✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




زندگی را …
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی
یا توانستی زمین تشنه ای را سرخوش از باران کنی
گر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی
گر توانستی به خوان رنگی ات یک رهگذر مهمان کنی
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی
گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی
میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنترا
بر سر هر کوی و هر برزن زنی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





هر سقوطي
پايان كار نيست …
باران را ببين
سقوط باران
قشنگترين
آغاز است
هواي زندگيتان
سرشار از
لحظه هاي خوب باراني …..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





از دوری او غـمـیـن و نـالان هـسـتـیـم
وز کرده‌ی خود بسـی پشیمان هستیم


اصـلـیـت مــا را تــو اگــر مـی پـرسـی


از کـوفـه ولـی مـقـیـم ایـران هـسـتیم
تـوفـیـق بـده تـا کـه غـلامـش بـاشـیم
مـا عـاشـق او و خـانـدانـش هـسـتـیـم


  ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





حکایت نمک خوردن و نمکدان شکستن
در زمانهای قدیم دزد ماهری بود که با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند که در حین صحبتهایشان سرکردهء آنها گفت: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار به خزانه سلطان دستبرد بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.
آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رساندند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و اشیاء گرانبها بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند که ناگهان چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد که در زیر نور می درخشید.
او گمان کرد که آن شیء گوهر شب چراغ است.
نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد از شوری آن فهمید که تکه ای نمک سنگ است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطوریکه رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمده یا نگهبانان خزانه با خبر شده اند.
خیلى زود خودشان را به او رساندند و گفتند: چه شده؟ چه حادثه اى اتفاق افتاده؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و…
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هایشان باز گشتند.
صبح که شد چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد و تازه متوجه شدند که شب قبل خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رساندند و دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و…
بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد،
سلطان آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟ دلیل این کارشان چه بوده؟! من هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم .
و در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى .
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت .
سلطان به قدرى عاشق و شیفتهء کرم و جوانمردی او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و سپس حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث بود و چند سالى حکمرانى کرد و سلسله صفاریان را تاءسیس نمود،راستی یعقوب کجاست…؟
اورا میشناسید..؟
او پدره زبان پارسی است
او برای استقلال ایران جنگید
یعقوب در قلب ها دفن شد و افراد کمی اورا میشناسند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی ،
خسته ات می‌کند!
و اگر با آن همراهی کنی ،
غرقت می‌کند!
قرار نیست که “همه آدمها” شما را درک کنند!
و این اشکالی ندارد.
آنها حق دارند نظر دهند
و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید…
اینگونه آسوده‌تر هستید و آرامش بیشتری دارید.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#رضایت پدر و مادر
آیت الله مجتهدی تهرآنی(ره):

ما به تجربه دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها راضی بوده اند،
دست به هر چه زده اند طلا شده.
و همچنین دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند،
حالا به هر دری میزنند، کارشان درست نمیشود.
بعد پیش ما می آیند و میپرسند:
چرا ما هر کاری میکنیم کارمان اصلاح نمیشود؟
خبر هم ندارند به خاطر این است که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺻﺒﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻔﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﯿﺪ:
ﺗﻨﻔﺮ، ﻋﻼﻗﻪ، ﻟﺬﺕ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺧﺸﻢ، ﻏﻢ ﻭ ﺗﺮﺱ.
ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﺮﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ… ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ!
ﻭ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ.
مراقبه تهی کردن خویش از همه داشته هاست. وقتی که هیچ فکری درون
شما درجریان نباشد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدایا ..
مهربان من چه لحظه هایی که در زندگی تورا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی …
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی…
چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو را که پشت همه موفقیت هایم پنهان شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی …
پس امروز هم که روز جمعه است خداوندا با نام تو روزم را آغاز میکنم درین روزبمن برکت بخش وکمکم کن تا زیباترین روز را داشته باشم …
روزی که با یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق است ومهریانی..امروز دو نعمت سلامتی وشادی را از من دریغ مکن …
خوب من آنچنان شاد باشم که لبخند از روی لبم دور نشود وآنچنان موفق که تا پایان روز راضی باشم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم