کاش ميشد ز کَرَم چهره هويدا بکني
عالم از رويت خود واله و شيدا بکني

دل بري از همگان با رخ خود يوسف من
شور و غوغا فکني ولوله بر پا بکني

رخ نمايي و وجود همه از ياد بري
همه با ديدن خود محو تماشا بکني

قامت خود بنمايي به همه خلق جهان
همه را در طلبت غرق تمنّا بکني

کاش با يک نفسي ديدن آن چهره ناب
همه درد و غم ما تو مداوا بکني

به يکي درّ و گهر کز لب شيرين ريزي
نفس دلشدگان را همه احيا بکني

کاش ميشد که به يمن نفس حضرت تو
عالم از برکت خود باغ مصفّا بکني

کاش ميشد که شوم لايق پابوسي تو
و مرا زين شب افسرده تو پیدا بکنی

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...