مجلس روضه سرایی و نوحه خوانی

مجلس دوم روضه خوانی محرم
ورود به کربلا
1. مناجات با امام زمان –سید مهدی میرداماد
آقا دوباره برق نگاهت پر از غم است ،نبینم آقا غم تو چشمات باشه ، محرم شده دوباره غصه دار شدی …
آقا دوباره برق نگاهت پر از غم است
تندیس نور بر تنتان رخت ماتم است ،مولا قربون شال عزای به گردنت ..
ای ماه مهر و عاطفه ماه عزا شده
اوضاع آسمان و زمین سخت در هم است ،عزیز دل زهرا ، ای گریه کن اصلی و صاحب عزای محرم آجرک الله …
در این دهه به یک دو سه روضه رضا مشو ،آقا جان ما اومدیم تو برامون روضه بخونی …
یک عمر نوح گریه به جان شما کم است ،چقدر مگه ما گریه میکنیم چقدر مگه ما روضه میریم ، چند تا مجلس اینا چقده در مقابل مصیبتی که اعظم مصیبتهاست ، در مقابل مصیبتی که گفت ملائکه آسمان بر این مصیبت گریه می کنند در مقابل مصیبتب که امام زمان من و تو شب و روز نه یه محرم نه یه سال نه یه دهه …
هرجا که هیئتی است به پا کعبه دل است
هرجا که دیده ایست خروشان چو زمزم است فرمود هرجا روضه ما باشه هر جا نام حسین ما باشه همونجا کربلاست … حرم حسین همونجاست وقبره فی قلوب من والاه … مگه شک داری الان دلت حرم حسینه… یه چیز دیگه بگم یه چیزی بالاتر … گفت هرجا ناله یا حسین بلنده قبل از منو تو قبل از ناله منو تو بگم کی ناله میزنه
اول صدای ناله زهرا شود بلند
مادر یقین به گریه زهرکس مقدم است .. یه مادری هی به سینه می کوبه آخ بنی ….مادر برات بمیره …. اونا که مادر دارن میدونن اصلا مادر یه جور دیگه برا بچه ناله میزنه … هیشکی مثه مادر روضه نمیخونه … قربونت برم بی بی جان حتما شما ناله میزنی این شبا
اول صدای ناله زهرا شود بلند
مادر یقین به گریه زهرکس مقدم است
رخصت بده ظهور شما را طلب کنیم
از آنکسیکه اشرف اولاد آدم است … حرف دل تک تکتونو می زنم آقا … شب دومه شب رسیدن یاران و ارباب ما به قربانگاه … فردا کاروان میرسه کربلا … از فردا دیگه دلشوره ها شروع میشه …. از فردا دیگه دلواپسیها شروع میشه … دیگه از فردا یه جور دیگه بگو کربلا …. کیا پارسال شب دوم کربلا نرفته بودن … حرف دلتو بزنم
یک کربلا نصیب دل تنگمان کنی
این آرزوی سینه زنان در دو عالم است … معمولا میری کربلا بهت میگن خوب بود میگی آره کربلا خیلی سفر عجیبیه … ولی بعضیا گله میکنن میگن ایکاش یه روضه خون باهامون بود … دیدی معمولا اینجوریه میگن کربلا آدم تنهایی برم خیلی سختشه باید با کسی بره که براش روضه بخونه … باید کربلا با کسی بری که اونجا حق اون مطالب و اون وقایع و اون لحظات رو ادا کنه انشالله کربلا بریم حالا من میخوام حرفی بزنم حرف دلیه … ما همه مون انشالله کربلا بریم یه روضه خون با خودمون ببریم کی میتونه بخونه کی بهتر از امام زمان … انشالله با آقامون بریم … کربلای با امام زمان یه کربلای دیگه است … تصور کن وصف العیش نصف العیش تصور کن امام زمان میرسه کربلا بین الحرمین همه دورش حلقه میزنن اول یه نگاه به حرم جدش حسین میکنه … به به جانم گر بگیره این محبت تو دلت … این امام زمانه گریه اش با همه گریه ها فرق داره … اصلا آدم به گریه آقا نگاه کنه گریه اش می گیره … آقا تو لازم روضه بخونی فقط برو رو تل زینبیه بگو وای از دل زینب …….

روضه خوانی - سید مهدی میرداماد
کربلا دجله را خبر کن زود
آروم آروم بريم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشكبار باشه.
قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
شیر خوار رُباب آمده است
یاد تیغ وتُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده اي آری
یادگاران مجتبی هستند
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
کربلا ازفرات خودت بگو قدری
آخه،ساقی این خیام عباس است
آبه سردوخنک به او برسان
چون به قولی که داده حساس است
کربلا زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی
هي نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
بيجا نيست هر روضه اي كه مي خونيم مي گيم امان از دل زينب.
کربلا زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز
اين چند روزه،چند روزه تلافي كردنه براي همه ي ماها،هركي يه جور تلافي ميكنه،شما يه عمر اربابيه آقاتون رو،تو اين شب ها با عزاداري براي اربابتون تلافي كنيد،كم نذاريد،هركي هرچي ميتونه،در وسعشه،شبا شباي تلافي كردنه لطف و بزرگيه اربابه،هر كي هر جور مي تونه داره تلافي مي كنه،اتفاقاً اگه درست نگاه كني،كوفيا هم دارن تلافي مي كنند اين چند شب،جواب خوبي هاي حُسين و مي دن ديگه،خشكسالي اومده،اومدن در خونه ي اميرالمؤمنين عليه السلام،آقا خشكسالي مارو داره از پا ميندازه،آقا فرمود: بريد سراغ حسينم،حسي
نم اگه دستاشو بالا بياره،كسي دست رد به سينه اش نمي زنه،اومدن سراغ ابي عبدالله،آقا دستاشو بلند كرد،خدا،براين مردم باران رحمتت رو نازل كن،ابري آمد،همه جا رو سيراب كرد،همه مردم اومدند دور خونه ي علي حلقه زدند،آقا ممنونتيم،زمين هامون داشت مي خشكيد،حيواناتمون داشتند مي مردند،ممنوتيم آقا،قول ميديم يه روزي تلافي كنيم،آي حسين…
وقتي قافله اومد با كاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابي عبدالله ديد اين قافله همه تشنه اند،در معرض هلاكتند،مشك هارو گفته بود منازل قبل پر كنيد،اينجا كه رسيد همه متوجه شدند،آقا براچي گفته بود مشك هارو پر كنيد،فرمود:مشك هارو بياريد،حالا همه لشكر و سيراب كنيد،دونه دونه رو آقا سيراب كرد،علي نامي است مي گه من از لشكر عقب مونده بودم،وقتي رسيدم،همه سيراب شده بودند،تارسيدم از راهي اومدم كه با ابي عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو ديدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمين اوفتادم،ان قريب بود به هلاكت برسه،يه وقت ابي عبدالله اومد جلو گفت:چيه؟آقا دارم از تشنگي ميميرم،فرمود:عباسم مشك آب رو بردار بيار،مشك و جلو آورد،گفت:بيا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،مي گه ديدم خود ابي عبدالله خودش در مشك و باز كرد،آب مي ريخت تو دستش،مي آورد جلو،مي گفت:حالا بخور،از دستاي حسين آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مركبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مركب رو گرفت،آب مي آورد جلوي دهان مركب،مركب رو آب داد،اينقدر آب آقا در اختيار اين ها قرار داد،كه تو روايت مي گه،آب رو اسباشون مي ريختند،رو مركبشون آب مي ريختند،آخ قربونت برم حسين،مركباشونو رو، حيواناشون رو سيراب كرد،اما وقتي علي اصغرت رو آوردي رو دست،صدا زدي يا قوم ان لم ترحموني، اگه به من رحم نمي كنيد،لااقل به اين شش ماه رحم كنيد،ببينيد،داره مثل ماهي دهنشو داره باز مي كنه و مي بنده،آي حسين……..
مرحوم دربندي اين روايت رو مي گه:مي گه فردا تا ابي عبدالله رسيد به زمين كربلا،جبرائيل نازل شد به زمين كربلا،گفت:حسين خوش اومدي،يادته،قرار داشتيم با هم،عهدي كه به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسين خوش اومدي،گفت:جبرائيل من اينقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ي ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زينبم رو هم آوردم، رقيه ام رو آوردم،بچه هام رو هم آوردم،يا صاحب الزمان من يه جمله ديگه مي خوام عرض كنم،به اين دلا صبر نده،جبرئيل رفت، دفعه ي بعد كه اومد روز عاشورا بود،مي دوني با چه منظره اي مواجع شد،ديد حسين تو گودال قتلگاه رو زمين اوفتاده،نانجيب جلو چشم زينب،رو سينه ي حسين نشسته،زينب دست بر سر گذاشته،هي داره فرياد مي زنه،وامحمدا،واعليا، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامة والرداء، آي حسين……..
روضه خوانی-سید مهدی میرداماد
کیست زینب همیشه بی همتا
نور مستور عالم بالا
کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا
زود مي گم و رد مي شم،حواست و جمع كن
کیست زینب کسی چه میداند
غیر آن پنج آفتاب هدی
کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا
کیست زینب فراتر از مریم
روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه غیب
صبر اعظم ، صلابت عظما
ذوالفقار علی میان نیام
اوج نهج البلاغه ای شیوا
خيالت و راحت كنم،اگه تا صبح هم بگم كيست زينب،بايد دوباره همين رو بگم
قلمم بشکند چه می گویم
من و اوصاف زینب کبری ؟
من چه گویم که گفت اربابم
حضرت عشق ، التماس دعا
جانم زينب،يه جمله بسه،درخانه اگر كس است،يك حرف بس است،مي خواي مقام زينب و بفهمي،امام زمانش بهش گفت،زينب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا كن،داداشت و دعا كن.
السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه ، تمامِ حسین
حالا اين زينب فردا تموم غصه هاي عالم رو دلش مي آد،مگه فردا چه خبره؟اين زينب فردا يه لحظه اي مي رسه،غم هاي عالم رو روي سينه اش مي بينه،كِي؟ اون موقعي كه ديدند،ذوالجناح حركت نمي كنه،عوض شد مركب هاي ابي عبدالله،روضه مو بخونم و ياعلي،روايت مي گه هفت مركب برا حسين عليه السلام عوض كردند،اما بايد بمونه،آخه اينجا كربلاست،همچين كه اون پيرمرد گفت:اينجا كربلاست،ديدن ابي عبدالله يه دست به محاسنش گرفت،يه نگاه به آسمون كرد،انا لله و انا اليه راجعون،اعوذباالله من الكرب و البلا، هاهُنا مسفك دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اينجا كربلاست،همين جا مي مونيم،زبون حال بگم برات،اين جا مي مونيم،اينجا خوبه، آب داره، نزديك آبيم،آخه ما بچه كوچيك داريم،اينجا خوبه درختاش سايه داره،چيه؟ مگه من چي ميگم؟خوبه،اون تپه رو مي بينيد،بريد خيمه هارو پشت تپه ها بزنيد،محفوظ باشه،كسي زن و بچه ام رو نبينه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه مي كنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهموني كه مي گفتي همينه،مردم من ازشما سئوال دارم،يكي بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهموني دعوتت كردن،معلومه كه دعوت شدي،چقدر آمادگي پيدا مي كني
،خصوصاً مهموني كه آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشي،هر لباسي شد مي پوشي،هرجور باشه آماده مي شي،اما زن و بچه بخواي ببري،سخته،زن وبچه ببري،حساسيت مي ره بالاتر،حالا من ازت يه سئوال دارم،خداييش امشب رو اين سئوال من فكر كن تا صبح،اگه با زن و بچه بري مهموني راهت ندن،بهت بگن كي تو رو دعوت كرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت مي كشي؟هي بچه ها بهت مي گن بابا چي شد،اين همه قول دادي مهموني مي بريمون،بابا چي شد؟ آدم راش ندن مي ره يه جاي ديگه،راهش رو عوض مي كنه،مي ره يه جاي ديگه،اما واي به اون روزي كه نذارن برگردي،واي به حال اون روزي كه بگن برو وسط بيابون بشين،حق نداري حرف بزني،صدا زد همين جا خيمه ها رو برپا كنيد،خيمه ها رو زدن،اما چه خيمه اي،چه زدني،مي خوام امشب هزار بار بگم واي از دل زينب مي ديد دارن خيمه ها رو مي زنن دادش اين چه خيمه زدنيه،مگه مي خواي اين خيمه هارو جمع نكني،يه جوري خيمه مي زني،انگار مي خواي بري،قراره من تنها باشم،من چه جوري تنها خيمه هارو جمع كنم،زينب غصه نخوري تنهايي نمي ذارم جمع كني،ميآن كمكت،يه عده نامحرم ميآن،نمي ذارن خسته بشي،خودشون خيمه ها رو آتيش مي زنن،هيچي از خيمه ها نمي مونه،حسين….. ،خيمه هارو زدن،بچه هارو جمع كرد،همه دور ابي عبدالله حلقه زدن،ياالله،مي گن ابي عبدالله فقط نگاه مي كرد،گريه مي كرد، دين ما سفارش اكيد مي كنه،سفر مي خواي بري،اول بايد همسفرهاتو انتخاب كني،من مي خوام سئوال كنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علي اكبر؟ آدم با اين همسفرها هرجاي عالم بره غصه نداره؛اما ابي عبدالله فردا هي نگاه مي كرد،گريه مي كرد،هيچي نمي گفت،شروع كرد بعد از اون گريه خطبه معروفي رو خوندن،الله اكبر:مي بينيد به حق عمل نمي شه، مي بينيد امر به معروف و نهي از منكر نمي شه، شروع كرد حضرت خطبه خوندن،تاريخ مي گه اصحاب بلند شُدن،زهير بلند شد،يااباعبدالله، اگر دنيا بقاء دائم باشه،ببين يار به اين مي گن،حسين جان نبينم گريه كني آقا، اگر دنيا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاويدان داشته باشيم، آقا محال تورو رها كنيم،ما اومديم تو اين سرزمين برات بميريم، بصيرت رو نگاه كن،نمي گه اومديم پيروز بشيم، خيلي ها نرفتن كربلا،چون مي دونستند،در ظاهر پيروزي با اون لشكره،گفتند چه كاريه هفتاد نفر بريم به جنگ سي هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست داديم،ولي نمي دونستند توي اين لشكر يه نفر هست به نام حسين عليه السلام،نمي دونستند پاي اعتقاد و پاي ايمانشون بايد وايستند،گفت ما اومديم برات جون بديم،بُرير گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفيق داده برات جهاد كنيم،ان شاءالله مي مونيم توفيق بده برات تيكه تيكه بشيم،ما دست از تو برنمي داريم،تو همين حالات بودند يه وقت ابي عبدالله ديد از توي خيمه زن ها صداي ضجه مي آد،روضه مو دارم مي برم به نقطه اوج ،هركي آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟ديد بچه هاي زينب دارن مي دوند،دايي به دادمون برس،چرا؟گفتند دايي مادرمون داره دق مي كنه،دايي بيا ببين مادرمون داره يه جوري گريه مي كنه،ما مي ترسيم از اين گريه،الله اكبر،ابي عبدالله اومد تو خيمه،نشست جلو خواهر چه زينبي چه حسيني ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،يه نفر تو اين عالم،مي تونه زينب و آروم كنه،اونم حسينه،اين حسيني كه جلوش نشسته، همونيه كه وقتي به دنيا اومد،خودش زينب و بغل كرد،اين حسين روز اول زينب و آروم كرد، اين حسين همونيه كه ياالله،نمي خوام بي اشك بري،اين حسين همونيه كه وقتي اون شب مادرشون و داشتند شبونه مي بردند،مي ديد خواهرش دنبال جنازه هي مي خوره زمين،
خدا مادرم را كجا مي برند.
اين حسين همونه،اون شب زينب و آروم كرد،اين حسين همونه كه وقتي باباشو با فرق شكافته،آوردند،زينب و آروم كرد،وقتي جيگر پاره پاره رو ديد زينب و آروم كرد،حالا بايد كربلا زينب و آروم كنه،خواهر چي شده،نبينم،زانوي غم بغل بگيري،حالا زبون حال خونده،روضه ي من اين چند بيته،صدا زد داداش:
آه از این خاک و خارها برگرد
وای از این شوره زارها برگرد
خوب پیداست جای نخلستان
لشگری در غبارها برگرد
جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد
يه اسمي رو ببرم شب دومي براش لعنت بفرستي
حرمله آمده ست و بند آمد
نفس شیرخوارها برگرد
دخترانت چقدر میلزرند
از حضور سوارها برگرد
اي حسين……….
ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند
تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی
تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی
داداش نگام افتاد به اين گودال تنم لرزيد
تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی
تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی
جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد
انگار زينب داره مي بينه،با چه عزتي پيادش كردند،همه مراقب زينبند،همه مراعات زينب و مي كنند،تموم شد روضه ام،همه ميآن دورش حلقه مي زنند،قد و بالاش و نبينه دشمن،اي واي،همه كاري مي كنند،گرد و خا
ك رو چادرش نشينه،آخه اين زينبه،اين دختر علي است،همه مراقبند،نمي دونم،هشت روز ديگه،نه روز ديگه،كار همين زينب،به جايي رسيد،ديدند داره وسط بيابون مي دوه،هي دو دستي رو سرش مي زنه،هي مي گه واحسينا،كارش به جايي رسيد،اين زينب پرده نشين،اومد تو گودال نيزه هارو كنار زد،شمشيرهارو كنار زد،اي واي مي خواي بگم آخرش چي شد،اين لبهاشو گذاشت رو لبهاي بريده،حسين………..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
نظر از: صالحی [عضو] 
صالحی

از روزی که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه عطش جاری ساخته اند،از شبی که در پیاله دلمان شربت گوارای ولایت ریخته اند،دلمان یک حسینیه پر شور است.

در حسینیه دلمان، مرغهای محبت سینه می زنند و اشکهای یتیم در خرابه چشم، بی قراری می کنند.

سینه ما تکیه ای قدیمی است، سیاهپوش با کتیبه های درد و داغ، که درب آن با کلید « یا حسین » باز می شود و زمین آن با اشک و مژگان، آب و جارو می شود.

ما دلهای شکسته خود را وقف اباعبدالله کرده ایم و اشک خود را نذر کربلا، و این « وقفنامه » به امضای حسین رسیده است.

صبحها وقتی سفره عزا گشوده می شود، دل روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق می شود. ابتدا چند مشت «آب بیداری » به صورت جان می زنیم تا «خواب غفلت » را بشکنیم.

زیارتنامه را که می بینیم، چشممان آب می افتد و «السلام علیک » را که می شنویم، بوی خوش کربلا به مشام دل می رسد.

توده های بغض، در گلویمان متراکم می گردد و هوای دلمان ابری می شود و آسمان دیدگانمان بارانی!

1394/07/24 @ 10:33


فرم در حال بارگذاری ...