
اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(2)
((از دروغگويي بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهي است .))
به منصور دوانيقي خبر رسيد كه مقداري از اموال بني اميه نزد مردي به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند.
ربيع مي گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .))
منصور گفت : ((خبر اموالي كه از بني اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كني !))
مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بني اميه است ؟))
جواب داد: ((نه !))
پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصي بني اميه است .))
جواب داد: ((نه !))
مرد گفت : ((روي چه حساب ، اموال بني اميه را از من مطالبه مي كنيد؟))
منصور قدري فكر كرد و جواب داد: ((بني اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .))
مرد گفت : ((بني اميه اموال بسياري در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالي كه از بني اميه در دست من است ، از جمله اموالي است كه به زور از مردم گرفته اند.))
منصور قدري فكر كرد، به ربيع گفت : راست مي گويد، سپس منصور به روي مرد خنديد و با او به گرمي توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتي داري ؟))
مرد جواب داد: ((بلي ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اي را كه اكنون براي خانواده ام مي نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتي و اضطراب خلاص شوند.
دوم آن كه دستور فرماييد كسي را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بني اميه هيچ امانتي نزد من ندارند.))
موقعي كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد.
منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند.
موقعي كه حاضر شد، مرد نگاهي كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .))
منصور سخت به غلام تندي كرد. غلام در كمال شرمساري و ناراحتي سخن مولاي خود را تاءييد نمود و گفت : ((براي اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وي دادم .))
منصور كه بر بدبختي و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مي خواهم او را ببخشي !))
مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.))
منصور از بزرگواري او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مي آمد، مي گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(3) قطعا راستگويي ، عزت و دروغگويي ، ذلت دنيا و آخرت است .(4)

1- كتاب الوزرا، ترجمه طباطبايي ، ص 202. شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 132.
2- مستدرك الوسايل ، ج 2 ص 100.
3- ثمرات الاوراق ، ص 233.
4- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 59.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...