✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ويژه سحر/ يك شرط استجابت دعا اينست كه..


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را می‌بُرد و از پایمان می‌اندازد؟»

درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»

درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دسته‌ای از چوب دارد.

پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنه‌اش چوب است.»

درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست.»

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




می‏گویند:

گروهی به عیادت مریضی رفتند، در میان آنان جوان لاغر اندامی بود، مریض به او گفت: این لاغری تو از چیست؟ پاسخ داد:

علتش امراض و اسقام است.
گفت: تو را به خدا قسم حقیقت حالت را به من بگو. جوان گفت:

شیرینی دنیا را چشیدم تلخ بود، زر و زیورش نزدم کوچک است، طلا و سنگش پیشم یکسان است، گویی عرش حق را برای تماشایم ظاهر کرده‏اند و من آن را آنچنان که هست می‏بینم، رفتن مردم را به سوی بهشت و جهنّم مشاهده می‏کنم، با تماشای این حقایق روزم به روزه می‏گذرد و شبم به بیداری، در آنچه هستم، از عبادت و عمل به چشمم نمی‏آید؛ زیرا عملم در برابر ثواب حق بسیار کم است‏.
پی نوشت:

*اثر استاد حسین انصاریان.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می‏کرد و سخت می‏نالید. گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی‏کنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می‏کنی؟
گفت: نه.
گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟
گفت: هرگز.
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت داری و گله می‏کنی؟
!بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏تر از بسیاری از انسان‏های اطراف خود می‏بینی.

پس آنچه تو را داده‏اند، بسی بیش‏تر از آن است که دیگران را داده‏اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش‏تری هستی!.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مادر خطاب به کودک خردسالش:

هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه میکرد؟

کودک: آره مامان جونم!
مادر: و فکر میکنی به تو چی میگفت؟

کودک: میگفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری!

خداوند امید شجاعان است،نه بهانه ترسوها

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺰﻥ ﮐﻪ …
ﺑﺎ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ …
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ ﯾﺨﯽ ﻣﯽﺷﻮﯼ
ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺁﺑﺖ ﮐﻨﺪ …
ﺁﺭﺍﻡ …
ﺁﺭﺍﻡ …

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ …
ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ …

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تشرف علامه طباطبایی به حرم امام رضا عليه السلام

علامه طباطبایی وقتی به مشهد، مشرف می‎شد، خیلی‌ها از او تقاضا می‎کردند به دليل گرماي بيش از حد هوا در خارج از مشهد چون طرقبه و … سکونت داشته باشد و گه‌گاهی برای زیارت مشرف گردد، اما ایشان قبول نمی‎کرد و می‎گفت:

ما از پناه امام هشتم(ع) به جای دیگری نمی‎رویم.

یکی از شاگردان علامه طباطبایی می‎گوید:

«وقتی وارد صحن حرم حضرت رضا(ع) می‎شدند، بارها می‎دیدم که دست‎های مرتعش را روی آستانه در می‎گذاشتند و با بدن لرزان از جان و دل آستانه در را می‎بوسیدند.

گاهی از محضرشان التماس دعا درخواست می‎شد. می‎گفتند: بروید از حضرت بگیرید.

ما اینجا کاره‎ای نیستیم؛ همه چیز آنجاست!.
یک بار علامه می‎خواستند به روضه رضوی مشرف شوند. به ایشان عرض شد:

آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید! گفتند: خب، من هم یکی از اين شلوغي‎ها! و رفتند.

مردم هم ایشان را نمی‎شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: چطور بود؟

گفتند: خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم!

حجت‌الاسلام معزی در رابطه با يكي از پابوسي‌ها نقل می‎کند: یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفته بودم و در صحن‎های حرم رضوی قدم می‎زدم و به بارگاه امام می‎نگریستم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه‎هایم قرار گرفت و با لحنی آرام گفت: حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی‎شوی؟! نگاه کردم و دیدم علامه طباطبايی است.

عرض کردم: خجالت می‎کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه گفت: طبیب برای چه مطب باز می‎کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. اینجا هم دارالشفای آل محمد(ع) است. داخل شو که امام
رضا(ع) طبیب الاطباست

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مرد جوانی پدر پیرش مریض شد.
چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.

رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد …. نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.

شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:

این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود.
حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟

شیوانا به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم.

اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





هر که آمد در جهان روزی ز دنیا می رود
نیک باشد یا که بد آخر از اینجا می رود

قوم و خویشان تا لب گورند همراه و سپس
هر یکی سوی دیار خویش زیبا می رود

آنکه روز شب ندانست یا حلال و یا حرام
بعد مرگش مال و ثروت جمله یغما می رود

آرزوهای بلندت را دمی کوته بگیر
عمر کوتاه است و چون برفی به گرما می رود

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم