✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
سعودیه و دستهای پنهان دیگر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



چارلی چاپلین و وصف مادر:
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم…!
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛
می‌گفت: می‌خرم به شرط اینکه بخوابی…
یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛
می‌گفت: می‌برمت به شرط اینکه بخوابی…!
یک شب پرسیدم: اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟
گفت: می‌رسی به شرط اینکه بخوابی…!
هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!…
دیشب مادرمو خواب دیدم؛
پرسید: هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟
گفتم: شب‌ها نمی‌خوابم…!!
گفت: مگر چه آرزویی داری؟؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم…
گفت: سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی…
تقدیم به تمامی مادران

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




اگر ميخواهی در زندگی ات معجزه شود
اگر ميخواهی روی زيبای زندگی را ببينی
و طعم رسيدن به روياهايت را بچشی…..
معجزه زندگی ديگران باش
بيقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها..
دست های خدا باش برای برآوردن رويای انسان ديگری جز خودت…

خنثی نباش
بی تفاوت نباش
اگر ديدی کسی گره ای دارد و تو راهش را مي دانی سکوت نکن
اگر دستت به جايی می رسيد دريغ نکن…
معجزه زندگی ديگران باش
تا زندگی معجزه اش را به تو نيز نشان دهد…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد !
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




دريانوردان در طوفاني كه كشتي را به نابودي تهديد مي كند،
زير و زبر مي شوند
و هراس مرگي قريب الوقوع، ايشان را در بر مي گيرد
اما آنگاه كه آسمان صاف و دريا آرام مي شود،
ترس جاي خود را به لذتي با همان درجه ي شدت مي سپارد.
بخت از آن كسي ست
كه به كشتي برود
و به دريا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چيزي را كشف كند
و بداند كه جهان
پر از آيات خداست..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

در بعضی طوفانهای زندگی،
کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
متوجه میشوی
بعضی را هرچند نزدیک،
اما نباید باور کرد،
متوجه میشوی
روی بعضی هر چند صمیمی،
اما نباید حساب کرد
میفهمی بعضی را هر چند آشنا،
اما نمیتوان شناخت
و این اصلاً تلخ نیست،
شکست نیست،
آگاه شدن نام دارد
ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است…
اما تلخ هرگز
و راهی است به سوی موفقیت.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.

یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود.
وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود. سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ،
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻮﺯﻩ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺍﺟﺪﺍﺩﻡ ﺑﻮﺩ را ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ.

ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻣﻴﻜﻨﻲ؟

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




خدای خوب من…
امروزم را به تو می سپارم
نا امیدی دیروزم را دور کن
به من کمک کن تا آن چه را سبب درد و رنجم شده است
و آن چه را محدود و محصورم میکند، ببخشم.
پروردگارا…
به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن.
روزی را که پیش رو دارم به تو میسپارم.
از من انسانی بساز که خودت میخواهی تا کاری را انجام دهم که تو میخواهی…
خدای مهربانم به درون قلبم نفوذ کن وهمه خشم، ترس و درد درونم را دور کن.
روحم را جانی تازه ببخش
و ذهنم را آزاد کن.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم