روزی دو نفر برای طرح دعوا وحل اختلاف نزد ( ابن ابی لیلی ) قاضی معروف آمدند ، یکی از آنها دیگری را نشان داده و گفت : این مرد کنیزی به من فروخته است که پاهایش فاقد مو می باشد ومن گمان می کنم از روز اول بدن او مو نداشته است و این موضوع مرا نگران کرده است . آیا این عیب است و من می توانم بخاطر آن معامله را فسخ کنم ؟
( ابن ابی لیلی ) که تا آن موقع با چنین مساءله ای روبرو نشده بود و حکم آن را نمی دانست بهانه ای پیش کشیده گفت : مهم نیست مردم معمولا موهای بدن را برای پاکیزگی و نظافت می گیرند بنابراین عاملی برای ناراحتی شما وجود ندارد .
مدعی که احتمال می داد آقای قاضی از حکم اصلی مساءله بی خبر است و به همین جهت طفره می رود ، گفت : من کار با این حرفها ندارم بالاخره این موضوع عیب محسوب می شود یا نه ؟ و اگر عیب است ، بفرمائید ، وگرنه مرخص می شوم .
در این موقع قاضی دست خود را روی شکم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازه بفرمائید لحظه ای دیگر بر می گردم . بلافاصله از جا حرکت نمود از در دیگری بیرون رفت و خود را به عالم بزرگوار ( محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءی امام درباره چنین مساءله چیست ؟
محمد بن مسلم گفت : عین این مساءله را نمی دانم ولی از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود : ( هر چیز طبیعی که کم یا زیاد شود عیب محسوب می شود . ) ابن ابی لیلی گفت : همین بس است . و بی درنگ به محکمه برگشت وبه طرفین شکایت اعلام کرد که اگر مشتری مایل باشد می تواند معامله را به واسطه عیبی که در کنیز است فسخ نماید .


محمد بن مسلم با توجه به شخصیت ارزنده علمی و معنوی که داشت ، فوق العاده مورد توجه و علاقه پیشوای ششم بود و همواره از حمایت و پشتیبانی کامل آن امام بزرگ برخوردار بود .
روزی به امام صادق علیه السلام گزارش رسید که ( ابن ابی لیلی ) در یک جریان قضائی شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهی او را نپذیرفته است .
این موضوع برای امام گران آمد و سخت ناراحت شد ( ابوکهمش ) می گوید : به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم ، فرمود : شنیده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابی لیلی شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد کرده است ؟
گفتم : بلی . فرمود : وقتی که به کوفه رفتی نزد ابن ابی لیلی برو و بگو سه مساءله از تو می پرسم پاسخ آنها را از تو می خواهم ولی به شرط آن که جواب مساءله را با قیاس ویا نقل از قول فقها و محدثان ندهی . آنگاه سه مساءله زیر را از او بپرس . هنگامی ابن ابی لیلی از پاسخ مسائل عاجز ماند چنین بگو :
جعفر بن محمد می گوید : ( به چه علت شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور صلی الله علیه و آله از تو داناتر وعالم است رد کرده ای ؟ )
( ابوکهمش ) می گوید : وقتی وارد کوفه شدم پیش از آنکه به خانه ام بروم نزد ( ابن ابی لیلی ) رفتم و گفتگوی زیر بین من و او رد و بدل شد .
گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولی خواهش می کنم پاسخ مرا با قیاس یا از زبان فقها و محدثانند ندهی بلکه راءی و نظر خود را بگو .
سؤ ال اول : بگو راءی شما درباره شخصی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کرده است چیست ؟
ابن ابی لیلی مدتی سر به پائین انداخت آنگاه سر بلند کرده گفت : عقیده فقها در این باره گفتم از اول با تو شرط کردم که پاسخ مرا از قول دیگران نقل نکنی گفت : من خودم در این باره چیزی نمی دانم .
گفتم : خیلی خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ کسی که بدن یا لباسش با بول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه باید بشوید ؟
وی مدتی به فکر فرو رفت و پس از مدتی سر برداشت و گفت : فقهای ما در این باره فرموده اند . . .
گفتم : من با شما شرط کردم قول دیگران را نقل نکنی نظر و راءی خود را بگویی .
گفت : من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم .
گفتم : اشکالی ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصی هنگام ( رمی جمره ) به جای هفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نکرده است تکلیف این شخص چیست ؟
قاضی باز به فکر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگوید فقهای ما . . . گفتم : شرط خود را فراموش مکن . گفت متاءسفانه در این باره چیزی نمی دانم . من که منتظر چنین جوابی و اعترافی بودم گفتم : ( جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله به وسیله من به تو پیغام داده که شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور پیامبر از تو داناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد کرده ای ؟ ) گفت : کدام شخص ؟
گفتم : محمد بن مسلم .
گفت : شما را به خدا سوگند این سخن جعفر بن محمد است ؟
گفتم : به خدا سوگند این عین سخن جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله است .
( ابن ابی لیلی ) وقتی این سخن را شنید فردی را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد واو را به دادگاه دعوت کرد و پس از ادای مجدد شهادت گواهی او را پذیرفت .

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...