✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
یک نفر در  آب غرق شد


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



گویند :
درعصر سليمان نبى،پرنده اى براى نوشيدن آب بسمت بركه اى پرواز كرد،

اما چند كودك را بر سر بركه ديد،

پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.

همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد،

اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود.

پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى بمن متصور نيست.

پس نزديك شد ولی آن مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.

شكايت نزد سليمان برد.

پیامبر آن مرد را احضار کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.

آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت :

“چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرسانده ،

بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!

و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند".

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




پدرم دلواپس آینده برادرم است،

اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند،
در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.

برادرم نگران فشار کاری پدرم است،
اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را
به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.

مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرداما حتی یکبار هم نشده که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد:
فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟

من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم،اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم ،با او به سینما بروم،باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم.

ازیک طرف در خلوت خود،
دلمان برای این و آن تنگ می شود،
از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم
لال مانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی،
فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته
تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم
 
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم .

یکدیگررادوست میداریم
اماآنقدر شهامت نداریم که
دوست داشتن مان راابراز کنیم.
ما آدم های بیچاره ای هستیم.

آنقدر دربیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم
که صبر میکنیم تاوقتی عزیزی را از دست دادیم ،
تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.

از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید
پدربه پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد.

از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.

از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.

از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.

و چه خوب است از یک جا به بعد همینجا باشد،
از همین جا که این نوشته تمام شد…

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت





حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید. پس، از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد.
چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود:
رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد؛ بهتر است زحمت خود زیاد نکند. ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند.
سلیمان هم بی درنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند.
چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی.
آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند.
ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه از دریا سر بر آورد و گفت:
خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است؛ بفرمای تا سهم مرا بدهند.
سلیمان گفت: این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه میخواهی بخور.
ماهی به یک حمله تمام غذاها و خوراکیهای آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان سیر نشدم غذا میخواهم؟
سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت:
مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران زمین مهیا کرده بودم!
ماهی عظیم الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت:
خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است؛ الان من نیم قورت خورده ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.
سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: پروردگارا توبه. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




  امام رضا (ع):

هیچ بنده ‏اى حقیقت ایمانش را كامل نمى ‏كند مگر این كه در او سه خصلت باشد:

دین‏ شناسى ؛تدبر نیكو در زندگى و شكیبایى در مصیبت‏ها و بلاها


 (بحار الانوار، ج 78 )
 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




هشت خصلت سزاوار مؤمن
 در کلام امام صادق (ع)

  وقار در برابر تندباد حوادث؛
  شکیبایی به هنگام هجوم گرفتاری؛
 شکر در زمان وفور نعمت؛
 قناعت به روزی خدا؛
  عدم ستم بر دشمنان؛
  قرار ندادن زحمت های خود بر دوش دوستان؛
  از احساس مسؤولیتی که می کند جسمش در رنج باشد؛
  آسایش مردم به برکت ایمان و کوشش او باشد

  اصول کافی، ج 2، ص 47

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامه ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: “آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر گ آور ترین سلاح بشری مرد!”

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه اش را آورد. جمله های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه ای برای صلح و پیشرفت های صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه های فیزیک و شیمی نوبل و … می شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!
ساعتی اندیشیدن برتر از هفتاد سال عبادت است

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

بی خبر،دعایت کنند


نبینی، نگاهت کنند


ندانی، یادت کنند


دعایتان می کنم به خیر


نگاهتان ،به پاکی


یادتان ، به خوبی
 

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




چه زیبا میگوید نلسون ماندلا:
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟!
“ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ” ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ ،
“ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ” ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍنﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ.
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ “ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ” ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ “ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من” ﻫﺴﺘﻨﺪ …
به کسی که دوستش داری “"دلبسته"” باش نه “وابسته"…!

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم