✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
صاحب این انقلاب


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم.

وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.

دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر».

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

خدايا ممنون براى تمام خنده هاى امسالم

 خدايا ممنون براى تمام اشکهاى امسالم…

خداياممنون از درس هاى بزرگ زندگى امسالم …

 خداياممنون از اينکه يادم دادى خودم باشم…

بيشتر از هميشه ..

 وخدايا قسم به تمام شکوفه هاى اين بهار…

آرزو مى کنم خنده هاى امسال از ته دل …

 گريه هايي از سر شوق…

آرامشى به قشنگى رنگين کمان دانايى،
بينايى و مَنِشى به وُسعت هر دو جهان …

 و خلوت هايى که با قشنگترين ها پر بشه…

و خدايا خدايا هرگز نگويم دستم بگير ؛ …

 عمري است گرفته اي، رهايش مکن !…

خدايا من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛ ..

 از تو مي خواهم در اين روزهاي پاياني سال،…

مشکلاتشان را آسان، دعاهايشان را مستجاب و دلشان را شاد گرداني …

… آمين تقديم به عزيزانم … .

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ای جوان..

تُندی صدایت را
بر سر مادری که سخن گفتن
را به تو آموخت بلند نکن


«فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا»


«به آنان حتى اُف مگو و بر سر
آنها فریاد مزن»

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

نویسنده دكتر محمد العریفی

هارون الرشید…
مردی که پادشاه زمین بود و سربازانش جهان را پر کرده بودند…

کسی که سرش را بلند می‌کرد و به ابر می‌گفت: «در هند می‌باری یا در چین… یا هر جایی که می‌خواهی… به خدا قسم هر جا که بباری زیرِ پادشاهی من است»..

هارون روزی برای شکار بیرون رفت و از کنار بهلول گذشت… به او گفت: مرا نصیحت کن…

بهلول گفت: ای امیرمومنان! پدران و اجدادت کجایند؟
هارون گفت: مردند…

گفت: قصرهایشان کجاست؟
گفت: آنجا است…

گفت: و قبرهایشان کجاست؟
گفت: این قبرهایشان است…

بهلول گفت: آن قصرهایشان است و این قبرهایشان… حال قصرهایشان چه سودی برای آنان در قبرهایشان داشت؟

هارون گفت: راست گفتی… بیشتر نصیحتم کن ای بهلول…

گفت: قصرهای دنیایت که فراخ است و وسیع… کاش قبرت نیز پس از مرگت همینطور گسترده باشد…

هارون گریست… گفت: باز هم نصیحتم کن…

گفت: ای امیرمومنان… فکر کن همه‌ی گنج‌های کسرا را صاحب شدی و سال‌ها نیز زنده ماندی… بعدش چه؟ آیا قبر، عاقبتِ هر زنده‌ای نیست؟ و آیا پس از آن درباره‌ی همه‌ی چیزهایی که داشتی سوال نخواهی شد؟
گفت: آری…
آنگاه هارون بازگشت سپس بیمار شد و طولی نکشید که در بستر مرگ افتاد…

هنگام مرگ و شدت سکرات بر سر فرماندهان و حاجبانش فریاد کشید: سربازانم را جمع کنید…

آنان را آوردند، با شمشیرها و زره‌هایشان که از بس زیاد بودند در شمار نمی‌آمدند… همه تحت فرمان او…

هنگامی که آنان را دید گریست، سپس گفت: ای کسی که مُلکش زائل نمی‌شود… رحم کن بر آنکه ملکش رو به زوال است…

سپس تا لحظه‌ی وفاتش گریست…

سپس آن خلیفه را که ملک دنیا در دستانش بود در حفره‌ای تنگ گذاشتند…
نه وزرایش همراه او بودند و نه ندیمانِ هم‌نشینش…
نه غذایی با او دفن کردند و نه در قبرش فرشی گستردند…

پادشاهی و مالش او را بی‌نیاز نکرد…
گاهی، کمی فکر به مرگ لازم است.
لازم است به خود یادآوری کنیم، فانی هستیم.

موضوعات: داستان  لینک ثابت




مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت .

خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .مسافر فریاد زد:

هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟

مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی

راوی در مورد این داستان می گوید :

خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند .

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود بسیار غصه می خورد. شبی از خواب بیدار شد؛ خیال کرد سحر شده، بلند شد و رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت داخل حمام. هنگامی که لخت می شد حمام را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد. وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از جنیان اند. اگرچه بسیار ترسید، اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
جنیان هم که می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست، ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بر پشتش داشت از او پرسید: تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟ او هم ما وقع آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش به حمام رفت. دید حضرات باز آنجا جمع شده اند. خیال کرد همین که برقصد، جنیان خوششان خواهد آمد. وقتی که او شروع به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کرد، اوقات جنیان که آن شب عزادار بودند تلخ گشت. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش. آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده. گفت: ای وای، دیدی که چه به روزم شد؟ قوزی بالای قوزم شد!
مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده که نقل آن را در اینجا خالی از لطف نمی دانم؛ با این توضیح که ما نتوانستیم نام سراینده را پیدا کنیم وگرنه ذکر نام وی در اینجا ضروری بود.

خردمند هر کار بر جا کند…

شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسیّ جن دید و گلفام شد
به شادی به نام نکو خواندشان
برقصید و خندید و خنداندشان
زپشت وی آن گوژ برداشتند
ورا جنـّیان دوست پنداشتند
شبی سوی حمام جنـّی دوید
دگر گوژپشتی چو این را شنید
که هریک زاهلش دل افسرده بود
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهادند قوزیش بالای قوز
ندانسته رقصید دارای قوز
خر است آنکه هر کار هر جا کند
خردمند هر کار برجا کند.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 شنیدن عبارت دوستت دارم : 

  برای یک مرد… او را برای مصاف با سخت ترین ها ی زندگی زره پوش می کند …و آماده می شود ….توان می گیرد… برای آنکه بیشتر بکوشد …مرد احساس می کند حتی قدش بلند تر شده است ….چون به مرد بودنش افتخار می کند ….
 

 شنیدن عبارت دوستت دارم :

 برای زن آنچنان انرژی و توان مضاعفی برایش ایجاد می کند که آمادگی این را می یابد که لحظه ای پس از شنیدن این جمله یک خانه تکانی مفصل به راه بیاندازد …
و همه جای زندگی را با عشق… از نو بیاراید ..

 شنیدن عبارت دوستت دارم :

 برای فرزندت خصوصا وقتی روی دو زانو می نشینی و خودت را هم قد فرزندت می کنی و چشم در چشمش می گویی یعنی من هستم ..خیالت راحت … و یادت باشد آن شب فرزندت دیرتر ولی آرامتر و آسوده تر می خوابد پس از شنیدن این جمله از والدینش …

 فرقی نمی کند معشوق باشی یا عاشق …پدر یا مادر … فرزند یا همسر

  عبارت دوستت دارم را جدی بگیریم
این عبارت غوغایی به پا می کند. 

نگذارید محبت و عشقتان در دنیای درونتان حبس شود …..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 بی قرار بودم
تو قرارم دادی


الهی…
چشمهایم را گشودی
به وادی زیبایی
که همه پرتو و تجلی


حسن توست…
الهی شکرت..

 

موضوعات: مناجات  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم