✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
مهدی جان ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺍﻳﻢ ﻭﻟﻲ ﻣﻨﺴﻮﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﻳﻴﻢ، ﺭﻋﻴﺖ ﺷﻤﺎﻳﻴﻢ.


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

ذکرِميثم به سرِ دار،علی راعشق است

 

ذکر یوسُف سرِبازار،علی راعشق است

 

همه عالم سرِ خانِ کَرَمِ مولایند

 

ذکرِسیّاره ی سیاّر ،علی راعشق است

 

حضرتِ احمدِخاتم به حدیثی فرمود

 

حق علی هست وَحق دار،علی راعشق است

 

به خدافاطمه فرمود اگرکشته شوم

 

درمیان درودیوار،علی راعشق است

 

حَسَنَش ازتَه ِدل باجگری سوخته گفت

 

باوجودِ دلِ غم دار،علی راعشق است

 

بینِ گودال چنین گفت حسینِ بن علی

 

کوریِ دشمنِ خونخوار،علی را عشق است

 

خطبه ی حیدریِ زینبِ او ثابت کرد

 

که فقط حیدر کرّار،علی راعشق است

 

برلبِ خشکِ اباالفضل چنین زمزمه بود

 

که پدرجانِ علمدار،علی راعشق است

 

اینچنین گفت رقیه که عمو،جان من است

 

چهره اش ماهِ شب تار،علی را عشق است

 

موقعِ سوختنِ خیمه امام سجّاد

 

گفت بااین تَنِ بیمار،علی راعشق است

 

من یقین دارم اگرروز جزا رَب باشد

 

حضرت حق کنداظهار،علی راعشق است

 

ذکرِروی لب مهدی،علی جانم علیست

 

بهترین ذکر دراَذکار،علی راعشق است

 

من"امینم"وشدم شیعه ی مولاصدشکر

 

ذکر من در دم افطار،علی را عشق است

 

من ديوانه در اين دار همى گويم و خوانم

كه على عشق

على عشق

على عشق تو فقط عشق نگه دار

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

سلطان به وزیر گفت۳سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.

سوال اول: خدا چه میخورد؟

سوال دوم: خدا چه می پوشد؟

سوال سوم: خدا چه کار میکند؟

 

وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.

غلامی فهمیده و زیرک داشت.

وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.

 

اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟

غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا…!

اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد.

اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.

 

اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.

فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.

وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟

وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد.

گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.

بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.

 

موضوعات: گلچین  لینک ثابت




 
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند جور دیگری زندگی
می کنند،شاد وخوشبخت و کم اشتباه خواهند بود،فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند،
محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد..

اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدم ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختيم..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت :
حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم….

کشکول شیخ بهائی

 

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




مهرتان را عشقتان را فکر مثبت نوی سازنده تان را لبخند و تبسم تان را انرژی مفیدتان را اطلاعات ودانسته‌های تان رابخشش بی‌مضایقه بدون توقع کنید ….


گفتار و اخلاق خوب لبخند به پدر و مادر نگاه پرمهر به همسر وفرزند شکر کردن وسپاسگزاری ازخدا تشکر در مقابل لطف و محبت دیگران همه نوعی صدقه هستند.


شکر انرژی شما را وسیع میکند و روحیه مثبت و انگیزه بیشتری بطرف مقابل می دهد …..


هر چه را که می بخشید انتظار برگشت و معاوضه نداشته باشید تا بخشش شما جریان‌داشته باشد.

 

موضوعات: گلچین  لینک ثابت




حکایت شیرین ضرب المثل

 


وقتی‌كسي به‌يك بلائي‌دچارمي‌شود كه‌پيشتر درباره آن‌حرف مي زده،
مي گويند: خياط در كوزه افتاد.

حکایت است که در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان قرار داشت.وقتی کسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند.
یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون‌سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کردو یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت.هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟
خیاط می گفت امروز سه‌نفر تو کوزه افتادند.
روزها گذشت و خیاط هم مرد.
یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت.از همسایگان پرسید: خیاط کجاست؟همسایه به او گفت: خیاط هم در کوزه افتاد.

   

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




داستان زیر برگرفته از گفتار نبی مكرم اسلام صلی الله علیه و سلم است

 


در زمانهای بسیار دور جوانی عابد به اسم جریح زندگی می کرد در صومعه ای که در بالای کوه قرار داشت مشغول عبادت بود حتی یک لحظه را هم بدون عبادت نمی گذراند و جز مقدارکمی از شب را به نماز می ایستاد و دست به دعا بود و با انجام اعمال نیک به خداوند نزدیکی می جست .

روزی از روزها که مشغول نماز خواندن بود و با پرودگارش راز و نیاز می کرد ناگهان صدای مادرش را شنید که او را صدا می زد : ای جریح ای جریح پسرم تو کجایی ؟


جریح با خود گفت : آیا جواب مادرم را بدهم یا به نماز ادامه دهم ؟ نمازم بخاطر آفریدگارم است که هیچ کس از او برایم دوست داشتنی تر نیست ، لذا جریح ندای مادر را پاسخ نگفت و به نماز ادامه داد و مادر از او ناراحت شد و اینگونه دست به دعا برداشت : خدایا تا زمانیکه فرزندم جریح را با زنان بدکاره و زناکار مواجه نکرده ای او را نمیران . مادر جریح زنی بی توجه بود اما خداوند دعای او را قبول کرد تا بدین وسیله جریح را امتحان کند و مردم ببینند که آیا این عابد در امتحان خداوندی قبول خواهد شد یا خیر ؟ هنوز بیشتر از چند ساعت نگذشته بود که زنی زیبا و گناهکار و فاسق به صومعه ی جریح نزدیک شد و وارد صومعه گشت و نزدیک جریح نشست و می خواست که او را لمس کند اما جریح خود را کنار می کشید . زن زناکار طوری عمل می کرد که جریح او را همانند همسر خود تصور کند .

جریح از نافرمانی خدا کردن واهمه داشت ومی خواست او را از صومعه اش بیرون کند اما تصمیم گرفت قبل از آن او را نصیحت کند به او گفت : ای زن بوسیدن زن توسط مرد در دین خداوندی درست نیست مگر اینکه آن زن همسر یا کنیزک یا مادر یا خواهر یا مادر بزرگ یا عمه و یا خاله ی شخص باشد ، زن فاجره گفت : ای جریح من نیامده ام که با تو ازدواج کند بلکه می خواهم بدون ازدواج با من رابطه بر قرار کنی رابطه ای که خداوند آنرا نمی پسندد و اگر اینکار را انجام ندهی با مشکل روبرو خواهی شد . در این هنگام بود که جریح آن زن را از صومعه اش بیرون انداخت . زن با خود تصمیم گرفت که از او انتقام بگیرد چون به خواسته ی نامشروعش تن نداده بود و خلاف دستور خداوندی عمل نکرده بود ، نزد یکی از چوپانان خدانترس رفت و از او خواست که با او رابطه ی نامشروعی که موجب خشم خداوندی است انجام دهد و چوپان بدبخت هم به خواسته ی او عمل کرد . نه ماه گذشت و زن زناکار بچه ای را که به آن حامله بود وضع حمل کرد آن بچه را برداشت و نزد مردم آمد و رو به آنها کرد و به دروغ اظهار کرد : ای مردم این پسر بچه ای را که می بینید پسر جریج عابد و زاهد است کسی که شما گمان می کنید او از خدا می ترسد و همیشه او را عبادت می نماید و اصلا نافرمانی او را نمی کند او بود که با من رابطه ی نامشروع برقرار کرد و این بچه هم بچه ی اوســـت .
@dastanssara
مردم هم بدون اینکه تحقیقی بکنند ادعاهای این زن بَدکاره را قبول کردند و فورا به صومعه ی جریح رفتند و هر چه ناسزا بود نثارش کردند و آنقدر او را زدند که جسد پاک جریح خون آلود شد و صومعه اش را هم خراب نمودند . او دانست که این حادثه بخاطر دعای مادرش است آن هنگام که او را ناراحت ساخت و ندایش را پاسخ نگفت ، لذا به سوی خداوند توبه کرد و تصمیم گرفت که با مادرش به نیکی رفتار نماید سپس بلند شد و وضو گرفت و جلو همه مردم که بر او خشم گرفته بودند به نماز ایستاد و از خداوند می خواست که او را از این مصیبت نجات دهد و در امتحان موفق گرداند . نماز جریح ساعتها به طول انجامیـــد و پروردگارش را خاشعانه و با گریه و زاری فرا می خواند بگونه ای که همه کسانی که آنجا بودند به گریه افتادند . وقتی نمازش تمام شد رو به سوی بچه ی شیرخواره گذاشت و به او گفت : ای بچه پدرت کیست ؟ یکی از افراد گفت : ای جریح چگونه بچه ای که یک روزه است می تواند صحبت کند ؟و چطور می تواند جوابت را بدهد ؟ خداوند در میان تعجب همگان نوزاد را به سخن آورد که می گفت : پدرم چوپان است . همگی با شنیدن صــدای نوزاد از کرده ی خویش پشیمان شدند و در حالیکه گریه می کردند از او می خواستند بخاطر ستمی که به نسبت او مرتکب شده اند و صومعه اش را خراب نموده اند آنها را ببخشاید چرا که آنها دقائقی قبل کراماتی را که راستگویی او را ثابت می کرد مشاهده نمودند . از جَریح تقاضا کردند که به آنها اجازه دهد که صومعه اش را از طلا درست کنند اما جریح گفت : خیر می خواهم صومعه ام از گل باشد . و بقیه ی عمر خویش را باعزت و سربلندی در میان اهالی شهر سپری کرد و به عبادت خداوند مشغول بود و به مادرش نیکی می کرد اما زن زناکار و چوپان سزای کار بدشان را دیدند و اهل روستا آنها را به سرزمینی دور دست تبعید نمودند
 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت




ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ….
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ.
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ، ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
 ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد…
زندگی کن.
 ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ….
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ….
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ….
 ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ….
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ …
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم