✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
امروز نشستم دو سه خط نامه نوشتم


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



فرق بین سیره مستمرّه، سیره عقلا، بنای عقلا، سیره متشرعین و عرف عام و خاص چیست؟

پاسخ
برای درک دقیق فرق بین این اصطلاحات؛ به طور مختصر تعریف هر یک از آنها بیان می‌شود.
1. سیره: سیره به معناى روش، طریقه، هیئت، حالت، عرف و عادت است. به عبارت دیگر؛ سیره؛ یعنى چیزى که برخاسته از فطرت و عقل سلیم بوده و در میان مردم رواج پیدا کرده و مورد قبول عموم مردم قرار گرفته است.[1]
2. سیره مستمرّه همان سیره است که برای مدت طولانی به آن عمل شده باشد.
3. سیره عقلا: عادت عقلى عقلا بر انجام یا ترک کارى سیره عقلا، و به معناى روش و شیوه مستمرّ عملى همه عقلاى عالم بر انجام یا ترک عملى است.
توضیح این‌که: عقلاى عالم، با این‌که در زمان‌ها و مکان‌هاى مختلف زندگى می‌کنند و داراى دین، مذهب و فرهنگ متفاوت می‌باشند، در مواردى بدون توافق قبلى، عملى یکسان را به طور مستمرّ انجام می‌دهند؛ براى مثال، همه آنها ظواهر کلام را حجت دانسته و به آن تمسک می‌نمایند و یا همه عقلا در چیزهایى که علم و تخصّصى درباره آنها ندارند به خُبره و متخصّص رجوع می‌کنند؛ چنان‌که مریض به پزشک و جاهل به عالم رجوع می‌کند.[2]
سیره عقلا سه کاربرد دارد:
یک. گاهى سیره عقلایى موضوع حکم شرعى را تبیین می‌نماید؛
دو. گاهى سیره عقلایى ظهور الفاظ را روشن نموده و در کشف مراد متکلم، چه شارع و چه غیر آن، دخالت می‌کند؛
سه. گاهى سیره عقلایى سبب استنباط حکم شرعى می‌گردد، و آن در جایى است که در مسئله، نصى وجود نداشته باشد.[3]
4. بنای عقلا: همان سیره عقلا است.[4] اما بنابر دیدگاه شهید صدر؛ اصطلاح «بنای عقلا» تنها شامل عمل و سلوک و روش عقلا نیست، بلکه شامل «مرتکزات عقلایی»؛ یعنی آن احکام عقلایی که در ژرفای ادراک و فطرت خردمندان وجود دارد، هرچند بر طریق آن سلوک و روش عملی ندارند، نیز می‌شود.[5]
5. سیره متشرّعین: سیره متشرّعه، به معناى استمرار روش و شیوه مستمر عملى میان پیروان دین، مذهب و یا گروهى خاص بر انجام عملى و یا ترک آن است، مانند: اتفاق متشرعه بر حجیت خبر ثقه‏. بنابر این، در صورتى که همه مسلمانان و یا پیروان مذهب خاصى از مسلمانان، مثل امامیه، بناى عملى بر انجام و یا ترک کارى داشته باشند، به آن، سیره مسلمین و یا سیره متشرّعه، گفته می‌شود.[6]
6. عرف: هر گفتار، یا رفتار، یا ترک گفتار و رفتارى که مردم آن‌را بشناسند و بر اساس آن عمل کنند، عرف نام دارد.[7] عرف تقسیمات متعددى دارد از جمله: عرف عام، عرف خاص، عرف عملى، عرف قولى، عرف صحیح و عرف فاسد.
عرف عام: عرف عام یا همان بناى عقلا عبارت است از چیزى که میان اغلب مردم در جوامع مختلف، از اقوام مختلف و در زمان‌هاى مختلف رواج داشته و بسیارى از امور عمومى اجتماع بر آن استوار است؛ مانند رجوع جاهل به عالم.[8]
عرف خاص: عرف خاص عرفى را گویند که در میان گروه خاصى که عاملى خاص آنها را جمع کرده رواج دارد؛ مانند پوشیدن لباس سفید توسط کادر پزشکی.
بنابر این، با توجه به آنچه در تعاریف بالا آمد؛ بنای عقلا همان سیره عقلا است و فرق بین موارد مختلف روشن شد.

[1]. ملکى اصفهانى، مجتبى‏، فرهنگ اصطلاحات اصول‏، ج 1، ص 349، نشر عالمه، قم، 1379ش.
[2]. مرکز اطلاعات و مدارک اسلامى‏، فرهنگ نامه اصول فقه، ص 495، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی‏، قم، 1389ش.
[3]. همان.
[4]. جمعی از مولفین، اصطلاح نامه اصول فقه، ص 100، دفتر تبلیغات اسلامی‏، قم، 1387 ش.
[5]. ر.ک: صدر، سید محمد باقر، بحوث ‏فی ‏علم ‏الأصول، ج 4، ص 234، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامی، قم، 1417ق.
[6]. فرهنگ نامه اصول فقه، ص 496.
[7]. فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 1، ص 386.
[8]. همان، ص 387.

 

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت




شکرگزاری خداوند از بندگان به چه معناست و آشنایی با این صفت پروردگار، چه نقشی در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد؟

پاسخ

«شاکر» و «شکور» از ریشه «شکر» از صفات خداوند، در کنار ده‌ها صفت دیگر؛ مانند «غفور»، «صبور» و… است.
ابن منظور در معنای شکر می‌گوید؛ شکر، شناخت احسان و نشر آن است که در وصف خدا و بنده هر دو آمده است.[1] در وصف خداوند؛ مانند «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ».[2] «وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ».[3] در بنده مانند وصف حضرت نوح(ع): «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».[4]
بنابر این، شکور صیغه مبالغه است؛ یعنی بسیار تشکر کننده.
شکر از خدا به معنای پاداش عمل صالح بنده است. و خداوند از این جهت شاکر و شکور است:[5] «وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ».[6] «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ».[7]

منظور از شکرگزارى خداوند آن است که وی به مقدارى که بندگان در مسیر طاعت او گام برمی‌دارند، آنها را مشمول مواهب و الطاف خویش می‌سازد، و از آنها تشکر و سپاس‌گزارى می‌کند، و از فضل خود بیش از آنچه استحقاق دارند بر آنها می‌افزاید: «فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِه».[8]
خداوند منّان در آیه‌ای دیگر در همین ارتباط می‌فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُم»؛[9] اگر از نعمت‌های الهی شکرگزاری کنید او هم آن نعمت‌ها را زیاد خواهد نمود.
گفتنی است؛ براساس آیه شریفه: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ»؛[10] آیا جزاى نیکى جز نیکى است؟! خداوندی که قدیم الاحسان است، و همه خیرات از سوی او سرچشمه می‌گیرد؛ کسی بر او حقی ندارد تا از او انتظار شکر و سپاس داشته باشد، اما در عین حال، پروردگار بخشنده و بخشایش‌گر اعمال نیک بندگان خود را نوعی احسان در حق خویش تلقی می‌کند، آن‌گاه پاداش اعمال آنها را شکر می‌نامد و می‌فرماید: «این پاداش شما است، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است».[11]
بدیهی است که شناخت این صفت(شکور) انسان را وامی‌دارد تا در زندگی خویش در راه خدا سعی و تلاش کنند؛ آنچه را که خداوند از دستورات و قوانین - اعم از فردی و اجتماعی - برای انسان مقرر نموده، در راه احیا و نشر آن تلاش کند؛ چرا که می‌داند سعی و تلاش وی در این دنیا بدون نتیجه و پاداش نخواهد ماند؛ در قبال پای‌بندی به این قوانین پاداشی در پیشگاه پروردگار خواهد داشت و خداوند از او قدردانی و تشکر خواهد نمود، و در روز حساب و پاداش می‌فرماید: «إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُورا».[12]

[1]. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج ‏4، ص 423، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[2]. فاطر: 34.
[3]. تغابن: 17.
[4]. اسراء: 3.
[5]. لسان العرب، ج‏4، ص: 423
[6]. بقره: 158.
[7]. فاطر: 30.
[8]. نساء، 173. امّا آنها که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود، بر آنها خواهد افزود.
[9]. ابراهیم، 7.
[10]. الرحمن، 60.
[11]. انسان، 22.
[12]. همان.

 

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت





متن کامل پرسش

در روایات چه وظایفی بر عهده شخص عاقل و خردمند گذاشته شده است؟ (روایاتی که با لفظ عاقل یا عقلاء آمده است)

پاسخ

در روایات، اهمیت بسیاری برای عقل به عنوان برترین مزیت بیان شده است. نیز برتری عاقل بر جاهل و نشانه‌های زیادی برای عاقل آمده است.[1] اینک به طور اختصار به برخی از مزایا و آثار عقل و نشانه‌های عاقل و وظایف او با استناد به کتاب غرر الحکم - که سخنان امام علی(ع) را گردآورده است - اشاره خواهیم کرد.

اهمیت عقل
1. ارزش آدمى به عقل و زیرکى او است؛[2] یعنى در نظر حقیقت‌‌بین آدمیّت به عقل و زیرکى است، نه به صورت و جثّه خاصّ، پس هر کس عقل او بیشتر باشد آدمیّت او بیشتر، و هر کس عقل او کمتر باشد آدمیّت او کمتر است.[3]
2. عقل رسولى است از جانب حق تعالى،[4] چنان‌که پیغمبران و رسولان در ظاهر فرستاده شده‌‏اند از براى تبلیغ شرایع و احکام و تعلیم به بندگان، عقل نیز در باطن فرستاده شده و داده شده از براى آن مطلب‏.[5]
3. عقل و خرد دوستى بریده شده است؛[6] یعنى دوستى است که اکثر مردم خود را از او ببرند و دورى کنند و تابع او نشوند.[7]
4. عقل و خرد محکم‌ترین اساسى براى بناى کارها است.[8]
5. خرد شمشیری است برّنده، که به آن در هر باب قطع و فصل حقّ از باطل می‌توان کرد.[9]
6. عقل و خرد جامه نوی است که کهنه نمی‌شود؛[10] یعنى به منزله جامه نو که باعث زینت فرد است، یا این‌که کهنه نمی‌شود، بلکه روز بروز تازه‌‏تر و زیباتر می‌شود.[11]
7. عقل و خرد بالا رونده به سوى علّیّین موضعی در آسمان هفتم است.[12]
8. عقل سردار لشکر پروردگار است، و هوا و خواهش کشنده لشکر شیطان، و نفس کشیده شونده میانه ایشان، پس هر یک از ایشان غالب شوند نفس خواهد بود در جایگاه آن.[13]

ادامه »

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت




آیا زنی به نام شهربانو همسر امام حسین (ع) بوده است؟ و آیا همین خانم، مادرِ امام سجاد (ع) می‌باشد؟

متن کامل پرسش

آیا زنی به نام شهربانو همسر حضرت بوده است؟ و آیا همین خانم، مادرِ امام سجاد (ع) می‌باشد، که امام سجاد از جانب مادرایرانی است و در نتیجه امامان بعد از وی نیز از جانب مادر ایرانی هستند و این موضوع در گرایش ایرانیان به تشیع نقش ایفا نموده است؟

پاسخ اجمالی

اما در مقام پاسخ می گوییم که حضرت شهربانو در کتب روایی و مقاتل مورد اشاره واقع شده است:
مثلا مرحوم شیخ مفید می‌فرماید: أمه شاه زنان بنت یزدجرد بن شهریار بن کسری «و یقال: إن اسم‌ها شهربانو»؛ مادر امام سجاد، دختر یزد گرد، شهربانو است.

درباره اصل جریان می‌توان گفت، از جمله رخدادهای تاریخی است که در بسیاری از منابع روایی و تاریخی دیرینه ثبت شده است و از شهرتی برخوردار است که با قرائن و شواهد جانبی به شکل‌گیری آن اطمینان حاصل می‌گردد. بسیاری از مورخان و محدثان شیعه و سنی اصل جریان را نگاشته‌اند که به برخی از دیرینه‌ترین و معتبرترین آنها به ترتیب تاریخ اشاره می‌شود.

مانند نصر بن مزاحم، (در گذشت 212) و محمد بن سعد، (درگذشت 230) و قاضی نعمان، (درگذشت 263) و یعقوبی، (درگذشت 282) و محمد بن حسن صفار، (درگذشت 290) و طبری، (درگذشت 310) و ابن اَبی ثلج بغدادی، (درگذشت 325) و کلینی، (درگذشت 329) و حسن بن محمد، (درگذشت 378) و صدوق، (درگذشت 381) و مفید، (درگذشت 413) و محمد بن جریر رستم‌طبری امامی، (درگذشت در قرن پنجم) و فتال نیشابوری، (درگذشت 508) وزمخشری، (درگذشت 528) و علامه طبرسی (امین الاسلام)، (درگذشت 548) و ابن‌شهرآشوب، (درگذشت 588) و سبط ابن جوزی، (درگذشت 666) و ابن خلکان (درگذشت 681) و ابوالفتح اربیلی، (درگذشت 693) و علامه حلی، (درگذشت 726) و شهید اول (شهادت 786) و ابن صباغ مالکی، (درگذشت 855)،
نویسندگان و محققان قرن هشتم به بعد نیز به همین منوال اصل جریان را ثبت و آن را پذیرفته‌اند.

ادامه »

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت




آیا پناه بردن امام حسین (ع) به قمر بنی هاشم (ع) از تحریفات عاشوراست؟

پاسخ

از جمله مواردی که به عنوان دروغ، توهم شده این است که برخی افراد قلیلی می‌گویند: یکی از مواردی که افسانه به شمار می‌رود جریان پناه بردن امام حسین (ع) به حضرت عباس (ع) است که در رؤیای مرحوم شیخ ازری آمده است.[1]
پاسخ: مرحوم شیخ مهدی مازندرانی در کتاب «معالی السبطین» این جریان رانقل کرده است که این شاعر گرانقدر در مدح حضرت عباس شعری سروده که یکی از ابیات آن شعر، این است:
یوم أبوالفضل استجار به الهدی … * … والشمس من کدر العجاج لثامها[2]
همچنین صاحب کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم - که بسیاری از علما به ایشان و کتب او عنایت دارند - نقل می‌کند که یکی از القاب حضرت عباس المستجار می‌باشد؛
در ادامه می‌فرماید: مرحوم ازری زمانی که در قصیده خود این مصرع را گفت: یوم ابوالفضل استجار به الهدی (روزی که امام حسین (ع) به حضرت عباس پناه برد) صحت آن را در نظر بعید شمرده و با خود گفت که شاید مقبول حضور امام حسین (ع) نباشد؛ لذا بیت را تمام نکرد شب در عالم رؤیا دید که حضرت امام حسین (ع) به او می‌فرماید: آنچه گفته‌ای صحیح است، من به برادرم ابوالفضل العباس (ع) ملتجی شدم و آنگاه مصرع باقی را خودحضرت فرمود: «و الشمس من کدر العجاج لثامها»[3]
مرحوم محلاتی نیز در کتاب «فرسان الهیجاء» به این جریان اشاره می‌کند.[4]
اما اینکه شبهه شده که در شأن امام معصوم نیست که به حضرت عباس (ع) پناه ببرد، عرض می‌کنیم که چه اشکالی دارد که امام به قمر بنی هاشم پناه آورده باشند؛ موارد زیادی در تاریخ وجود دارد که وجود مبارک معصومین (ع) از کسانی که در رتبه و مقام و منزلت، از آنها پایین‌تر بوده‌اند طلب کمک و یا طلب دعا می‌کردند.
به عنوان مثال، امام حسین (ع) در شب عاشورا از جمله وصیت‌هایی که به خواهرشان حضرت زینب (س) کردند این بود که فرمودند: «یا اختاه لاتنسینی فی نافلة اللیل» خواهرم در نماز شبت مرا فراموش نکن.[5]
همچنین در شب عاشورا وقتی که شمر و عده‌ای از دشمنان به سمت خیمه‌های امام حسین (ع) آمدند، امام حسین (ع) به حضرت عباس (ع) فرمودند: برادرم، جانم فدای تو سوار بر اسب شو و ببین آنها چه کار دارند، سپس حضرت فرمودند از آنها مهلتی بگیر تا امشب را مشغول عبادت باشیم زیرا که من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
«یا عباس ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم و تقول لهم ما لکم؟…. فإن استطعت أن تؤخرهم إلی الغدوة و تدفعهم عنا العشیة لعلنا نصلی لربنا اللیلة و ندعوه و نستغفره فهو یعلم أنی قد أحب الصلاة له و تلاوة کتابه و الدعاء و الاستغفار[6]»
برخی از علما بیان کرده‌اند که شعر مرحوم ازری به این جریان (بنفسی انت) اشاره دارد؛ در حقیقت، این شعر که بالاتر از این نیست که وجود نازنین سید و سالار شهیدان که معصوم و امام الکونین می‌باشد به شخصی بفرماید: (جانم به فدایت).
قمر بنی هاشم (ع) چون علمدار و پرچمدار لشگر امام حسین (ع) و از شجاعت خاصی برخوردار بود و امید و آرزوی همه اهل بیت امام حسین (ع) و در حقیقت بازوی امام بود، و امام حسین (ع) نیز روی او حساب خاصی باز کرده بود چنانچه یکی از اسرار ازدواج امیرالمؤمنین (ع) با حضرت ام البنین (س) نیز همین بود که از این ازدواج کسی به دنیا بیاید تا امام حسین (ع) را در روز عاشورا کمک کند.
لذا وقتی حضرت عباس (ع) می‌دید که همه برای امام حسین (ع)، جانفشانی می‌کنند چند بار از امام حسین (ع) تقاضا کرد که او هم به میدان برود. اما، چون او پناه لشگر بود و وجود او مایه قوت قلب همه بود، حضرت به او اجازه نمی‌داد.
همچنین یکی دیگر از قرائنی که دلالت می‌کند بر اینکه حضرت عباس (ع) ملجأ و پناه برای امام حسین (ع) در روز عاشورا بود، این است که وقتی امام حسین (ع) با صحنه دلخراش شهادت قمر بنی هاشم (ع)، مواجه شد دستان مبارک خود را به کمر گرفتند و فرمودند: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی …» یعنی در این لحظه کمرم شکست و بی چاره شدم. سپس با صدای بلند در وسط میدان گریه کردند.
اگر در همین عبارت خوب دقت شود انسان به وضوح می‌یابد که وجود نازنین حضرت عباس (ع) به منزله ملجأ و بازو و چاره امام حسین (ع) بوده که امام در لحظه شهادت او می‌فرماید: دیگر بی چاره شدم.


[1]. عاشورا پژوهی، صحتی سردرودی، ص 84.
[2]. معالی السبطین، ج 1، ص 269.
[3]. چهره درخشان قمربنی هاشم، رقم 190.
[4]. فرسان الهیجاء، ج 1، ص 190.
[5]. العیون العبری ص 218؛ ادب الطف ج 1 ص 242؛ اعلام النساء، ص 510؛ موسوعة الامام الحسین ع ، ج 10 ص 638.
[6]. الإرشاد، ج 2، ص 89؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 315؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 56؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 249؛ مقتل ابومخنف، ص 105؛ عبرات المصطفین فی مقتل الحسین ع ، ج 1، ص 441؛ حماسه حسینی، ص 260.

 

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت





آیا محتوای مناظره نقل شده از علامه امینی مورد تایید شما می باشد ؟ چرا که اهل سنت در پاسخ گفته اند این داستان جعلی است و برای جعلی بودن آن دلایلی را آورده اند ؛‌ لطفا دلایل مطرح شده آنها را هم بررسی کنید .

متن کامل پرسش

لطفا نظر خود را درباره این مناظره و پاسخ اهل سنت به آن بدهید .

یک شبـهه از سوی شیعه و پاسخ به آن

متـن شبـهه:

استدلال علامه امینی و سوالی که بی جواب ماند
**************************************
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند . سپس علامه امینی فرمود : قال رسول الله (صلوات الله علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تایید کردند

سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم ، بعد از کل جمع پرسید :
آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت … ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر غضبناک بود “و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند.

پاسـخ اهل سنـت

اولا در مورد روایتی که وارد کرده است ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻭﺍﯾﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
” ﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻌﺮﻑ ﺇﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻣﺎﺕ ﻣﯿﺘﺔ ﺟﺎﻫﻠﯿﺔ “
” ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ “

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺍﺻﻠﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻭ ﺷﯿﺦ ﺍﻟﺒﺎﻧﯽ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﺣﺎﺩﯾﺚ ﺿﻌﯿﻔﺔ ﻭ ﻣﻮﺿﻮﻋﺔ ﺯﯾﺮ ﺍﺭﻗﺎﻡ 350 ﻭ 2069 ﺩﺭﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ،

ﻭ ﺍﺑﻦ ﺗﯿﻤﯿﻪ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﮔﻔﺖ:
” ﻭﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﻗﺎﻟﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﻫﮑﺬﺍ، ﻭﺇﻧﻤﺎ ﺍﻟﻤﻌﺮﻭﻑ ﻣﺎ ﺭﻭﯼ ﻣﺴﻠﻢ ﺃﻥ ﺍﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﻗﺎﻝ: ﺳﻤﻌﺖ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﯾﻘﻮﻝ : ” ﻣﻦ ﺧﻠﻊ ﯾﺪﺍً ﻣﻦ ﻃﺎﻋﺔ، ﻟﻘﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﯾﻮﻡ ﺍﻟﻘﯿﺎﻣﺔ ﻭﻻ ﺣﺠﺔ ﻟﻪ، ﻭﻣﻦ ﻣﺎﺕ ﻭﻟﯿﺲ ﻓﯽ ﻋﻨﻘﻪ ﺑﯿﻌﺔ، ﻣﺎﺕ ﻣﯿﺘﺔ ﺟﺎﻫﻠﯿﺔ “
ﯾﻌﻨﯽ: ” ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﻠﻢ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺑﻦ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ” ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻃﺎﻋﺖ ‏( ﺍﻣﯿﺮ ﻭ ﯾﺎ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺍﺵ ) ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺣﺠﺖ ﻭ ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﻌﺖ ‏( ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺮ ﻭ ﯾﺎ ﺧﻠﯿﻔﻪ ) ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ “

ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺫﻫﺒﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ” ﻣﺨﺘﺼﺮ ﻣﻨﻬﺎﺝ ﺍﻟﺴﻨﺔ ” ﺻﻔﺤﻪ 28 ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
این متن فقط یک داستان ساختگی بود که جهت ایجاد شبهه ساخته شده است.

دلایل ساختگی بودن داستان:

۱. علامه امینی را کجا دعوت کردند علمای اهل سنت؟ محل زندگی ایشون تبریز و نجف بوده است که اینقدر سنی اون هم از نوع عالم و اونم عالم مسلط به علم حدیث ندارد.

۲. گفته تمام حضار حافظ حدیث بودند و بیشتر از صدهزار حدیث حفظ داشتند: اولا این نصاب صد هزار رو از کجا آورد؟ و اگر چنین علمایی آن هم در عصر حاضر وجود داشته اند اونم هفتاد یا هشتاد نفر یکجا به ما معرفی کنند تا پیششان برویم.
چون امام بخاری طبق یک روایت شصت هزار حدیث حفظ داشت و این باعث شده بود سرآمد علمای عصر خودش باشد.
۳. علامه شرط می کند بر معبر بودن یا عدم اعتبار حدیث اقرار کنند، و بعد حدیث من لم یعرف … را می خواند و بعد همگی اقرار بر تایید آن می کنند.

۴. از همینجا میشه به ساختگی بودن داستان پی برد، زیرا اگر آنها حافظ و عالم حدیث بودند چرا از سند حدیث و حکم آن بی اطلاع بودند؟؟؟؟

۵. و بعد سراغ داستان فاطمه رضی الله عنها می رود.
می گوید فاطمه اگر امام زمانش را می شناخت کی بود؟
و بعد می گوید حضار یکی یکی جلسه را ترک کردند.

چقدر داستان بچه گانه ای است.
زیرا نویسنده ابتدای داستان را فراموش کرده است که علامه امینی میهمان و اون علماء میزبان هستند حال چطوری میزبان خانه خودش را ترک می کند؟؟؟
و در ادامه سراغ همان چیزی می رود که شبهه را برای آن ساخته است و می گوید اگر نمی شناخته که کافر فوت کرده و اگر هم می شناخته است پس او طبق حدیث بخاری “ماتت و هی ساخطة علیهما”

باز هم بی سوادی نویسنده و سوء استفاده از عدم آگاهی مخاطب
زیرا:
اولا چنین حدیثی با این الفاظ در صحیح بخاری وجود ندارد.
و این یک دروغ محض است.

دوما گفته “علیهما” یعنی بر آن دو نفر خشمناك بود؛ سوال اینست آن دو نفر چه کسانی بودند؟ چون در ترجمه می گوید ابوبکر.

سوما لازم است به این شبهه (ماجرای فاطمه و ابوبکر) که شیعه همیشه بر آن دامن میزند پاسخ داده شود:
حدیث چنین است:
ﻟﯿﺚ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ، ﺍﺯ ﺍﺑﻦ ﺷﻬﺎﺏ، ﺍﺯ ﻋﺮﻭﻩ، ﺍﺯ ﻋﺎﯾﺸﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺎﯾﺸﻪ
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺷﺨﺼﯽ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﺻﺪﯾﻖ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺍﺙ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻓﯽﺀ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﺪﯾـﻨﻪ - ﻓﺪﮎ ﻭ ﺧﻤﺲ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﺧﯿﺒﺮ - ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﻃﻠﺐ ﮐﻨﺪ . ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﮔﻔﺖ : ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ‏” ﻣﺎ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺍﺭﺙ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺟﺎ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺻﺪﻗﻪ ﺍﺳﺖ ‏” . ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ! ﻣﻦ ﺻﺪﻗﻪ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﻤﯽﺩﻫﻢ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﻫﺪ، ﺍﺳﺘﮑﺎﻑ ﻭﺭﺯﯾﺪ .
منابع: ‏( ﺑﺨﺎﺭﯼ، 5/20 ﻭ ﻣﺴﻠﻢ،3/1381 .1382- ) ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ.

در متن عربی حدیث آمده است: “هجرته فلم تکلمه حتی توفیت”
یعنی اورا رها کرد و با او سخن نگفت تا اینکه وفات کرد.

از این قسمت از حدیث شیعه استدلال می گیرد بر اینکه فاطمه تا پایان عمر با ابوبکر سخن نگفته است.
در حالیکه قضیه چنین نیست و فاطمه در مورد قضیه فدک تا پایان عُمر با ابوبکر سخن نگفته است.

جالب است ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺻﺤﯿﺢ ﺧﻮﺩ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺁﻥ چیزی آمده است که مدعیان تشیع ادعا می کنند؛ ﯾﻌﻨﯽ چنین آمده است که ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺃﺑﻮﺑﮑﺮ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺭﺍﺿﯽ ﮔﺸﺖ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ‏” ﺇﺑﻦ ﻣﯿﺜﻢ ﺑﺤﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﺒﻠﯽ ﺷﯿﻌﯽ ‏” ﺩﺭ ﺷﺮﺡ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ :
‏” ﺃﺑﻮﺑﮑﺮ ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ، ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻓﺪﮎ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ، ﺳﭙﺲ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺃﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ‏” .
منبع: ‏( ﺷﺮﺡ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﺔ، ﺇﺑﻦ ﻣﯿﺜﻢ ﺑﺤﺮﺍﻧﯽ، ﺝ 5، ﺹ 107 )

ﺷﺎﺭﺣﺎﻥ ﺷﯿﻌﯽ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ :
‏ ” ﺃﺑﻮﺑﮑﺮ ﻣﺤﺼﻮﻻﺕ ﻭ ﺳﻮﺩ ﺁﻥ ﻓﺪﮎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻭﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﻋﻤﺮ ﻭﻋﺜﻤﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ‏” .
منابع: ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ، ﺷﺮﺡ ﺇﺑﻦ ﺃﺑﯽ ﺍﻟﺤﺪﯾﺪ، ﺝ -4 ﺇﺑﻦ ﻣﯿﺜﻢ ﺑﺤﺮﺍﻧﯽ، ﺝ5، ﺹ -107 ﺷﺮﺡ ﻓﯿﺾ ﺍﻹﺳﻼﻡ، ﺟﺰﺀ 5، ﺹ -969 ﺷﺮﺡ ﺩﻧﺒﻠﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ‏” ﺍﻟﺪﺭﺓ ﺍﻟﻨﺠﻔﯿﺔ ‏"، ﺹ332

پاسخ ما به جوابهای داده شده

در پاسخ به شبهه مطرح شده نکات ذیل تقدیم می شود

ادامه »

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت




آیا ابوبکر سه روز در غار ثور دست و پایش را در سوراخ‌های غار می‌گذاشت تا جان پیامبر خدا(ص) را حفظ کند؟

پاسخ
برخی منابع نسبتاً متأخر اهل سنت،[1] چنین ماجرایی را در مورد داستان غار نقل کرده‌اند:
در دوران خلافت عمر، گروهى در صدد اثبات برتری او بر ابوبکر بودند که عمر خطاب به آنان گفت: سوگند به خدا که یک شب و روز از زندگى ابوبکر به مراتب برتر از اعمال تمام خانواده عمر است. سپس گفت: آن شب، شبى بود که پیامبر(ص) از دست مردم مکه گریخت و ابوبکر هم به دنبال آن‌حضرت حرکت می‌کرد؛ گاهى در جلو، گاهی از پشت سر و گاه در سمت چپ و راست پیامبر(ص) حرکت می‌کرد. پیامبر فرمود: «چرا چنین می‌کنى و هدفت چیست؟» گفت: گاه به فکر این می‌افتم که در جلو کمین نکرده باشند و گاه می‌ترسم که از دنبال سرمان تعقیب شویم یا در چپ و راست ما باشند. بر جان شما می‌ترسم و چنین می‌کنم.
پیامبر(ص) روى سر پنجه پاهاى خود حرکت می‌کرد؛ زیرا پاهایش زخم گردیده بود و توان حرکت نداشت، وقتی ابوبکر متوجه شد، آن‌حضرت را بر دوش کشید و به سرعت راه افتاد تا به دهانه غار رسیدند و آن‌جا ابوبکر، پیامبر را سوگند داد که داخل غار نشود تا اول او وارد شود و اگر خطرى باشد متوجه او گردد، وارد غار شد و چیزى در آن ندید. آن‌گاه پیامبر را به دوش گرفت و وارد غار کرد، و در غار متوجه سوراخى شد که چند افعى و مار در آن بودند، ابوبکر از ترس این‌که مبادا آنها خارج شده و آزارى به پیامبر برسانند پاشنه پاى خود را در سوراخ نهاد. مارها خود را به پاشنه او می‌کوفتند و ابوبکر می‌گریست و پیامبر می‌فرمود: «نترس خدا با ماست» تا آن‌جا که خداوند متعال آرامش و طمأنینه به ابوبکر عنایت فرمود[2] و …».
پیرامون این نقل، باید به این نکات توجه داشت:
1. پیرامون اصل این روایت و نیز افراد موجود در سند‌های آن، در میان خود اهل سنت نیز بحث‌هایی وجود دارد که نتیجه‌اش آن است که چنین روایتی حتی بر مبنای اهل سنت ضعیف بوده و چندان قابل پذیرش نیست.[3]
2. صحاح سته و دیگر منابع اولیه روایی و تاریخی اهل سنت - که از ذکر کوچک‌ترین فضیلتی برای خلفا نیز چشم‌پوشی نمی‌کنند - کوچک‌ترین اشاره‌ای به این ماجرا نداشته و تنها در کتب قرن چهارم به بعد است که می‌توان ردپایی از آن یافت. این امر، اعتماد به این نقل را بسیار تضعیف می‌کند.
3. در شأن نزول آیه «لا تحزن إن الله معنا»[4] که در روایت فوق بدان استناد شده، بیشتر نقل‌هایی که از اهل سنت وجود دارد نشانگر آن است که این حزن ابوبکر جهت ترس از مشرکان مکه بوده و نه ترس از مارها و افعی‌ها![5]
4. علاوه بر اینها؛ اشکالات دیگری نیز بر این نقل وجود دارد که برخی از محققان بدان‌ها پرداخته‌اند[6] و این مختصر مجال ذکر آنها نیست.



[1]. ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد، تاریخ الاسلام و وَفیات المشاهیر و الأعلام، محقق، معروف، بشار عوّاد، ج 1، ص 321، دارالغرب الإسلامی، چاپ اول، 2003م؛ بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 2، ص 477، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 3، ص 241، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
[2]. اشاره به آیه 40 سوره توبه: «در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود می‌گفت: “غم مخور، خدا با ماست!” در این موقع، خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر او فرستاد و با لشکرهایى که مشاهده نمی‌کردید، او را تقویت نمود».
[3]. ر. ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب‏، ج 8، ص 65 - 67، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه‏، چاپ اول، 1416ق.
[4]. توبه، 40.
[5]. ر. ک: 30156؛ دلالت نداشتن آیه غار بر فضیلت ابوبکر
[6]. ر. ک: الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، ج 8، ص، 68 - 69.

 

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت




بزرگ‌ترین دشمن ایدئولوژیک اسلام، آمریکا است، یا انگلیس، یا وهابیان و سلفیان؟

پاسخ

در ارتباط با پرسش مطرح شده، وقتی به قرآن کریم مراجعه می‌‌کنیم، می‌بینیم که هر کدام از دشمنان را می‌‌توان از جنبه خاصی خطرناک‌‌تر از دیگری دانست.

به عنوان نمونه، در طول تاریخ، عکس العمل‌‌هاى یهود، نصارا و مشرکان در برابر مسلمانان، در مقایسه با یکدیگر، متفاوت بوده است. گاهى یهودی‌‌ها، دشمنىِ بیشترى از خود آشکار کرده‌‏اند و گاهى مسیحیان دست به جنگ‌‌هاى سختى با مسلمانان زده‌‏اند؛ مانند جنگ‌‌هاى صلیبى. به هر حال مخالفت‌‌ها و دشمنى‏‌هاى مخالفان اسلام در مقام سنجش با یکدیگر متفاوت بوده است.

قرآن کریم عداوت و دشمنی یهودیان را نسبت به مسلمانان شدیدتر از مسیحیان اعلام می‌‌نماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُون»؛ به طور مسلّم، دشمن‌‌ترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهى یافت، و نزدیک‌‌ترین دوستان به مؤمنان را کسانى مى‌‏یابى که مى‏‌گویند ما نصارا هستیم. این بدان جهت است که در میان آنها، افرادى عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبّر نمى‌‏‌ورزند.

تاریخ اسلام به خوبى گواه این حقیقت است؛ زیرا در بسیارى از صحنه‌‏هاى نبردهاى ضد اسلامى، قوم یهود به طور مستقیم یا غیر مستقیم دخالت داشتند و از هر گونه کار شکنى و دشمنى خوددارى نمى‌‏کردند. افراد بسیار کمى از آنها به اسلام گرویدند، در حالى‌‌که در نبردهای اولیه اسلامى، کمتر مسلمانان را مواجه با مسیحیان مى‌‏بینیم. نیز افراد زیادى از آنها را مشاهده مى‏‌کنیم که به صفوف مسلمانان پیوستند. سپس قرآن دلیل این تفاوت روحیه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بیان کرده، مى‌فرماید: مسیحیان معاصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) امتیازاتى داشتند که در یهود نبود؛ مانند:

1.در میان آنها جمعى دانشمند بودند که به اندازه دانشمندان دنیاپرست یهود در کتمان حقیقت کوشش نداشتند: «ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ»؛ نیز در میان آنها جمعى تارک دنیا بودند که درست در نقطه مقابل حریصان یهود گام برمى‌‏داشتند، هر چند گرفتار انحرافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از یهود قرار داشتند: «و رهبانا».

ادامه »

موضوعات: سوال و جواب های دینی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم