سكه يك رو شادي و يك رو غم است
تا نيفتد پشت و رويش مبهم است

عشق شيرين است، اما عشق من !
ميوه هاي ِ تلخ و شيرين درهَم است

طعم خرمايي كه گاهي مي خورم
تلخي ِ پس لرزه ي شهر ِ بم است

هيچ مي داني چرا عاشق شدم ؟
چون دلم حس كرد يك چيزي كم است

موج پشتش از غم زخمي كه خود
مي زند بر پيكر ِ دريا خَم است

زخم هاي تازه گاهي وقت ها
روي ِ زخمي كهنه مثل ِ مرهم است

فكر مي كردم كه آدم مبتلا ست
عشق اما مبتلاي آدم است !

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...