آیت الله مجتهدی:
من یادم هست چند سال قبل طلبه بودم میخواستم لواسانات منبر بروم
وقتی از منزل آمدم بیرون یک خواهری دارم که حالا داماد و عروس دارد
آن موقع ۳-۴ ساله بود این شروع به گریه کردن کرد که دنبال من بیاید چون به من علاقه داشت
مادرم به من گفت سوارش می کنیم ما خیابان ۱۷ شهریور سر ادیب پیاده می شویم برویم منزل مادربزرگمان که این بچه هم گریه نکند.
من ناراحت شدم گفتم این تاکسی ها حالا غر می زنند گفتم نمی‌شود و رفتم .
خب کار بدی کردم. مادر از من تقاضا کرده این دخترم سوار کن این بچه دارد گریه می کند.
خب من باید می گفتم بفرمایید بر فرض تاکسی هم کمی بیشتر پول می دادم.
ولی گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در می رود یک اشتباهی می‌کند . ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.
در همان لواسانات منبر رفتیم. چیزهایی گفتیم . یک دفعه هم راجع به حجاب صحبت کردیم .
یک دختر بی حجاب بود. شکایت کرد و ژاندارم آوردند و ما را شب به تهران آوردند.
یک شب ژاندارم بودیم و یک شب شهربانی و دو سه شب گرفتار زندان و تا یواش یواش دایی ما رفت و امام جمعه را دید و ضمانت کردند ما را آوردند بیرون
گرفتاری درست شد. یک مقدار مادرمان را اذیت کردیم من فهمیدم مال همان است.

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت
نظر از: پری [بازدید کننده]
پری

ازتون خیلی سپاسگذارم. وبلاک زیبایی دارید. مطالبتتون هم خیلی دلچسپ، نو زیباست. من که خیلی لذت بردم.
کریمقاسمی از مرکز مدیریت قم

1394/03/11 @ 13:22


فرم در حال بارگذاری ...