✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
چرابرای امام زمان بایدصدقه گذاشت؟؟؟؟؟؟


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



جانم عباس(علیه السلام)

چار شانه ست و رشید است، تماشا دارد
میشناسند عمو را، قد و بالا دارد

ماه زیبای قبیله ست، منیر است از دور
چه قَدَر شکل جوانی امیر است از دور

مشک برداشته با حالتی از خشم و غضب
دائماً ورد زبانش: أنا قتّال العرب

پای در عرصه نهاده ست شبیهِ یلِ بدر
ارتفاع علمش خیره کننده ست چقدر!

آی کفّار! نظر سمت سلاحش نکنید
ترسِ جان دادن اگر هست نگاهش نکنید!

چشم او تیغِ برنده ست خدا رحم کند
ضربه اش سخت کشنده ست، خدا رحم کند

ای سپاه عمر سعد! مواظب باشید
شیر ما آمده، مِن بعد مواظب باشید

وای اگر قصد ستیزی کند این مردِ خطر
وای اگر پارچه ی زرد ببند بر سر

یک اشاره بکند هیمنه ها میپاشد
وای اگر قبضه ی شمشیر به دستش باشد!

یک قمر راهیِ دریاست، پراکنده شدید
شور کرّار همینجاست، پراکنده شوید

خون حیدر به رگش در جریان افتاده
رگ غیرت به رُخَش ماه نشان افتاده

زاده ی امّ بنین است، ابالفضلِ علیست
ساقیِ خیمه همین است، ابالفضل علیست

زیر لب آیه ای از خوف و رجا میخواند
دارد انگار اُحامی ابدا… میخواند

لبیک علمدار

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




چار شانه ست و رشید است، تماشا دارد
میشناسند عمو را، قد و بالا دارد

ماه زیبای قبیله ست، منیر است از دور
چه قَدَر شکل جوانی امیر است از دور

مشک برداشته با حالتی از خشم و غضب
دائماً ورد زبانش: أنا قتّال العرب

پای در عرصه نهاده ست شبیهِ یلِ بدر
ارتفاع علمش خیره کننده ست چقدر!

آی کفّار! نظر سمت سلاحش نکنید
ترسِ جان دادن اگر هست نگاهش نکنید!

چشم او تیغِ برنده ست خدا رحم کند
ضربه اش سخت کشنده ست، خدا رحم کند

ای سپاه عمر سعد! مواظب باشید
شیر ما آمده، مِن بعد مواظب باشید

وای اگر قصد ستیزی کند این مردِ خطر
وای اگر پارچه ی زرد ببند بر سر

یک اشاره بکند هیمنه ها میپاشد
وای اگر قبضه ی شمشیر به دستش باشد!

یک قمر راهیِ دریاست، پراکنده شدید
شور کرّار همینجاست، پراکنده شوید

خون حیدر به رگش در جریان افتاده
رگ غیرت به رُخَش ماه نشان افتاده

زاده ی امّ بنین است، ابالفضلِ علیست
ساقیِ خیمه همین است، ابالفضل علیست

زیر لب آیه ای از خوف و رجا میخواند
دارد انگار اُحامی ابدا… میخواند

لبیک علمدار….

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




شعر زیبای بین الحرمین تقدیم به عاشقان حرم:

.
.
گوش کن باز کسی بین دعا
گفت :حرم
ناامید ازهمه و از همه جا
گفت :حرم
توی آیینه سر و وضع خودش را تا دید
گله ای کرد از این حال و هوا
گفت :حرم
شاه را کرد تجسم و به پایش افتاد
مثل هر بار فقط باز گدا
گفت :حرم
او مریض است مریض غم بین الحرمین
شصت و نه بار به لب بهر شفا
گفت :حرم
و نمازی که به یاد حرمت میشکند
بس که در رکعت خود جای دعا
گفت :حرم
او همان است که پامنبری و سینه زن است
او همان است که در هروله ها
گفت :حرم
دل به دریا زده و بار سفر را بسته
با تعجب پدرش گفت کجا
گفت: حرم…..

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




واااااي كه چقدر اين شعر زيباست

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
ناگهان بیدار گردیدم زخواب/
از خجالت گشته بودم خیس آب/
دارم اربابی به این خوبی ولی/
می کنم در طاعت او تنبلی؟
من که قلبم جایگاه عشق اوست/
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه/
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید/
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل/
جملگی از روی مولایم خجل/
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا/
پا بنه در وادی عشق و جنون/
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون/
حبّ دنیا معصیت افزون کند/
معصیت قلب ولیّ را خون کند/
باش در شادی و غم عبد خدا/
کن حسابت را ز بی دینان جدا/
قلب مولا را مرنجان ای جوان/
تا شوی محبوب رب مهربان/
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند/
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند/
ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)/
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!
"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)…..

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت


...


گفتا به من زمانی یک پیر آسمانی
از عمر توشه بر گیر در فصل نوجوانی

گفتم هنوز وقت مستی و می پرستی ایست
گفتا اگر نجنبی از کف رود جوانی

گفتم که توبه هر دم حاصل شود برایم
گفتا که مرگ آید مخفی و ناگهانی

گفتم که عاقلان را لذات نقد باید
گفتا که لذت آن است کز آخرت نمانی

گفتم که سخت باشد تقوی ودین مداری
گفتا بدون تقوی محروم از جنانی

گفتم امید وارم بر رحمت خداوند
گفتا برای جلبش بر خود بده تکانی

گفتم که از خداوند بر من عذاب ناید گفتا مگر تو کردی با رب خود تبانی

گفتم که راه جنت پیدا کنم یقینا
گفتا که عجب داری در سینه ات نهانی

گفتم عذاب دوزخ با عدل او نسازد! گفتا گناه باشد با آتش اینهمانی

گفتم چرا بسویم دیده به خاک کویش گفتا به سجده بر او برتر تو از شهانی

گفتم مگر چه کرده شکرش به جای آرم؟
گفتا بدون شکرش کمتر تو از سگانی

گفتم مگر چه کردم داری عتاب ما را
گفتا به صد جنایت بر خویش خوش گمانی

گفتم که هر چه گویم پاسخ دهی سوالم
گفتا که دوست دارم اسرار حق بدانی

گفتم که پس تو جامی از می مرا بنوشان
گفتا که ترسم آخر قدر سبو ندانی

گفتم گذر ندادند ما را به جمع یاران گفتا که باید اول خود را زخود رهانی

گفتم که با عنایت دستم رسان به ساغی
گفتا که باید اول مهرش به دل نشانی

گفتم چگونه آرم مهرش به روح و جانم
گفتا که نام او را هر صبح و شب بخوانی

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




ﺩﻝ ﺑــﺴـــﭙــﺎﺭ …
ﺑﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ
" ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ " ﺭﺍ
ﻭ ﺩﺭﯾﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
" ﻣﻮﺳﻰ " ﺭﺍ
ﻧﻬﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ
" ﯾﻮﻧﺲ " ﺭﺍ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻮﺟﻬﺎﻯ " ﻧﯿﻞ " ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﺩ
ﺗﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ
ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﺩﺭﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ ؟
!
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻋﺎﻟﻢ
ﻗﺼﺪ ﺿﺮﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ،
" ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ"
ﭘﺲ
ﺑﻪ " ﺗﺪﺑﯿﺮﺵ " ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ
ﺑﻪ " ﺣﮑﻤﺘﺶ " ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ
ﺑﻪ ﺍﻭ " ﺗﻮﮐﻞ " ﮐﻦ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ” ﻗﺪﻣﯽ ﺑﺮﺩﺍﺭ

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




خداوندا به دلهای شکسته
به تنهایان در غربت نشسته
به مردانی که در سختی خموشند
برای زندگانی، جان میفروشند
همه کاشانه شان خالی زقوت است
سخنهاشان نگاهی در سکوت است
به طفلانی که نام آور ندارند
سر حسرت به بالین میگذارند
به آن< درمانده زن> کز غم جانکاه
نهد فرزند خود را بر سر راه
به آن جمعی که از سرما بخوابند
ز <آه> جمع، <گرمی> میستانند
به آن چشمی که از غم گریه خیز است
به بیماری که با جان در ستیز است
به دامانی که از هر عیب پاک است
به هر کس از گناهان شرمناک است
دلم را از گناهان ایمنی بخش
به نور معرفتها روشنی بخش

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت




شعری که آیت الله بهجت دراواخر عمرشان زمزمه میکردند….

با كدام آبرويی روز شمارش باشيم؟
عصرها منتظر صبح بهارش باشيم؟

سال ها منتظر سيصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم…

گيرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
مركبی نيست كه راهی ديارش باشيم

سال ها در پی كار دل ما افتاده
يادمان رفت كمی در پی كارش باشيم

ما چرا؟ خوبترين ها به فدای قدمش
حيف او نيست كه ما ميثم دارش باشيم؟

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد
به گمانم كه بنا نيست كنارش باشيم…

موضوعات: شعر ادبی اهل بیت(ع)  لینک ثابت