✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
اينم برا عاشقای آقا اميرالمؤمنين...


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

در مورد هر چه ميگى
فکر کن؛ ولى هر چه فکر
مى کنى نگو!

آنقدر خوب هستم كه
ببخشمت, اما آنقدر ساده
لوح نيستم؛ كه دوباره به
تو اعتماد كنم!

هميشه سخت ترين
جاى كار اينه كه ؛ تظاهر
كنید هيچى نشده…!

احترام مثل لباس میماند …به بعضى ها مياد….
به بعضى ها نمياد!

زياده از حد, خود را
تحت فشار قرار ندهید ؛
بهترين چيزها زمانى اتفاق
مى افتد که انتظارش را
ندارى.

هميشه با کسى درد و دل
کنید که دو چيز داشته
باشد يکى “درد” ديگرى
“دل"!

تنها چيزى که خرجى
ندارد, جارى شدن در ذهن
ديگران است…پس آنگونه
جارى شويد كه خنده بر
لبانشان نقش ببندد…نه
نفرت در دلشان.

هميشه ميگن سر بى
گناه تا پاى دار ميره اما
بالاى دار نميره….ولى تا
حالا كسى به اين فكر
نكرده كه رفتن تا پاى دار
براى بى گناه از صد بار
مرگ بدتره.

ما آدم های هستيم كه
به راحتى به هم دروغ
مى گوييم ولى بزرگترين
معيارمون براى دوستى
صداقته….

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




از نژاد چشمه باش
بگذار آدمها تا میتوانندسنگ باشند
مهم این است که تو جاری باشی
و از آنها بگذری
خوشبخت کسی هست
که شکوه رفتارش
آفریننده‌ی لبخند برلب‌های دیگران باشد…

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﻭﻋﺪﻩ ی “ﺧــــﺪﺍ"  ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ  ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﺗﺎ ﻓﺘﺢ کنی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﻤﻜﻦ کنی ؛ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﻴﺎﻭﺭی
ﺩﺳﺖ نیافتنی ها ﺭﺍ
ﭘﺲ روزهایت ﺭﺍ
ﺑﻪ “ﺧــدﺍ"  ﺑﺴﭙﺎﺭ…!!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





*************
  درزمان خلافت امیرالمومنین زنی به پیشگاه حضرت علی می آید ودرحضور جمع یاران واصحاب که درمسجد جمع بودند اظهارمیدارد واعتراف میکند که زنا کرده!
امام علی اصلا توجهی به زن نمی کند!
زن باردوم حرف خود را تکرار کرده وطلب مجازات برای خودش میکند
بازامام توجهی نمی کند!
بارسوم باز زن حرف خودرا تکرار میکند ومی گوید مجازات این جهان مرا ازاین گناه پاک خواهد کرد لطفا مجازات کنید
امام بامکثی طولانی به اومیگوید برو خانه ات وفردا بیا!
زن میرود وفردایش دوباره همان سخنان را می گوید!
امام دوباره او را حواله به فردا میدهد تا بلکه ازاین اعتراف منصرف شده ونیاید!
زن برای روز سوم باز همین سخنان را درحضور همه اعتراف میکند
اصحاب متعجب ومنتظر حکم امام هستند
امام اززن می پرسد آیا بارداری؟
زن جواب میدهد بله
امام میفرماید برو و کودکت را به دنیا بیاور!
زن میرود وبعداز ماهها دوباره برمیگردد وهمان سخنان را عرض میکند که مراز گناهم پاک گردان!
امام میفرماید برو ودوسال به کودکت شیر بده!
زن میرود وبعداز دوسال دوباره برمیگردد ومصرّ به اجرای حکم است!
اعتراض مردم حاضر که خواهان اجرای حکم سنگسار بودند امام را بر آن داشت تا حکم را اجرا کند!
امام علی ،حسنین را باخود میبرد!!
وروبه جمعیت کرده ومیگوید فقط کسانی میتوانند به این زن سنگ بزنند که خود دچار گناه کبیره نباشند
جمعیت یک به یک سنگها را برزمین میریزند!
امام علی دوسنگ ریزه برداشته وبه دست امام حسن وامام حسین میدهد واین دوسنگ ریزه به سمت زن توبه کار پرتاب میشود !
زن به خانه نزد کودکش برمیگردد!
 این چهره ی واقعی اسلام واحکام پاک الهیست
 مبتلا ی به تبلیغات کثیف واسلام هراسی دشمنان اسلام نشوید!
 منبع: داستان راستان نوشته مرحوم مرتضی مطهری

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




گویند مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند…
کفشهاش را زیر سرش گذاشتو خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت آن درخت
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند:
امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد.
اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم کنار همان درخت.
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره…
اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدن.

آیا ماهم خودمون رو بخواب میزنیم؟؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت






 آنچه نیکی می کنی پیش کس اظهارش مکن
گر خدا داند بس است،کالای بازارش مکن

 آتشِ در زیرخا کستر،فریبت می دهد
دشمنت گر خفته است،از خواب بیدارش مکن

 خاطر غم دیده را تا می توانی مهر ورز
بازبان بد،کسی از کار بیکارش مکن

 سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار، در دفتر دل ، خط دیوارش مکن

 سوی بازار بتان رفتن،نه کار هر کسی است
هر عزیزی همچو یوسف نیست، خریدارش مکن

 وعده گر دادی همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی بگو دیگر امیدوارش مکن

 قدر آزادی که می داند،جز در بندیان
مرغکان عشق را، در دام گرفتارش مکن

ا ی که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن

 روح پاک وجسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت ، بیمارش مکن

 گرصمد،بهر تفرج سوی بستانمی روی
شوق گل داری بچین و گله از خارش مکن

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند.

روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی ی ایرادی نیز دارد

پادشاه گفت چه ایرادی فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند .

وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه حراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد.

پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی .
آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




⇩۶ کلید طلایی ⇩

 دلی را نشکن؛
شاید←خانه خدا باشد.

 کسی راتحقیر مکن؛
شاید←محبوب خدا باشد.

 از هيچ عبادتي دریغ مکن؛
شاید←کلید رضايت الله باشد.

 سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید←آخرین دیدارت با خدا باشد.

 هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد←خشم خدا در آن باشد.

 ازهیچ غمی ناله نکن؛
شاید←امتحانی ازسوی خدا باشد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم