✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و … ،اسم ببریم!
اینها ذکر نیست. ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه.
اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد.
کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم!
هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود .

#الهی_قمشه_ای 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




#تصمیم

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است.

زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:

“آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!”
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد:

آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟ سریع وصیت نامه‌اش را آورد.

جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود.

امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و … می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد. یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!

  

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت




 

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد.

شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟

یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیله‌ای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شده‌ای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟

شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا هستم. من نشانه لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید.

کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟

گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.
مثنوی معنوی


 

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت




چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و شخصی را نیز دعوت کرده بودند .

وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. شخص از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. شخص طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.


این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است.
اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد .

اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهد.

  

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت




چوب غذاخوری از عاج


در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد. پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:

«بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند.

اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی.

«کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت می‌کند، حاضر نميشود لباس هایی ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند.
پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی. به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا می‌کنی و خواسته هایت بی پایان میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.

«نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود… چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد.»

شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.

حکایت نقل شده از فیلسوف چینی ”هان فه“

#در_محضر_فیلسوف

یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد.

ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی می‌کنیم. در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، هميشه القای خواسته های تازه -و البته اغلب اوقات غیرضروری- و دستیابی به آنها ست. چگونه می‌توان از این دور خارج شد؟

 

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت




یک وقتی باید بنشینم درست بنویسم از این مرزهای آدم‌ها. ازین‌که هر کسی خط قرمز دارد دور خودش. ازین‌که باید حواس‌مان باشد که پایمان نرود توی دایره‌ی دیگری.
ازین بی‌حواسی‌مان در شکستن دنج‌لحظه‌ها.

باید یک روزی مفصل بنویسم از دنیاهایی که آدم‌ها برای خودشان ساخته‌اند. از آن باید و نبایدها که تعریف کرده‌اند. فلسفه‌هایی که دارند برای رفتار‌هاشان.
از بایدها و اماها و شایدها توی این دایره‌ها.
ازین‌ که حواسمان باید به دنیاهای آدم‌ها باشد. از راه رفتن‌هایمان که باید پاورچین باشد میان‌شان.
بنویسم که فاصله لازم است. باید فاصله بگیرم از اطرافم.
بگذارم نفس بکشند. بگذارم خودم از فاصله‌ای که گرفته‌ام نفس بکشم.
هر کسی یک خلوت دنج ِ گاه گاهی می‌خواهد تا خوب باشد. شاید حالا آن وسط‌ها دلش یک هم زبانِ بی سوال هم بخواهد.
برای خودتان خلوت کنید …


 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




 

 

 


بیست سال بعد،
بابت کارهایی که نکرده ای
بیشتر افسوس می خوری
تا بابت کارهایی که کرده ای
بنابراین تسلیم نشو،
از حاشیه امنیت بیرون بیا،
جستجو کن، بگرد،
آرزو کن و کشف کن.

(مارك تواین)

 

موضوعات: نجواهای من  لینک ثابت




ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ
ﺩﺭ ﻣﻨﺎﯼ ﺩﻝ
ﻭﻗﻮﻑ ﺍﺯ ﺣﺞ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ
ﺗﺎ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﮥ ﮔﺮﮒ ﻫﻮﺍ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ گیرید
ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ

عیدتون مبارک

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم