سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشي بود در اين خانه که کاشانه بسوخت


تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت


سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت


آشنايي نه غريب است که دلسوز من است
چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت


خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت


چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت


ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

 

(الهم عجل لولیک الفرج)

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...