✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زنان بايد احساس مسؤوليّت كنند


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



مردی داشت در جنگل‌های آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه‌ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش می‌آید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم می‌زد داشت به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعره‌های شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظه‌شماری می‌کند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر می‌کرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا می‌آیند و همزمان دارند طناب را می‌خورند و می‌بلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان می‌داد تا موش‌ها سقوط کنند اما فایده‌ایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیواره‌ی چاه برخورد می‌کرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیواره‌ی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موش‌ها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحت‌کننده‌ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب می‌کرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت می‌کرد ملک الموت(عزراییل) بوده…
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است…
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است…
و موش سفید و سیاهی که طناب را می‌خوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را می‌گیرند…
مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کرده‌ای…

بار الها از فتنه‌های دنیا به تو پناه می‌بریم

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت




* عسل و سرکه : شست و شوی سینوسها
* شربت عسل و مرکبات:تسکین گلودرد وآنفولانزا
* عسل و آب پرتقال : ضد اضطراب
* عسل و لیمو : ضد سرماخوردگی
* دارچین و عسل : حال خوش ،کاهش دیابت
* زنجبیل و عسل : ضد معده درد
* عسل و میخک : ضد دندان درد
* عسل و سرکه سیب : ضد رفلاکس
* عسل و ماست : ضد آکنه و جوش
* عسل و آب نارگیل : استحکام عضلات
* عسل و لیمو ترش : دفع سموم
* عسل و زردچوبه : زخم های دهانی
* عسل و آب پرتقال :تقويت قلب، كم خوني
* عسل و آناناس : ترک سیگار
* عسل، برگ بو و کرفس : درد شکمی
* عسل و روغن کرچک : قطع سکسکه
* دهانشویه خانگی عسل و دارچین:رفع بوی بددهان
*عسل و اسطوخودوس :رفع سردردهای میگرینی
*عسل و کلم پخته : رفع قولنج
* عسل و شیر،پرتقال :زيبايي و شادابي پوست

هشدار :با تمام خواص معجزه اسای که در عسل دیده شده ،اگر عسل را با مایعات داغ مصرف کنید،بسیار سمی میشود ،و دادن عسل به کودکان زیر یکسال منجر به فلج کردن عضلات تنفسی کودک میشود .

موضوعات: درمان طبیعی بیماریها  لینک ثابت




آیه سوره هود -«بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيرٌْ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَِفِيظ» (هود/86) «اگر ايمان آورده ‏ايد، آنچه خدا باقى مى‏گذارد برايتان بهتر است. و من نگهبان شما نيستم.» شخصى از امام صادق علیه السلام پرسيد: آيا به قائم به (لفظ) اميرالمؤمنين سلام گفته مى‌شود؟ حضرت فرمود: نه اين اسمى است كه خدا به اين اسم امام على علیه السلام را ناميده است. كسى قبل از او به اين ناميده نشد و بعد از او نيز ناميده نمى شود، مگر كافر. گفتم: فداى شما بشوم! چگونه بر او سلام گفته مى‌شود؟ حضرت فرمود: مى‌گويند: «السَلامُ عَلَيكَ يا بَقِيَةَ اللّهِ». سپس حضرت اين آيه را خواند: (بَقيَةُ اللّه خيرٌ لَكُمْ اِن كُنتُم مُؤمِنين). (بحارالانوار، ج52، ص373، ح165) «بقية اللّه»؛ يعنى، هر شىء مفيد و نافعى كه از طرف خدا (به عنوان موهبت) براى آدمى ذخيره مى‌شود و مايه خير و سعادت و فلاح او مى‌گردد.

چون حضرت مهدى علیه السلام آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابى است، پس يكى از روشن ترين مصاديق «بقية اللّه» مى‌باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است.

چند نكته

1-    هر چيزى كه رنگ الهى پيدا كند، براى انسان خير و رستگارى به همراه دارد. جامعه نيز ـ كه شأنى از شئون زندگى انسانى است ـ علاوه بر قانون، نياز به مجرى و حاكم دارد. يك پيشواى، الهى، قطعاً سعادت آدمى را نيز در آن جامعه، به ارمغان مى‌آورد.

2-    بهترین نامها و القاب، آنهایی هستند که مفهوم درست و پشتوانه قرآنی و دینی دارند.

شيخ طوسى، كتاب الغيبة، ص 184. . كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 41،

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




#آدم "صاحب خانه" که داشته باشد، نمي تواند به در و ديوار ميخ زيادي بکوبد.
نمي تواند خانه را مال خودش کند. بايد اجاره ي خانه اش را هرماه بپردازد . . .
#آدم "صاحب کار" که داشته باشد، بايد حساب کارش را پس بدهد.
نمي تواند هر ساعتي دلش خواست برود و بيايد.
نمي تواند هرطور خواست کار کند . . .

#آدم "صاحب زمان" که داشته باشد . . صاحب زمان، يعني صاحب زمانهايي که تلف ميشود،
باگناه…
با بيخيالي…
يادمون باشد در برابر ثانيه هامون مسئوليم بايد يک روزي به صاحبشان جواب پس بدهيم… گفتم : خدا کند که بيايي.
*گفت : خدا کند که بخواهي*

** اللهم عجل لوليک الفرج**
* أَللَّهُــــــمَّ صَـلِّ عَلَى مُحَمَّـــدٍ وآلِ مُحَمَّـــدٍ وعَجِّــــلْ فَــرَجَهُــمْ *

موضوعات: امام زمان (عج)  لینک ثابت




-#اگر ديدي مردم از تو خوششان مي آيد؛ پس بدان آنها از نعمتي که خداوند به تو عطا کرده خوششان آمده؛ واز عيوبي که خداوند آنها را ستر کرده خبر ندارند؛ پس خدا را شکر کن و به خود مغرور نشو.

-# اگر مي خواهي خوشبخت باشي؛ خيلي به خاطرات گذشته توجه نکن؛ ودنبال کسي که به تو نمي انديشد ندو؛ چون کسي در فراق کسي نمي ميرد؛ پس خدا را بر نعمت فراموشي شکر کن.

-#انتظار نداشته باش که از ديگران بهتر باشي؛ ولي انتظار داشته باش تا از گذشته ي خودت بهتر باشي.

-#وقتي انديشه ها به انديشه ديگران مشغول مي شود؛ کوچک مي شود؛ ووقتي انديشه به خود تکيه مي کند بزرگ مي شود.!!

-# سکوت در مواقع سخت وطاقتفرسا احترام مي آورد، بر عکس کشمکش وجدال که موجب نفرت وکينه مي شود !!

-# مردي خوشتيپ وخوش هيکل جلو سقراط ايستاد وبه لباس و قيافه اش افتخار کرد؛ سقراط به او گفت: (حرف بزن تا ببينمت)…. پس مواظب حرفهايت باش که حرفهايت شخصيتت است. !!

-# از حکيمي پرسيدند:چرا از کسي که اذيتت مي کند انتقام نمي گيري؟ با خنده جواب داد: آيا حکيمانه است سگي را که گازت گرفته گاز بگيري؟!

-#با هر انساني آنطور رفتار کن که او مهمترين شخص در دنياست؛ نه بخاطر اينکه احساس خوشبختي خواهي کرد؛ ولي بخاطر اينکه تو دوستان بيشتري را بدست خواهي آورد؛ که همان احساس را با تو رد وبدل مي کنند !!

-# با انسانهاي مثبت معاشرت کن؛ چون آنها بر انديشه وعقل ورفتارت تأثير مي گذارند؛ وتو بصورت ناخودآگاه به انساني مثبت تبديل خواهي شد؛ وآنگاه شروع به تاثير بر ديگران خواهي کرد !!

-#اگر کسي با تندي تو را نصيحت کرد، سخنش را قطع نکن، واز ملاحظاتش استفاده کن؛ چون در پشت تندي اش محبت عميقي قرار دارد، مانند کسي نباش که ساعت زنگدار را مي شکند فقط بجرم اين که او را بيدار کرده است. !!

-#لبخند برايت نان نمي خرد..!! ولي برايت دلهايي را مي خرد.!" پس آفرين به ديني که لبخند را عبادتي قرار داده که بخاطر آن مأجور مي شويم

-#در باره من هر چه مي خواهي بگو؛ ولي به کتف چپت نگاه کن آنجا حق من محفوظ است؛ حال هر چه دلت خواست بگوي.

-#ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ .ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ .ﺍﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ
ﮔﺸﻮﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ
ﺑﺴﺘﻨﺶ ﻧﯿﺴﺖ

-# ﺍﮔﺮ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﻏﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﻮﺩ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ
ﺗﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﮕﺮﺩﺩ.

-#ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﻣﻮﻓﻖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ : ” ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ، ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﺩ؟

-#ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﺬﺷﺖ ،
ﺁﻧﭽﻪ ﺷﮑﺴﺖ ،
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺸﺪ ،
ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺨﻮﺭ ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻤﯿﺸﺪ …
تعدادزیادی ازآدمهامایل به انجام کارهایی هستندکه دیگران انجامش میدهند؛
مایل به باورکردن چیزهایی هستندکه دیگران به آن باوردارند؛ مایل به پذیرش بی چون وچرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.

وقتی خودت راهم صدابااکثریت میبینی, وقت آن است که بایدبنشینی وعمیقا فکرکنی.
دریک سالن نمایش,مردی بلندقد روبه روی پسربچه ای نشسته بود.ازبچه پرسید:
,,آیامیتوانی صحنه راببینی؟,,
پسربچه:,,نه,,
مرد:,,ناراحت نباش!فقط به من نگاه کن وهروقت که من خندیدم توهم بخند.,,

{اگرمیخواهیدبه جایی نرسید, دنباله روباشید.}
چه وقت باید احساس بزرگی کرد:

١-هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
٢-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
٣ - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
٤- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
٥- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
٦- هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
٧- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
٨- هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
٩- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
١٠- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
________
می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.

آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرودّ.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




- شیخ بزرگوار ابو جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی فقیه مصنف این کتاب گوید:
روزی که جنگ جمل بپا بود عربی برخاست و روی بامیر المؤمنین کرده و گفت: یا امیر المؤمنین تو قائل به یکتائی خدا هستی؟ مردم- از هر سو بر او تاختند که چه هنگام این سخن بود؟ مگر نه بینی که امیر المؤمنین پریشان خواطر است امیر المؤمنین فرمود: دست از او بردارید که خواسته این عرب همان است که ما بر سر آن با این مردم می جنگیم سپس فرمود: ای مرد عرب این گفتار: که خدا یکی است دو صورت اش بر خدا روا نیست و دو دیگر روا است اما آن دو که روا نیست:
1- کسی بگوید خدا یکی است و مقصودش یکی از لحاظ عدد- یک دانه- باشد زیرا آنچه دومی ندارد بشماره نیاید مگر نه بینی آن که گفت: خدا سومی از سه موجود است، کافر شد؟.
2- کسی بگوید: خدا یکی است و مقصودش نوعی از جنس باشد این هم روا نیست زیرا تشبیه خدا است و پروردگار ما والاتر و بالاتر از این است که شبیه و مانند داشته باشد، و اما آن دو که گفتنش روا است:
1- کسی گوید خدا یکی است یعنی بی مانند است آری خدای ما چنین است.
2- کسی گوید خدای عزّ و جلّ یکتا است و یگانه یعنی ترکیبی در ذاتش نیست و قابل پخش با جزاء نیست نه در خارج و نه در عقل و نه در خیال، آری خدای ما- عزّ و جلّ- چنین است.

موضوعات: روایات  لینک ثابت




روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران‌قیمت پذیرایی می‌کرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد، نزد دوستانش او را برای جلوه‌گری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.

واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت! او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود و مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید؛ اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود؛ اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه‌ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم؛ اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.

اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: “من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده‌ام و انواع راحتی‌ها را برایت فراهم آورده‌ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟”
زن به سرعت گفت: “هرگز”؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: “من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟”
زن گفت: “البته که نه! زندگی در این جا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم.” قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: “تو همیشه به من کمک کرده‌ای. این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟”
زن گفت: “این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه تو بیایم؛ اما در مرگ … متأسفم!”
گویی صاعقه‌ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: “من با تو می‌مانم، هر جا که بروی..” تاجر نگاهی کرد، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می‌بودم!”

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ، اول از همه او، تو را ترک می‌کند.
همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
همسر اول که روح ماست. اغلب به آن بی‌توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم؛ اما او ضامن توانمندی‌های ماست ولی ما ضعیف و تنها رهایش کرده‌ایم تا روزی که قرار است همراه باشد؛ اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

موضوعات: سایر مطالب  لینک ثابت




قايق تان شکست ؟ پاروی تان را آب برد؟ تورتان پاره شد؟ صيدتان دوباره به دريا برگشت ؟
غمت نباشد چون خدا با ماست!
هيچ وقت نگو از ماست که برماست
بگو خدا با ماست.

اگر قايقت شکست ، باشد !
دلت نشکند! دلی نشکنی.

اگر پارويت را آب برد ، باشد ! آبرويت را آب نبرد! آبرویی نبری.

اگر صيدت از دستت رفت ، باشد ! اميدت از دست نرود! و اميد کسی را نااميد نکنی.

امروز اگر تمام سرمايه ات از دستت رفت ، دستانت را که داری !
پس خدايت را شکر کن. دوباره شکر کن! بيا شکر کنيم که اگر کفشی به پا نداريم، پا که داريم راه برويم و اگر چیزی به دست نداريم دست که داريم دوباره به دست می آوريم.
دوباره می سازيم و دوباره به دست می آوريم.دوباره می خريم و دوباره می خنديم

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم