✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
بی حجابی حق الناس..


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید که چهار نفر در حال مستی یکدیگر را با کارد مجروح نموده اند. امام
علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیاري به وضعشان رسیدگی کند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولیاي
مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود: شما از کجا می دانید
که این دو نفر زنده ایشان را کشته اند و شاید خودشان یکدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟
گفتند: نمی دانیم، پس شما خودتان با استفاده از دانش خداداد يتان بین آنان حکم کنید.
امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خونبهاي زخمهاي دو نفر زخمی، باقیمانده به اولیاي
آن دو مقتول رد می گردد. ) 1- شیخ مفید پس از نقل این خبر می گوید: این حکمی که آن حضرت علیه السلام درباره آنان فرموده تنها
حکمی است که براي رسیدن به واقع تصور می شود؛ زیرا گواهی نیست تا بدان وسیله قاتل از مقتول جدا شود. و نیز گواهی نیست تا ثابت
کند قتل عمدي بوده، و این حکم در مورد قتل خطا و اشتباه در قاتل است ؛ زیرا خونبهاي کشتگان را بر هر چهار قبیله قرار داده و دیه
زخمهاي مجروحین را از آن کم کرده است، و مقصود آن حضرت از اینکه فرموده: دیه آن دومقتول بر قبایل چهارگانه است این است که دیه
هر دو تا با هم، وگرنه دیه هر کدام از آنها بر سه قبیله دیگر است غیر ازقبیله خودش .(مولف). ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی خلافته،
( من لا یحضر، کتاب الدیات، باب حکم الرجل یقتل الرجلین او… حدیث 7. تهذیب، کتاب الدیات باب الاشتراك فی الجنایات، حدیث 5)

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت




 

در زمان خلافت عثمان پیرمردي دختري را به همسري گرفت پس از مدتی دختر آبستن گردید، پیرمرد حمل را انکار می کرد، ماجرا را به
نزد عثمان بردند ولی حکم مسأله بر عثمان مشتبه گردید و از دختر پرسید؛ آیا او هنوز دوشیزه است، دختر به این مطلب اقرار نمود. عثمان
دستور داد وي را حد زنند.
امیرالمومنین علیه السلام این را شنید، پس به عثمان فرمود: شاید موقعی که پیرمرد آمیزش نموده رحم زن نطفه را جذب کرده و آبستن
شده است، بدون اینکه منجر به افتضاض شود مرد تصدیق کرد و گفت: آري، من همیشه نطفه ام را در ابتداي رحم ریخته ام، بدون اینکه
افتضاض حاصل شود.امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حمل از همین پیرمرد است و باید در سزاي انکاري که کرده عقوبتی تادیبانه شود. و
عثمان نیز طبق داوري آن حضرت حکم کرد.
دختري را که به زنا متهم بود نزد امیرالمومنین علیه السلام آوردند، آن حضرت به چند زن دستور داد دختر را معاینه کنند. آنان پس از
رسیدگی گفتند: وي باکره است.
امام علیه السلام فرمود: من هرگز بر دختر باکره حد زنا جاري نمی کنم. و آن حضرت گواهی زنان را در مثل چنین مواردي کافی می دانست.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مردي همسرش را نزد عمر برده و گفت: خودم و این زنم سیاه هستیم و او پسري سفید زاییده است .عمر به مجلسیان گفت: نظر شما در
این قضیه چیست؟
گفتند: زن باید سنگسار شود؛ زیرا او و شوهرش سیاهند و فرزندشان سفید. عمر دستور داد زن را سنگسار کنند، ماموران زن را به جهت
سنگسار می بردند در بین راه امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده و به زن و شوهر فرمود: مطلب شما چیست؟ آنان قصه خود را
بیان داشتند.
آن حضرت علیه السلام به مرد رو کرده و فرمود: آیا زنت را متهم می سازي؟
گفت: نه.
فرمود: آیا در حال قاعدگی با او همبستر شده اي؟
گفت: آري، یک شب ادعا می کرد که قاعده است و من گمان می کردم به جهت سرما عذر می آورد پس با او همبستر شدم.
آن حضرت علیه السلام به زن رو کرده و فرمود: آیا شوهرت در آنحال با تو نزدیکی کرده است؟ گفت: آري.
پس علی علیه السلام به آنان فرمود: برگردید که این فرزند پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده
است و وقتی که بزرگ شود سیاه می گردد، و طبق فرموده آن حضرت پس از بزرگ شدن سیاه گردید.

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت




 

تفرقه بین گواهان و کشف جرم دختري بی گناه به نزد عمر آورده به زناي او گواهی دادند، و اینکه سرگذشت وي: در کودکی پدر و مادر را از
دست داده مردي از او سرپرستی می کرد، آن مرد مکرر به سفر می رفت، دختر بزرگ شده و به مرتبه زناشوئی رسید، همسر آن مرد
می ترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد، از این رو حیله اي کرد و عده اي از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا او را بگیرند و
خود با انگشت، بکارتش را برداشت.
شوهرش از سفر بازگشت، زن به او گفت: دخترك مرتکب فحشاء شده، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهی
حاضر ساخت. مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود، عمر حکم نکرد و گفت: برخیزید نزد علی بن ابیطالب برویم. آنان برخاسته و همه با
هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را براي آن حضرت بیان داشتند.
امیرالمومنین علیه السلام به آن زن رو کرد و فرمود: آیا بر ادعایت گواه داري؟
گفت: آري، بعضی از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت. آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود
قرار داد و فرمود: تمام زنها را در حجره هایی جداگانه داخل کنند، و آنگاه زن آن مرد را فراخوانده بازجوئی کاملی از او به عمل آورد ولی او
همچنان بر ادعاي خود ثابت بود، پس او را به اتاق سابقش برگرداند و یکی از گواهان را احضار کرد و خود،روي دو زانو نشست و به وي
فرمود: مرا می شناسی؟ من علی بن ابیطالب هستم واین شمشیر را می بینی شمشیر من است و زن آن مرد، بازگشت به حق نمودو او را امان
دادم، اکنون اگر راستش را نگویی تو راخواهم کشت.زن بر خود لرزیدو به عمرگفت: اي خلیفه! مرا امان ده،الان حقیقت حال را می گویم.
امیرالمومنین علیه السلام به وي فرمود: پس بگو.
زن گفت: به خدا سوگند حقیقت ماجرا از این قرار است: چون زن آن مرد، زیبایی و جمال دختر را دید، ترسید شوهرش با او ازدواج نماید از
این جهت ما را به منزل خود فراخواند و مقداري شراب به او خورانید و ما او را گرفتیم و خود با انگشت بکارتش را برداشت. در این موقع
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! من اولین کسی بودم پس از حضرت دانیال که بین شهود تفرقه انداخته از این راه حقیقت را کشف
کردم، و سپس بر تمام زنانی که تهمت به ناحق زده بودند حد افتراء جاري کرد، و زن را وادار نمود تا دیه بکارت دختر چهارصد درهم را به
او بپردازد و دستور داد آن مرد، زن جنایتکار خود را طلاق گفته همان دختر را به همسري بگیرد و آن حضرت علیه السلام مهرش را از مال
خود مرحمت فرمود.
پس از اتمام و فیصله قضیه، عمر گفت: یا اباالحسن! قصه حضرت دانیال را براي ما بیان فرمایید.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دانیال کودکی یتیم بود که پیرزنی از بنی اسرائیل عهده دار مخارج و احتیاجات او شده بود، و پادشاه آن
وقت دو قاضی مخصوص داشت که آنها دوستی داشتند که او نیز نزد پادشاه مراوده می نمود وي زنی داشت زیبا و خوش اندام، روزي پادشاه
براي انجام ماموریتی به مردي امین و درستکار محتاج گردید، قضیه را با آن دو قاضی در میان گذاشت و به آنان گفت: مردي را که شایسته
 
انجام این کار باشد پیدا کنید، آن دو قاضی همان دوست خود را به شاه معرفی نموده او را به حضورش آوردند، پادشاه آن مرد را براي انجام
آن ماموریت موظف ساخت. آن شخص آماده سفر شد ولی پیوسته سفارش همسر خود را به آن قاضی نموده تا به او رسیدگی کنند. مرد به
سفر رفت و آن دو قاضی به خانه دوست خود رفت و آمد می کردند، و از برخورد زیاد با زن به او دلبسته شده تقاضاي خود را با وي در میان
گذاشتند ولی با امتناع شدید آن زن مواجه شدند تا اینکه عاقبت به او گفتند: اگر تسلیم نشوي تو را نزد پادشاه رسوا می کنیم تا تو را
سنگسار کند.
زن گفت: هر چه می خواهید بکنید.
آن دو قاضی تصمیم خود را عملی نموده نزد پادشاه بر زناي او گواهی دادند، پادشاه از شنیدن این خبر بسی اندوهگین گردید و از آن زن
در شگفت شد و به آن دو قاضی گفت: گواهی شما پذیرفته است ولی در این کار شتاب نکنید و پس از سه روز وي را سنگسار نمایید!
در این سه روز منادي به دستور شاه در شهر ندا داد که: اي مردم! براي کشتن آن زن عابده که زنا داده حاضر شوید و آن دو قاضی هم بر
آن گواهی داده اند.
مردم از شنیدن این خبر حرفها می زدند، پادشاه به وزیر خود گفت: آیا نمی توانی در این باره چاره بیندیشی؟ گفت: نه تا این که روز سوم،
وزیر براي تفریح از خانه بیرون شد، اتفاقا در بین راهش به کودکانی برهنه که سرگرم بازي بودند برخورد نموده به تماشاي آنان پرداخت، و
دانیال که کودکی خردسال میان آنان با ایشان بازي می کرد، وزیر او را نمی شناخت. دانیال در صورت ظاهر به عنوان بازي، ولی در حقیقت
براي نمایاندن به وزیر، کودکان را در اطراف خود گرد آورد و به آنان گفت: من پادشاه و دیگري زن عابده، و آن دو کودك نیز دو قاضی گواه
باشند. و آنگاه مقداري خاك جمع نمود و شمشیري از نی به دست گرفت و به سایر کودکان گفت: دست هر یک از این دو شاهد را بگیرید و
در فلان مکان ببرید، و سپس یکی از آن دو را فراخوانده، به او گفت: حقیقت مطلب را بگو وگرنه تو را خواهم کشت. (وزیر این جریانات را
مرتب می دید و می شنید). آن شاهد گفت: گواهی می دهم که آن زن زنا داده است.
دانیال گفت: در چه وقت؟
گفت: در فلان روز.
دانیال گفت: این یکی را دور کنید. و دیگري را بیاورید، پس او را به جاي اولش برگردانده و دیگري را آوردند.
دانیال به او گفت: گواهی تو چیست؟
گفت: گواهی می دهم که آن زن زنا داده است.- در چه وقت؟- در فلان روز.
با چه کسی؟
با فلان، پسر فلان.
در کجا؟
در فلان جا.
و او برخلاف اولی گواهی داد. در این وقت دانیال فرمود: الله اکبر! گواهی دروغ دادند. و آنگاه به یکی از کودکان دستور داد میان مردم ندا
دهد که آن دو قاضی به زن پاکدامن تهمت زده اند و اینک براي اعدامشان حاضر شوید.
وزیر، تمام این ماجرا را شاهد و ناظر بود، پس بلادرنگ به نزد پادشاه آمد وآنچه را که دیده بود گفت.
پادشاه آن دو قاضی را احضار نموده به همان ترتیب از آنان بازجویی به عمل آورده و گواهیشان مختلف بود، پادشاه فرمان داد بین مردم ندا
دهند که آن زن بري و پاکدامن است و آن دو قاضی به وي تهمت زده اند و سپس دستور داد آنان را دار زدند.
و نظیر همین خبر را کلینی (ره) در کافی چنین نقل کرده: در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام دو نفر با هم عقد برادري بستند؛ یکی
از آنان قبل از دیگري از دنیا رحلت کرد و به دوست خود وصیت کرد که از یگانه دخترش نگهداري کند، آن مرد دختر دوست خود را به
خانه برد و از او مراقبت کامل می نمود و مانند یکی از فرزندان خودش او را گرامی می داشت، اتفاقا براي آن مرد مسافرتی پیش آمده و به
سفر رفت. و سفارش دختر را به همسر خود نمود. مرد سالیان درازي سفر ماند و در این مدت دختر بزرگ شده و بسیار زیبا بود، و آن مرد
 
هم پیوسته در نامه هایش سفارش دختر را می نمود، همسر مرد چون جمال و زیبایی دختر را دید ترسید که شوهرش از سفر برگشته با او
ازدواج نماید از این جهت نیرنگی کرد و زنانی چند را به خانه خود فراخواند و آنان دختر را گرفته و خود با انگشت، بکارتش را برداشت.
مرد از سفر برگشت و به منزل رسید، سپس دختر را به نزد خود فراخواند، ولی دختر در اثر جنایتی که آن زن بر او وارد ساخته بود از
حضور به نزد مرد شرم می کرد و چون مرد زیاد اصرار نمود زنش به او گفت: او را به حال خود بگذار که مرتکب گناهی بزرگ شده و بدین
سبب خجالت می کشد نزد تو بیاید؛ و به دخترك نسبت زنا داد.
مرد از شنیدن این خبر سخت ناراحت شده و با قیاف هاي خشمناك به نزد دختر آمده به شدت او را سرزنش نمود و به وي گفت: واي بر تو!
آیا فراموش کردي آن محبتها و مهربانیهاي مرا؟! به خدا سوگند من تو را مانند خواهر و فرزند خود می دانستم و تو نیز اگر خود را دختر من
می دانستی، پس چرا مرتکب چنین کار خلافی شدي؟
دختر گفت: به خدا سوگند من هرگز زنایی نداده ام و همسرت به من تهمت می زند و ماجراي زن را براي مرد بازگو کرد. مرد دست دختر و
زن خود را گرفته به طرف خانه امیرالمومنین علیه السلام روانه گردید و ماجرا را براي آن حضرت علیه السلام بیان داشت و زن نیز به جنایتی
که مرتکب شده بود اعتراف کرد. اتفاقا امام حسن علیه السلام در محضر پدر بزرگوار خود نشسته بود، امیرالمومنین به او فرمود: بین آنان
داوري کن!
آن حضرت علیه السلام گفت: سزاي زن دوتاست؛ یکی حد افتراء براي تهمتش و دیگري دیه بکارت دختر.

موضوعات: قضاوت های امام علی علیه السلام  لینک ثابت




مجتهدی تهرانی

 

روزی در حرم امام رضا (ع) جوانی نزد من آمد و پرسید: - اگر بخواهم زنگار دلم را پاک کنم باید چه کنم؟
.
.
از این جوان و سوالی که پرسید خیلی خوشم آمد .به او گفتم برای پاک کردن دلت چند راه ساده وجود دارد : - اول اینکه از قرائت قرآن مخصوصاً سحرها غفلت نکن.
- دیگر اینکه زیاد استغفار کن و یک راه دیگر محبت به بچه یتیم است .تا میتوانی به یتیمان محبت کن و دست نوازش به سرشان بکش.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ایت الله بهجت (ره)


نیتتان این باشد که علمتان با عملتان هماهنگ باشد و علم و عمل از همدیگر جلو یا عقب نیفتند.
اکثر بدبختی ما همین است که علممان با عملان هماهنگ نیست.
بعضی علمشان از عملشان عقب تر است ، بعضی جلوتر ، و به هر حال علم و عمل آنها با هم نمیخواند.
بعضی هم مثل من هستند که علمشان گاهی از عملشان جلو می افتد و گاهی عقب.
پس شما نیت که به علم خود عمل کنید و علم و عملتان یکی باشد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شیطان یک دزد است
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمی کند
پس اگر شیطان زیاد مزاحمتان می شود
بدانید در قلبتان گنجینه ای است
که ارزش دزدی را دارد
پس از آن نگهداری کنید
و آن گنجینه ایمان

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




یادمان نیست کجا صحبت بی دردی شد
اولین بار کجا نوبت نامردی شد


یادمان نیست کجا از خودمان دور شدیم
یک شبه با کمی اندوخته مغرور شدیم


اولین بار کجا شرم به انسان خندید
اولین سیب چگونه لب ما را بوسید


یادمان نیست کجا راه خطا پیمودیم
اولین بار کجا بنده ی شیطان بودیم


بین ما تا به خدا یک پل فانی هم نیست
اعتقاد و شرف و عشق زبانی هم نیست


کاش پیدا بشود روزنه ای سمت دعا
راهی از توبه ی ما تا به گلستان خدا


کاش کابوس زمستانی شیطان برود
کاش مخلوق خدا باز هم آدم بشود

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم