✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تقدیم به مادران شهدای غواص


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



عشق یعنی تو دل شب آروم زمزمه کنی “الهی العفو”
-عشق یعنی چشماتو ببندی و به “امام زمانت” فکر کنی
-عشق یعنی شب که همه خوابن تو آروم سر سجاده “اشک” بریزی
-عشق یعنی اعتراف کنی “خدایا چقدر ازت دورم” منو بکش سمت خودت
-عشق یعنی بغضت رو با یاد رفیق “شهیدت” بشکونی
-عشق یعنی یاد “شهرضا” و کلی “حسرت”
-عشق یعنی یاد “کربلا” “قتلگاه” “سه ساله ی حسین”
-عشق یعنی یه خیابون به اسم “بین الحرمین”
-عشق یعنی یه “امام رضا” که دلت عجیب هوای مشهدشو کرده
-عشق یعنی یاد “غروب شلمچه”
-عشق یعنی “حسرت یه زیارت عاشقانه”
-عشق یعنی “مزار یه شهید گمنام”
-عشق یعنی “جزیره ی مجنون”
-عشق یعنی “سه راه شهادت”
-عشق یعنی “خدای مهربون”
-عشق یعنی “دل شکسته”
-عشق یعنی “آرزوی شهادت”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




قطاری که به مقصد خدا می رفت در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت :

مقصد ما خداست ، کیست که با ما سفر کند ؟

کیست که رنج و عشق رو با هم بخواهد ؟

کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟

قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند ، از جهان تا خدا هزاران ایستگاه بود .

در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد ، قطار می گذشت و سبک می شد ،

زیرا سبکی قانون راه خداست .

قطاری که به مقصد خدا می رفت ، به ایستگاه بهشت رسید ، پیامبر گفت :

اینجا بهشت است ، مسافران بهشتی پیاده شوند ، اما اینجا ایستگاه آخر نیست

مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند ، اما اندکی باز هم ماندند ، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند

آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت

درود بر شما ، راز من همین بود ، آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد …

و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید دیگر نه قطاری بود و نه مسافری ………

موضوعات: دینی و مذهبی  لینک ثابت




 

یك روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود كه سفره گسترده شد،آیت الله خامنه ای به وی نگاهی كرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض كردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست كرده ام كه باهم باشیم.

آقا فرمودند: این غذا از بیت المال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچه ها جایز نیست كه بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل كنند. من در آن لحظه فهمیدم كه خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.

(حضرت آیت الله جوادی آملی)

موضوعات: رهبرم  لینک ثابت




از مترسکی سوال کردم،
آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟


پاسخم داد و گفت:
در ترساندن و آزار دیگران لذتی به یاد ماندنی است.
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم !

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم !
گفت:
تو اشتباه می کنی، زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد،
“مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد …”

جبران خلیل جبران

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه …

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد …

السلام علیک یا باب الحوائج ، یا قمر بنی هاشم

السلام علیک یا علمدار حسین و سپهسالار کربلا

السلام علیک یا سقّای طفلان

السلام علیک یا فرزند غضب آلود علی مرتضی

سلام بر تو ای سمبل وفا، صفا، صداقت، شجاعت، مردانگی، دلیری و جوانمردی

موضوعات: ادبیات حسینی و عاشورایی  لینک ثابت





اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام ( ص) بودند، در ضمن سخن، عرض: كردند: آیا ما برادران توایم ای رسول خدا؟!.

آنحضرت فرمود: نه، شما اصحاب من هستید، ولی برادران من كسانی هستند كه بعد از من می آیند و به من ایمان می آورند، در حالی كه مرا ندیده اند. سپس فرمود: برای عمل صالح هر فردی از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده می شود. اصحاب عرض كردند پنجاه نفر از خودشان؟ فرمود:نه پنجاه نفر از شما.
آنها سه بار این سؤال را كردند، پیامبر ( ص) همین جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود: لانّكم تجدون علی الخیر اعوانا: این بخاطر آن است كه شما دارای شرائطی هستید كه آن شرائط شما را در كارهای خیر یاری می كند، مانند حضور پیامبر ( ص) علی ( ع) و نزول وحی و….


داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





ابی بن خلف از سران قلدر شرك و كفر بود، به پیامبر ( ص) گفت: من اسبی دارم كه او را هر روز علف می خورانم تا چاق و چالاك شود، و سرانجام سوار بر آن شده و ترا می كشم: پیامبر ( ص) در پاسخ فرمود: بلكه بخواست خدا، من تو را می كشم: هنگامی كه جنگ احد بروز كرد، ابی بن خلف می گفت:

محمد كجاست؟ اگر او نجات یابد من نجات نیابم: سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوی او حمله كرد، گروهی از مسلمین جلو او را گرفتند، پیامبر به مسلمین فرمود: بگذارید جلو بیاید، آنها رد شدند او به پیش آمد، پیامبر ( ص) نیزه حارث بن صمّه را گرفت و سپس به سوی ابی بن خلف حمله كرد،و نیزه را بر گردن او فرو آورد، خراشی در گردن او پدید آمد و او بر اثر وحشت از اسب بر زمین افتاد، و همچون صدای گاو نعره می كشید و می گفت: محمد مرا كشت:

یاران او دور او را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی تابی می كنی؟ او گفت: آری، اگر این زخم از ناحیه دو دودمان ربیعه و مضر بر من وارد می شد، حق با شما بود. و طبق روایت دیگر گفت: اگر آن خراشی كه محمد ( ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم وارد می شد، همه را می كشت، چرا كه او ( در بر خوردی در مكه) به من گفت: من تو را می كشم ( او دروغ نمی گوید) او را اگر بعد از این سخن، آب دهان خود را به من می رسانید، همان مرا می كشت: ابی بن خلف، پس از این ضربه، یك روز بیشتر زنده نبود، و سپس به هلاكت رسید.


داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





پیامبر ( صلی الله علیه وآله) پس از بازگشت از جنگ خبیر كه در سال هفتم واقع شد، اسامه بن زید با جمعی از مسلمانان به سوی یهودیانی كه در یكی از روستاهای فدك زندگی می كردند، فرستاد تا آنها را به سوی اسلام دعوت كند. یكی از سران یهود بنام مرداس بن نهیك از آمدن سپاه اسلام باخبر شد، اموال و فرزندانش را در پناه كوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت و نزد آنها گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر ( صلی الله علیه وآله) داد. ولی اسامه به گمان اینكه مرداس از ترس جانش، تظاهر به اسلامی می كند، نه اینكه حقیقتا مسلمان شده باشد، به او حمله كرد و او را كشت، و گوسفندانش را به غنیمت گرفت: هنگامی كه این خبر به پیامبر ( صلی الله علیه وآله) رسید، سخت ناراحت شد و به اسامه اعتراض كرد كه چرا مسلمانی را كشته است: اسامه عرض كرد: او از ترس جانش اظهار اسلام كرد. پیامبر ( صلی الله علیه وآله) فرمود: تو كه از دل او آگاه نبودی، چه می دانی؟ شاید براستی مسلمان شده است ( و آیه 94 سوره نساء در محكوم كردن كار اسامه نازل گردید). اسامه سوگند یاد كرد كه دیگر حریم قانون را نشكند بهر حال این حادثه حاكی است كه باید در هر حال حریم قانون را حفظ كرد.


داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم