✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
حِجــابم را با جهنم عوض نخواهــم کرد


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ،
ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی ،
و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی
ترس یا حقیقت !
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ،
فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ،
حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی …
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ،
گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی ،
با خانواده ات دور هم بنشینید ،
یا گوش به درد دل رفیقت بدهی ،
و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را ،
بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی ،
در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی ،
ایوب باشی ،
انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟
و بالاخره
لازمست گاهی از خود بیرون آمده ،
و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری ،
و از خود بپرسی که سالها سپری شد ،
تا آن شوم که اکنون هستم …
آیا ارزشش را داشت … ؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی…

#فريدون_مشيرى

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت


...


روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
عبادت تو زمانی واقعی است که شادی و خیر و برکت آنرا تجربه کرده باشی. آنگاه تو بطور طبیعی شکرگزار می شوی و در برابر هستی سر تعظیم فرود می آوری.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





ولی من باور نمیکنم که انسانی؛ علت صعودش به قله را دیدن منظره ی اطراف بیان کند…
هیچکس سختی کوهستان را برای دیدن یک منظره تحمل نمیکند…
قله؛ تنها، جایی بر کوهستان نیست. قله در قلب و ذهن ما جای دارد. قله؛ پاره ای از یک رویاست که به حقیقت می پیوندد… و مدرکی مسلم بر این است که زندگیمان بامعناست… قله نشانی از آن است که می توانیم با قدرت اراده و توان جسممان، زندگی را به آنچه میخواهیم و آنچه دستانمان قدرت خلق آن را دارند، تبدیل کنیم…!
((اریک_واینمایر)

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#اندر_حکایت_ضرب_المثل

در زمان سلطنت خسرو پرويز بين ايران و روم جنگ شد و در اين جنگ ايرانيها پيروز شدند و قسطنطنيه كه پايتخت روم بود بمحاصره ي ارتش ايران در آمد و سقوط آن نزديك شد .
مردم رم فردي را به نام هرقل به پادشاهي برگزيدند . هرقل چون پايتخت را در خطر مي ديد ، دستور داد كه خزائن جواهرت روم را در چهار كشتي بزرگ نهادند تا از راه دريا به اسكنديه منتقل سازند تا چنانچه پايتخت سقوط كند ،‌گنجينه ي روم بدست ايرانيان نيافتد .

اينكار را هم كردند . ولي كشتيها هنوز مقداري در مديترانه نرفته بودند كه ناگهان باد مخالف وزيد و چون كشتيها در آن زمان با باد حركت مي كردند ، هرچه ملاحان تلاش كردند نتوانستند كشتيها را به سمت اسكندريه حركت دهند و كشتي ها به سمت ساحل شرقي مديترانه كه در تصرف ايرانيان بود در آمد .
ايرانيان خوشحال شدند و خزائن را به تيسفون پايتخت ساساني فرستادند .

خسرو پرويز خوشحال شد و چون اين گنج در اثر تغيير مسير باد بدست ايرانيان افتاده بود خسرو پرويز آنرا ( گنج باد آورده ) نام نهاد .

از آنروز به بعد هرگاه ثروت و مالي بدون زحمت نصيب كسي شود ، آنرا بادآورده مي گويند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




(به تک تک واژه ها دقت کنید) و اگه دوست داشتید چند بار بخونید هربار بیشتر لذت می برید..
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
خسته تر وکسل تر از همیشه.
ناگهان “ذکاوت” ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
“دیوانگی” فورا فریاد زد من چشم می گذارم …
من چشم می گذارم…
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد
و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ….
یک…دو…سه…چهار…
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
“لطافت” خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
“خیانت” داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
“اصالت” در میان ابرها مخفی گشت؛
“هوس” به مرکز زمین رفت؛
“دروغ” گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
“طمع” داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود.
هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز
“عشق” ،،،
که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای
تعجب هم نیست ..!!
چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت…
هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته
گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام،،،، دارم میام.،،،،
اولین کسی را که پیدا کرد “تنبلی” بود؛
زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود،،
و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛؛؛؛
هوس در مرکز زمین؛؛؛؛؛
یکی یکی همه را پیدا کرد ….
جز “” عشق “”
او از یافتن “” عشق “” ناامید شده بود.
“حسادت” در گوشهایش زمزمه کرد؛
تو فقط باید عشق را پیدا کنی…
و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد….
دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد ،،!!!
اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
** او کور شده بود.**
دیوانگی گفت ::
« من چه کردم؛ ؛
من چه کردم؛؛؛
چگونه می تواتم تو را درمان کنم.
“” عشق “” پاسخ داد:
تو نمی توانی مرا درمان کنی،
اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.
و اینگونه شد که از آن روز به بعد “” عشق “” کور است…
و “” دیوانگی “” همواره در کنار اوست.
#دل_نوشته_ی_فریدون_مشیری

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یادت باشه در هر شرایطی که باشی
مردم برای تو حرف درمی آورند
اگر قرار باشه حرف مردم روی تو تاثیر بذاره
شک‌ نکن نمیتونی زندگی کنی
چرا فکر میکنی باید همه را راضی نگه داری
تو‌خودت باش
هر کس خوشش نیامد که نیامد
اصلا مهم نیست
اگر خودت را بازیچه
دست حرف مردم دهی
این میشود
نقطه ضعف تو
میشود چکشی که با آن به سرت بکوبند
و تو را اذیت کنند
چون دیگر نقطه ضعف تو را پیدا کرده اند.
آخرش فکر میکنی چی میشه
یک‌ من ناراحت به وجود میاد
که هم خودت و هم خانواده ات را نابود میکنی
انتظار نداشته باش پدر و‌مادرت تو را ناراحت
بببنند و از حال ناراحت تو ناراحت نشوند
پس این رو بدون هیچکس ارزشش نداره که بخوای به‌خاطرش
حال خوب خودت و خانواده ات خراب کنید .
گاهی باید خودت رو به بی خیالی بزنی
و فقط بگذری و بی اعتنا باشی
بدون هیچ عکس العملی
چون میگذرد غمی نیست…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





  امام صادق علیه السلام:
 مَا مِنْ مُؤْمِنٍ صَامَ فَقَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقِدْرِ عِنْدَ سَحُورِهِ وَ عِنْدَ إِفْطَارِهِ إِلَّا كَانَ فِيمَا بَيْنَهُمَا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.
 هیچ مؤمن روزه داری نیست که در هنگام خوردن سحری و افطارش سوره قدر را بخواند، مگر آنکه بین این دو زمان ثواب کسی را خواهد داشت که در راه خدا در خون خود غلطیده باشد.
  بحارالأنوار، ج97، ص 34

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم