✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
الهی...سپاس


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود!
در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، «معلم» هم هستم و «استراتژی» هم درس میدهم.
پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟

کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم.

تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».

دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که «استراتژی» به او میگوید که بیش از این، «زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.

استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




روزهای هفته را با عشق تو سر میکنم
تا به جمعه میرسم احساس دیگر میکنم

حس دیدار تو در من جمعه غوغا میکند
جمعه ها چشمان خود را حلقه بر در میکنم

در غروب جمعه بغضم در گلو وا میشود
چشم خود را در نبودت جمعه ها ترمیکنم

آنقدر در کوچه ها فریاد نامت میکنم
گوش اهل کوچه را با نام تو کر میکنم

شک ندارم درد جمعه درد بی درمان توست
نام زیبای تو را هر جمعه ازبر میکنم

کل هفته خانه را با گل مزین میکنم
باز هم گلهای خود را جمعه پرپر میکنم

گرچه می دانم نمیایی ولی این را بدان
جمعه ای دیگر برای دیدنت سر میکنم

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت







شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:
این ماشین مال شماست آقا؟
پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است.
پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری و بدون اینکه دیناری بابت ان پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون ای کاش…؟
البته پل کاملا واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچون برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سر تا پای وجود پل را به لرزه در آورد: ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه انی گفت: دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟
اوه بله دوست دارم.
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد گفت: آقا می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز هم در اشتباه بود. پسر گفت: بی زحمت اونجایی که دوتا پله داره نگهدارید.
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید. اما دیگر تند و تیز برنمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل می کرد. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد: اوناهاش جیمی… می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و دیناری بابت آ؛ن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد. اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو همان طوری که همیشه برات شرح میدم ببینی.
پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند، برادر بزرگتر با چشمانی براق و درخشان کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آدم شیشه کثیف پاک میکنه حسه خوبی پیدا میکنه

ببین دلو پاک کنی چی میشه

از هرکی بدی دیدی همین الان ببخش و کینه رو بریز دور

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




‌چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد…

نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
 
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست…
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر…
 
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد
 
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
 
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
 
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن…

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خداوندا …
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم

خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن …
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدایا…
چنان زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم.
و چنان ،بمیران که به وجد نیاید دلی از نبودنم…

قدر زندگی را بدان پروانه ها
فقط یک بهار می رقصند…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




“هدف هاي بزرگ، مانند دويدن هستند!”

“"براي رسيدن به هدف هاي بزرگ، بايد تلاش هاي كوچك را جدي گرفت.

“"براي دويدن، ابتدا بايد راه رفت، سپس قدم ها را تند كرد و بعد دويدن را رقم زد.

“"دويدنِ ناگهاني و بدون مقدمه، هر كسي را از نفس مي اندازد…!!!

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم