✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زنبورعسل در قرآن


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



چه زیبا میشد این دنیا،
اگر شاه و گدا کم بود…
اگر بر زخمِ هر قلبی،
همان اندازه مرهم بود…

چه زیبا میشد این دنیا،
اگر دستی بگیرد دست…
اگر قدری محبت را،
به نافِ زندگانی بست…

چه زیبا میشد این دنیا،
کمی هم با وفا باشیم…
نباشد روزگاری که،
نمک بر زخمِ هم پاشیم…

چه زیبا میشد این دنیا،
نیاید اشکِ محرومی…
زمین و آسمان لرزد،
ز آه و دردِ مظلومی…

چه زیبا میشد این دنیا،
شَوَد کینه ز دلها گم…
اگر بشکستنِ پیمان
نگردد عادتِ مردم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




“تقی بی نماز کیست؟”
سید یونس گوید": به مشهد مقدس مشرف بودم؛ یک روز متوجه شدم که پولم تمام شده* پول برگشت به وطن ندارم ؛به حرم رفتم به امام رضا (ع) عرض کردم" پولم تمام شده" قرض دستی می خواهم" که به محض رسیدن به وطن پول دریافتی را پس میدهم؛ شب در خواب از طرف امام به من گفتند":فردا صبح وقت اذان در جلو درب فلان صحن حاضرمی شوی هر کس اول وارد حیاط شد قرض دستی می گیری ؛در موعد مقرره در محل حضور یافتم دیدم اولین کس همشهری ما تقی بی نماز اهل آذرشهر است*
من او را از دور می شناختم چون به بی نمازی معروف بود از وی کراهت داشتم؛ خود را از او پنهان کردم و چیزی نگفتم باز به حرم رفتم تقاضای خود را تکرار کردم؛ شب خواب دیشب تکرار شد ؛صبح به گمان اینکه حتماً عوض شده در محل حاضر شدم؛ باز تقی بی نماز را دیدم از او رو گردانیده به حرم رفتم عرض کردم آقا":من پول رایگان نمی خواهم فقط قرض دستی بدهید*
شب سوم همان خواب قبلی تکرار شد؛ صبح سوم وقتی او را دیدم خود را سرزنش کردم که من با نماز مردم چه کار دارم وظیفه من اطاعت از امام بود؛ جلو رفتم سلام و زیارت قبول گفتم وی با گرمی مرا تحویل گرفت ؛گفتم آقا تقی قرض دستی نیاز دارم بیشتر از آنچه خواستم پرداخت کرد* بعد پرسید کی به وطن خواهی رفت ؟ گفتم پس فردا گفت فلان ساعت در همان جا باش باهم برویم؛ تا در راه ناراحت نباشی باهم می رویم؛ در وقت مقرره در محل معینه حضور یافتم *گفت ":سید بیا به گردنم سوار شو برویم* گفتم بد است مردم می بینند؛ گفت کسی تو را نمی بیند؛ سوار شدم گفت: چشم خود را ببند متوجه شدم او به هوا اوج گرفت؛ پس از چند دقیقه دیدم در آذرشهر هستیم* خواست برود مانع شدم بعد پرسیدم چرا به شما تقی بی نماز گویند؟
گفت:" چون در نزد مردم نماز نمی خوانم گفتم": پس کجا نماز می خوانید؟ گفت: در پشت سر امام زمان (عج) * گفتم: این پرواز کردن شما چه بود؟ گفت: خود امام یاد داده هر وقت شوق زیارت مشهد و کربلا وغیره داشتم این طور می روم و برمی گردم * حالا فهمیدم تقی بی نماز نیست بلکه از اولیاء الهی است * دوستان خداوند در میان بندگان مجهول و نامعلوم است پس نباید کسی را حقیر شمرد.*

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




سه دردانه سه فرزانه سه پروانه به یک خانه
یکی مجذوب یکی محبوب یکی منصوب جان ودل
یکی بوده سلامش حق یکی بوده مرامش حق
یکی باشد پیامش حق دعایش کی شود زائل

علی بن الحسین است و حسین است وابو فاضل

موضوعات: اهل بیت (ع)  لینک ثابت




ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﻗﺎﯾﻖ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﺎﻥ
ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﻭ ﮐﯿﻨﻪ ﻭﺭﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪ . ﯾﺎ ﻣﺪﺍﻡ
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﺯﺩﻧﺖ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؟ ﻧﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ . ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﻬﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ . ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ
ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ . ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ … ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ
ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ … ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ . ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ " ﻣﻦ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ .
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ،
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ !
ﻭ ﺑﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ،
ﺑﺪﺑﻮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺎ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ !
ﻣﺸﮏ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ .
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ !
ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ;
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بسیار بسیار زیبا
از نگاه نکردن به دختران درحال شنا تا …..
مراسم تشییع به پایان رسید .پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من  هم به همراه آن هارفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید  به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
((السلام علیک یا ابا عبدالله)) بعد هم به همان حالت به دیدارارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد.
امروز مراسم ختم این شهید است. رفقا گفته اند: خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.
این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند.
بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان…دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
بعد شروع به صحبت کردند.
موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود .
در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود: د در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و…)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و …اما من را بی حساب و کتاب بردند.))
بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم.

حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند:
من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید.
دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت:یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم…
منبع _کتاب عارفانه(زندگی نامه وخاطرات شهید احمدنیری)

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) اعلام کرده است: این قرارداد فروش تسلیحات همچنین تجهیزات این بالگردها از جمله ۳۸ موشک “هلفایر” و نیز صدها موشک هدایت لیزری را شامل می شود و ارزش این قرارداد به حدود یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون دلار آمریکا می رسد. پنتاگون همچنین با تجهیز رژیم اشغالگر اسرائیل به بمب های هدایت شونده و ۱۴ هزار و ۵۰۰ سیستم فرستنده ماهواره ای و ۷۰۰ دستگاه دیگر برای هدایت بمب های ضد استحکامات و نیز موشک های هوا به هوا و موشک های ضد تانک موافقت کرده است. ارتش سعودی از بیش از یک ماه و نیم پیش از زمین و هوا و دریا به مناطق مختلف یمن حمله کرده است که تاکنون به شهادت صدها نفر و زخمی شدن صدها نفر دیگر منجر شده است. ارتش سعودی همه تاسیسات یمن اعم از نظامی و غیرنظامی را هدف قرار می دهد و از سلاح های ممنوع شده در سطح بین المللی از جمله بمب های خوشه ای و فسفری استفاده کرده است. در این راستا، دولت آمریکا اعلام کرده است که کار پشتیبانی اطلاعاتی و لجستیکی از عربستان در تجاوزگری علیه یمن بعمل می آورد.

موضوعات: طوفان جاهلیت  لینک ثابت




ﺧﻮﺏ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭﺭﺍﻧﺪﺍﺯ
ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ !
ﯾﮏ ﺧﻂ ﮐﺶ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ !
ﯾﮏ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ !
ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﻭﺯﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺣﺘﯽ ﻗﻀﺎ ﻭ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ !!
ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ،
ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ
ﺧﯿﺮ ﻭ ﺻﻼﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ !
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ !
ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ، ﻫﺮﮐﺲ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺵ
ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺵ
ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ …
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻮﺷﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﻪ :
ﺁﻫﺎﯼ !
ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ
ﺑﺎ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﯾﻢ
ﭼﻨﺪﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ
ﭼﻪ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﺑﺠﺎﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯾﻢ
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺧﻢ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ …
ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﺍﻣﺎ ﯾﮑﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﺑﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ
ﺑﯿﻦ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ
ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ .

ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ !
ﻗﺎﺿﯽ ﺗﻮﯾﯽ
ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ … 

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
خوبی هیچوقت دردنیاوآخرت ازبین نمی رود…
از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ ﺍﺩﻣﻬﺎ
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ ﺍﺑﺎﺩﻱ
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ.
[

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم