✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
...یکصد و هفتاد و پنج


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



خاطره ای تاثیرگذار از دکتر آرون گاندی، نوه مهاتما گاندی در زمینه تربیت و تاثیر، رفتار عاری از خشونت در زندگی فرزندان نقل می کنیم. این خاطره، نمونه ای جالب و عاری از خشونت والدین در تربیت فرزندان را نشان می دهد. آرون می گوید:
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسسه ای که پدربزرگم در فاصله هجده مایلی دوربان- افریقای جنوبی، نزدیک کارخانه تولید قند و شکر، تاسیس کرده بود، زندگی می کردیم. ما آن قدر از شهر دور بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم. یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم، زیرا می خواست در کنفرانس یک روزه ای شرکت کند. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و پدر نیز چند کار از من خواست که انجام دهم، از جمله بردن اتومبیل به تعمیرگاه برای سرویس و …
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم. بعد از آن من شتابان کارها را انجام دادم و فرصت را غنیمت دانسته، مستقیما به نزدیکترین سینما رفتم. من آن قدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 5:30 بود که قرار پدرم یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی که پدرم منتظر بود، رفتم. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود. پدرم با نگرانی پرسید: چرا دیر کردی؟ آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و به همین خاطر گفتم: اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم. ولی متوجه نبودم که پدرم قبلا به تعمیرگاه زنگ زده بود. نگاهی به من کرد و گفت: در روش تربیت من نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده تا به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده می روم که در این خصوص فکر کنم. پدرم با آن لباس و کفش رسمی در میان تاریکی، جاده تیره و تار و بس ناهموار را پیاده در پیش گرفت. نمی توانستم او را تنها بگذارم.
مدت پنج ساعت و نیم پشت سر پدرم اتومبیل می راندم و او را که به علت دروغ احمقانه ی من غرق ناراحتی و اندوه بود، نگاه می کردم. همان جا و همان وقت تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم.
بیشتر اوقات درباره آن واقعه فکر می کنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که بقیه ى پدران فرزندانشان را تنبیه می کنند، تنبیه می کرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا می گرفتم؟
تصور نمی کنم با آن روش های مجازاتی متاثر می شدم. اما این عمل ساده و عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است. گویی همین دیروز رخ داده است.
ما جامعه رو چجور تربیت میکنیم؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





عارفان، سكوت درونى را بعنوان حالت خاصى از هستى تعريف میكنند كه افكار در آن ازبين مى رود و شخص مى تواند از سطح ديگرى بجز آگاهى روزمره عمل كند.
سكوت درونى به معناى قطع، تعليق گفتگوى درونى، مناظره ى درونى و ملازم هميشگى افكار است و بنابراين وضع و حالتى از آرامش ژرف است.
سكوت درونى حالتى است كه درک و مشاهده، به حواس بستگى ندارد و آنچه در خلال سكوت درونى كار مى كند، توانايى ديگرى است كه بشر دارد…
توانايى اى كه او را موجودى جادويى مى سازد.

فقط آن چیزی را در ذهنتان راه بدهید که دوست دارید اتفاق بیافتد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#لبخند
لبخند در انسان از علايم داشتن اعتماد به نفس و خودباورى و عامل ارتباطات زيباى انسانى است. انسان هايى كه لبخند بر لب دارند و چهره اى گشاده از خود نشان مى دهند، كسانى هستند كه خود را عالى باور دارند.
انسان هاى خجالتى و تحقير شده كمتر لبخند مى زنند. عكس اين معنا هم صادق است. انسانى كه سعى مى كند با لبخند هاى خود چهره زيبايى از خود نشان بدهد به اعتماد به نفس و خودباروى خويش كمك مى كند و باعث مى شود كه ديگران او را بهتر باور كنند.

بنابراين سعى كنيد چهره درهم خود را باز كنيد و به انسان ها و همه كاينات لبخند بزنيد و رضايت خود را از موفقيت هاى بزرگ زندگى با چهره گشاده خود به همه جهان نشان بدهيد و در خود اعتماد به نفس ايجاد كنيد.
“من انسانى آرام، با نشاط و سرزنده ام.”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر كن!
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب، آئینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!
با تو گفتم:‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم كه: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
اشكی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشك در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
فریدون مشیری

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مﻬﺮﺑﺎن باشیم…
مهربانے ﻧﯿﺎﺯاست …
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﺳﺖ
“ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻫﻔﺖ ﺧﻂ ﺑﺎﺷﻨﺪ”
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ، ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛

ﻻ‌ﺑﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ!
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ، ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﻢ.
ﺑﯽ ﺭﯾﺎ، ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻻ‌ﯾﻖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
“""روزگارتان پراز
مهربانى…""”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




بارالها …
از کوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نکند فرق به حالم
چه براني
چه بخوانی
چه به اوجم برساني …
چه به خاکم بکشاني …
نه من آنم که برنجم …
نه تو آني که براني…
نه من آنم که ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني که گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
کس به غير از تو نخواهم
چه بخواهي چه نخواهي
باز کن در که جز اين خانه مرا نيست پناهي
خواجه عبدالله انصاری

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




چه دلـنشین است امواج صدای آدم‌هایی که موسیقیِ محبتشان را فریاد می‌زنند…
آدم‌هایی که با محبتشان، زمین را ستاره باران می‌کنند…
آدم‌هایی که با موسیقی کلامشان، برای امواج خروشان دنیا لالایی می‌خوانند…
چه زیبا هستند قلبــهای دریایی…
انگار خدا آنها را می‌آفریند تا با آهنگِ صدایشان غم‌ها را جادو کنند…
بیایید امروز افسون دلهای دریایی باشیم،
دلهایی که با سمــفونی آرامش،
بهترین‌ها را برای همه آرزو می‌کنند…

برای همه‌تون، همراهی و دوستیِ یکی از این آدم‌ها رو آرزو میکنم
و از اون قشنگ‌تر آرزو می‌کنم خودتونم یکی از همین آدم‌ها باشید
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ما مردها گاهی نیاز داریم بندِ واشده یک ساعت را تعمیر کنیم
عوض کردن یک باطری،
ما را به آرامشی میرساند، که از ساعت می‌گیرد
من ساعت‌هایم را نگه می‌دارم‌
ساعتی که مادرم‌
با خودکار برایم کشیده بود هنوز کار می‌کند
10 و 10 دقیقه است و او هنوز نمرده‌
پدر اما ماهیگیر بود
و ساعت وفادارش بعدِ او فقط زیر آب کار می‌کند
فرق گذشته و حال در ساعت‌ها پیداست،
هرچه من بزرگتر شدم قیافه‌ی آنها مردانه‌تر شد
بچگانه… مردانه …زنانه …
ساعت‌ها هم دنیای خودشان را دارند،
ویترین ، سینمای ساعت‌ها بود که خیابان را اکران می‌کرد
بازی من و معشوقه‌ام را یک جفتشان پسندیدند
در آخرین سکانس عاشقانه ، ما عکسی گرفتیم‌ و جدا شدیم‌
اما ساعت‌های ما برای همیشه ، همانجا با همان ژست ایستادند
چه‌کسی با چه‌کسی قرار می‌گذاشت ؟
ما با هم یا ساعت‌های ما با هم ؟
یک ساعت مرد، دست مردی را می‌گیرد و می‌رساند به قراری که یک ساعت زن ، زنی را به همان قرار.
آن ساعت دیوانه را سال‌هاست تنظیم می‌کنم
اما هرسال در همان لحظه با همان ژست …
ساعت‌ها با شب و روز تنظیم می‌شوند
اما این یکی زمانی شب و روز را هم تنظیم می‌کرد،
من و آفتاب کارگرهای ساده‌ای بودیم‌
که با هم می‌‌آمدیم و با هم می‌رفتیم‌
در راه دستم را طوری می‌گرفتم که همه ساعت را از من بپرسند
و نمی‌فهمیدم‌
مردی که ساعتش را در جیب می‌گزارد تا زمان را از غریبه‌ای بپرسد تنهاست‌
تنهایم‌
تنها
مثل آن ساعت بچگانه که سال‌ها پیش در جنگل افتادُ حالا در دست درختی‌ست،
کار می‌کنم اما به کار نمی‌‌آیم‌
ما مردها
گاهی به یک تعمیر ساده نیاز داریم‌
یک تعویض باطری شاید
اما وقتی مردی با دست‌های لرزان ساعتی را تعمیر می‌کند
هیچ تضمینی نیست عقربه‌هایش در جهت درست بچرخند

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم