در صفین نصر آمده: اصبغ بن نباته می گوید در نخیله قبر بزرگی بود که یهودیان، مردگان خود را در اطراف آن به خاك می سپردند، علی
علیه السلام پرسید؛ مردم درباره این قبر چه می گویند؟
امام حسن گفت: می گویند قبر هود پیامبر است، آنگاه که قومش از اطاعت او سربرتافتند بدین سرزمین آمده و در اینجا وفات نموده است.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دروغ می گویند، حقا که من نسبت به این قبر از آنان آگاهترم، این قبر یهودا پسر بزرگ یعقوب است، آنگاه
فرمود: آیا در این نواحی شخص مطلعی پیدا می شود؟ گفتند: بله.
پیرمرد کهنسالی را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو کجاست؟
گفت: در ساحل دریا.
فرمود: فاصله اش با کوه سرخ چقدر است؟
گفت: به آن نزدیک است.
فرمود: قوم تو درباره آن چه می گویند؟
گفت: می گویند قبر ساحري است.
فرمود: خلاف می گویند، آن قبر هود است و این قبر یهودا. آنگاه فرمود: در روز قیامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر کوفه با چهره هایی تابان
همچون مهر و ماه محشور شده بدون حساب داخل در بهشت می شوند.
مولف: در اینجا مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانیال پیغمبر و دو دختر تبع که براي عمر و ابوبکر بیان فرموده نقل کنیم
(اگر چه از موضوع این فصل خارجند).
در تاریخ اعثم کوفی آمده: هنگامی که ابوموسی اشعري شهر شوش را فتح نمود در آنجا اتاقی قفل شده دید، دستور داد قفل را شکستند،
پس در میان اتاق سنگ بزرگی به شکل قبري دید که در میان آن جسدي که باطلا کفن شده بود مشاهده نمود، ابوموسی از بلندي قد آن
جسد در شگفت شده از اهل آنجا از هویت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستکاري بوده که در عراق می زیسته و عراقیها به وسیله او از
خدا طلب باران می نموده اند، از قضا در سالی ما دچار خشکی و بی بارانی شدیدي شده او را از عراقیها درخواست نمودیم تا نزد ما بیاید و
براي ما طلب باران کند. ولی آنان از فرستادن وي امتناع ورزیدند از ترس این که مبادا او را بازنگردانیم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان
نزد آنان فرستادیم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و براي ما طلب باران نمود و خداوند به وسیله دعاي او براي ما گشایش نمود، و ما از
پنجاه نفر خود صرفنظر کرده او را در همین جا نگهداشتیم تا این که نزد ما وفات نمود. ابوموسی جریان را به عمر نوشت، عمر چگونگی و

صحت و سقم این داستان را از صحابه پرسش نمود، هیچ کس در این رابطه اطلاعی نداشت بجز امیرالمومنین علیه السلام که فرمود: این
دانیال است که از پیامبران الهی بوده و در زمان پادشاهی بخت النصر و شاهانی دیگر می زیسته، و شرح زندگانی او را تا زمان مرگش بیان
داشت. و به عمر فرمود: به ابوموسی بنویس جسد را بیرون آورده و در جایی به دور از دسترس اهل شوش دفن نماید. عمر جریان را به
ابوموسی نوشت ابوموسی دستور داد رودخانه را (که از کنار شهر می گذشت) خشک نموده و قبري در وسط آن حفر و دانیال را در آن دفن
کنند و آنگاه آن را با سنگهاي بزرگ، مستحکم نموده آب را بر روي آن جاري ساخت. و در مناقب از ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل
کرده که فرمود: در زمان خلافت ابوبکر قومی می خواستند مسجدي در ساحل عدن بنا کنند، و آنگاه که از ساختمان مسجد فارغ می شدند
بنا فرو ریخت، آنان به نزد ابوبکر آمده قصه خود را بیان داشته و از او چاره جویی نمودند. ابوبکر براي مردم خطبه خواند و آنان را سوگند
داد که اگر کسی در این باره مطلبی می داند بگوید. امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله
زمین را حفر نموده به دو قبر می رسید که بر روي آنها نوشته است: من رضوي هستم و خواهرم حبی که به خداي عزیز جبار شرك
نورزیده ایم. و بدن آنان برهنه است، پس آنان را غسل داده کفن نموده بر آنان نماز گزارده به خاکشان بسپارید و سپس مسجدتان را بنا
ک
نید که بر جا خواهد ماند. پس طبق فرموده آن حضرت علیه السلام عمل کرده آن را صادق یافتند.

 

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...