گذشت

صبح امروز مثل همیشه پس از بیدار شدن برای صرف صبحانه با همسر و دخترم بر سر میز نشستیم که به یکباره دست دخترم به استکان چای خورد و چای روی لباس من ریخت.
من با عصبانیت شروع به پرخاش به دخترم کردم و او با گریه از سر میز بلند شد و به اتاقش رفت.
من پس از تعویض لباسم به سراغ او رفته و بعد از دقایقی او را راضی کردم که مابقی صبحانه اش را میل کند تا به مدرسه برویم.
با هم به مدرسه رفتیم و چون دیر رسیدیم، ناظم مدرسه من و دخترم را مورد شماتت قرار داد و دخترم با ناراحتی سر کلاسش رفت.
سپس خودم با عجله و سرعت زیاد به سمت محل کار حرکت کردم که به علت سرعت زیاد سر یک چهارراه تصادف کردم و پس از مدتی معطل شدن به دنبال کارهای بیمه رفتم.
سپس با تاخیر فراوان سر کار رفتم و از رییس خود عذرخواهی کردم ولی او با عصبانیت گفت که 10 درصد از حقوق این ماهت به علت تاخیر امروزت کسر خواهد شد.
بعد از پایان ساعت کاری برای تعمیر ماشین به صافکاری رفتم و دیر وقت به خانه برگشتم. دخترم خواب بود و همسرم گفت که دخترمان گفته امروز در مدرسه حالش خوب نبوده و هیچ یک از دروس جدید را یاد نگرفته است!!!

 

حال یک بار دیگر داستان فوق را با اعمال یک تغییر کوچک میخوانیم:
صبح امروز مثل همیشه پس از بیدار شدن برای صرف صبحانه با همسر و دخترم بر سر میز نشستیم که به یکباره دست دخترم به استکان چای خورد و چای روی لباس من ریخت.
♦️ من لبخندی زدم و با خنده به دخترم گفتم مراقب باش عزیزم و بلند شدم و یک چای دیگر برای دخترم ریختم. پس از صرف صبحانه و تعویض لباسم با دخترم به مدرسه رفتیم. سپس به سمت محل کار حرکت کردم و در ابتدای ساعت کاری بر سر کارم حاضر شدم.
پس از اتمام ساعت کاری به منزل رفتم و ساعتی با دخترم بازی کردم و او از موفقیت امروزش در مدرسه برایم صحبت کرد و سپس همگی بر سر میز شام حاضر شدیم.

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...