✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 يامقلب،قلب من در دست توست
يامحول، حال من سرمست توست


كن تو تدبيري كه در ليل و نهار
حال قلب من شودمثل بهار


يا مقلب،قلبهارا شادكن
يا مدبرخانه ها آبادكن


يا محول،احسن الحالم نما
ازبديها فارغ البالم نما
 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




قطره عسلی بر زمین افتاد،
مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…
اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد…

 بنجامین فرانکلین میگوید
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود

این هست حکایت دنیا!

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﻓﯿﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ
ﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ .
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺗﺸﮑﺪﻩ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺖ ﺁﺗﯿﺶ
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﺸﻪ …
ﺭﻭﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻭﺩ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺁﺗﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ
ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ،
ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ .

ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻬﺎ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺮﺳﻪ
ﻭﺍﻗﻊ ﻧﻮﯾﺪ ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻮﺩ …
ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﮋﺩﮔﺎﻧﯽ
ﻣﯿﺪﺍﺩﻧﺪ،
ﺍﮔﻪ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻗﺮﻣﺰﻩ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ .
ﺩﺭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﯿﺘﺮﺍﯾﺴﻢ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﻟﺒﺎﺳﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺴﯿﺤﯿﺖ ﻭ ﮐﺮﯾﺴﻤﺲ ﺑﺮ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻦ ﻣﯿﺘﺮﺍﯾﺴﻢ ﻫﺴﺖ.

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




خانمی
سه پیر مرد جلوی درب خانه اش دید
و گفت شما را نمی شناسم
ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. اگر همسرتان خانه نیستند،
می ایستیم تا ایشان بیایند.

همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر سه با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن یکی موفقیت و دیگری عشق است. حال با همسرتان تصمیم بگیرید کداممان وارد خانه شود. بعد از شنیدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شایدخانمان کمی بارونق شود. همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقیت نه؟ عروسشان که به صحبت این دو گوش می داد گفت: چراعشق نه؟ خانهمان مملو از عشق و محبت خواهد شد. شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن به داخل بیاید. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد. دو نفر دیگر نیز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت: من فقط عشق را دعوت کردم. یکی از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و یا موفقیت را دعوت می کردید، دو نفر دیگرمان اینجا می ماند. ولی هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال می کنیم. هر جا عشق باشد موفقیت و ثروت هم هست.

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت






در هوای دلپذیر آخرین روز سال، چند ساعت مانده به تحویل، همه چیز بر وفق مراد بود. از همه مهمتر اینکه، مدرسه نبود که در هول و هراس درس و مشق باشد؛
نه این که مدرسه‌ای درکار نباشد، نه؛ حداقل تا چندین روز آینده آزاد و رها بود؛ صبحِ سه روز قبل ، در صف، مدیرمدرسه، با آن اندام لاغر و وارفته، انگار که بخواهد خبر خوبی اعلام کند، در حالی که خوشحالی‌اش را پنهان کرده بود، با دو سرفه کوتاه، صدایش را صاف کرد و گفت: از فردا دیگه مدرسه نیایید. بعد، برای اینکه اقتداری نشان داده باشد، ادامه داد: در عوض بعد از تعطیلات، نبینم کسی شل و ول باشه! هر کی هم تکالیف و مشق انجام نده با خودم طرفه.
صحبتها که تمام شد، با ترکه‌ای که در دستش بود به آرامی به دست دیگرش زد. این روش و عادت همیشگی‌اش بود، می‌خواست که غیر مستقیم تهدید کرده باشد.

هر کلمه‌ای که از زبان مدیر، با آن ته ریش و موهایِ کم‌پشتی که به کنار زده بود در می‌آمد، با چشمان بچه‌هایِ در صف، رصد می‌شد. قند در دل همه آب شده بود.
همهمه و بی‌نظمی شروع شد. همه سعی می‌کردند به آرامی چیزی بگویند. هنوز شیرینی خبر تعطیلی زیر دندان بود که با صدای ناظم همه مرتب شدند: از جلو نظام…
 
حالا هم بیست روزِ بی‌درس و مشق؛ بی‌‌کتاب و دفتر، و دنیایِ آسوده خیالی، شروع شده بود.

در هوای خوب و دلپذیرِ شبِ عید، همه چیز بر وفق مراد بود. دلخوشی دیگر اینکه لباسهای تازه‌یِ عید هم آماده بود.
دیروز ساک پر از خریدِ پدر که خالی شد، آن ژاکت سرمه‌ای با نقش و نگارهای رویِ آن و یک جفت کفش در میان جعبه مقوایی مال او شد.
پدر در میان بسته‌های شکلات و گز و کشمش، کفش‌ها را برداشت و چند بار مچاله و باز کرد: بذار ببینم فروشنده دروغ نگفته باشه! کفش شادانپور خیلی خوبه، خیلی.
بیچاره کفش‌های کهنه! با التماس تا عید رسیده بود. زمستان دوبار با میله داغ و تکه‌های باقیمانده از کفش‌های سال‌های قبل وصله شده بود.
اما هر چه بود حالا دیگر روزهای سخت زمستان تمام شده بود. یخ‌های ضخیم کوچه پس کوچه‌ها هم دیگر نبودند. همه چیز آماده شده بود؛ چند دقیقه دیگر به قول مادربزرگ: دنیا از شاخ گاو به آن یکی جابجا خواهد می‌شد.
با تاریکی هوا، ماندنش در کوچه دیگر بجا نبود. خودش را رساند به خانه. در سکوت زیبایِ خانه و زیر نور چراغ توری، گوش و چشم همه متوجه رادیوی کوچکِ وسط سفره عید بود..

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




اگر كسي به دلت نشست ! بدان !
در باطن او چيزي هست كه يا صدايت ميكند و يا صدايش كرده اي !
آن چيز از جنس تست و مينمايد كه تو مالك آني !
” انگار سالهاست كه ميشناسي اش ” !
اين ، آن مرد سرنوشت تو شايد كه نباشد !
تو قسمي از خويش را به رؤيت نشستي كه از تست در وجود او !
خوب نگاه كن ، آنچه مال تو نيست در وجود او !
ميشود كه مال تو شود ؟ اگر آري ، همدلي يافته اي !
و اگر نه ! آنچه گرفتي بازگردان و برو !
انسان درين سودا آمد و آنچه گرفت باز گرداند و در حال رفتن است.

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

بهتر است در هر خانه ای یک سنگ نمک باشد

سنگ نمک به دلیل امواجی که از خود ساطع میکند دفع انرژی منفی میکند .

بهتر است که سنگ نمک روی جاکفشی یا اوپن آشپزخانه باشد .

هیچ گاه کنار تلویزیون یا شیشه ویترین نگذارید چون به دلیل امواج ساطع شده از آن ، تلویزیون و ساعت یا…. دچار نقص فنی میشوند .

و به دلیل برخورد انرژی منفی و امواج ساطع شده از سنگ نمک شیشه شکسته میشود و یا تلویزیون خراب
میشود .

سنگ نمک سفید :
مناسب برای دفع انرژی منفی .

سنگ نمک دودی :
دفع انرژی منفی محیط و تقویت چاکرا .

سنگ نمک قرمز :
دفع انرژی منفی و مناسب برای بیماری های خونی و استخوان درد .

مراقبه با سنگ نمک :
کسیکه درد دارد بعد از مراقبه سه دقیقه چشمها را بسته و سنگ نمک را در دستهایش نگه داشته
وقتی که دستهایش گرم شد
دست را روی محل درد بگذارد .

و یا اگر مشکل روحی دارید بعد که دستتان گرم شد ، دستها را اول روی سر بگذارید بعد روی چاکرای خورشیدی بگذارید
میدانید که شبکه خورشیدی
کل بدن را فرمانروائی و تقویت میکند
پس سعی کنید هر روز به آن انرژی بدهید .

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




کلّ آب اقیانوس هم …
نمی‌تواند یک قایق را غرق کند ،
مگر اینکه در آن رخنه کند …

انسانهای منفی دنیا هم …
قادر نیستند شما را تحقیر کنند ،
مگر اینکه بگذارید به درونتان وارد شوند … !


موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم