✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات: گالری تصاویر, مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت




موضوعات: مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت




شهادت امام جعفر صادق علیه السلام را به تمام شیعیان و شما دوستان گرامی تسلیت عرض مینمایم

 

 

سلام من به مدينه ، به غربت صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق


سلام من به مدينه ، به آستان بقيع
سلام من به بقيع و کبوتران بقيع


سلام من به مزار مطهر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقيع


سلام من به تو اي ماه فاطمي بقيع
سلام من به تو اي ياس هاشمي بقيع



موضوعات: مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت





مرغ روحانیم و بلبل عاشق هستم
در جوار حرم حضرت صادق هستم


تک تک ثانیه هایم ز خدا لبریز است
ساعت عشقم و در طول دقائق هستم


من خراباتی و از لطف بقیع آبادم
ز همه غیر تو و خاک تو فارغ هستم


سبز بودم که غم قبر تو سرخم کرده
غرق آلاله ام و یار شقایق هستم


همه شب جامه دریدم ز غمت مولاجان
دارم عادت بخدا ، آدم هق هق هستم


چون نشد قسمت من زائر قبرت باشم
در خیالم همه شب طائر قبرت باشم


روضه را باز کنم بال و پرم می ریزد
خون دل از سر مژگان ترم می ریزد


دل خود را وسط سینه به مسمار زدم
چون اگر دل بدهم…. دل نخرم …می ریزد


به زمین خوردی و یاد از غم زهرا کردی
بس کنم یا که بگویم جگرم می ریزد


هرگز آن “سوختن در ” نرود از یادم
گاه خاکستر آن روی سرم می ریزد


یاد آن قد کمانی تو افتادم که
چند وقتی است کمان از کمرم می ریزد


خانه ات سوخت ولی موی سرت سالم ماند
لانه ات سوخت ولی بال و پرت سالم ماند


شاعر : جعفر ابوالفتحی،

موضوعات: مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت




آی قصه قصه قصه
نون و پنیر وپسته
علی بازم کناره
عکس بابا نشسته
درد و دلش با بابا
ببین چقدر باصفاست
اسم خودش علی و
اسم باباش مصطفاست
همون علی که قلبش
یه تیکه از آهنه
اسم فامیل اونا
احمدی روشنه
میگه ببین باباجون
حال ماها عالیه
فقط توی خونمون
جای شما خالیه
امروز توی مدرسه
دوباره بیست گرفتم
آقا معلم زیرش
نوشت که من فرشتم
حال مامان باباجون
بگی نگی غمینه
غصه زیاد میخوره
کارش فقط همینه
همیشه توی اتاق
زل میزنه به عکست
همون عکسی که منم
هستم کنار دستت
میگه با چشم گریون
خوش به حالت مصطفی
نمی بینی که شده
رهبر غریب و تنها
خوش به حالت که رفتی
نموندی که ببینی
تو هم مثل بعضی ها
دست به سینه بشینی
یه عده ای اومدند
با یه کلید تدبیر
هسته ای ماها رو
بستند با قفل و زنجیر
یه عده ای اومدن
پا رو خونها گذاشتن
دست مریزاد به همه
هیچ چیزی کم نذاشتن
هیچ چیزی کم نذاشتن
هرچی که داشتیم دادن
معاهده ، راکتور
ان پی تی رو هم دادن
اونچه که بود مصطفی
حق مسلم ما
دادن به دست دشمن
آدمای بی حیا
خوش به حالت مصطفی
رفتی به عرش اعلا
ندیدی که هسته ای
شد به کام دشمنا
خوش به حالت ندیدی
با یه فوت و دوتا فن
آب سنگین اراک رو
چطور دادن به دشمن
بابا، میگفتش مامان
اگه آروم بشینیم
تعلیق هسته ای رو
تا عمر داریم می بینیم
من نمی فهمم بابا
معاهده ، ان پی تی
میگفت که تعلیق شده!
بابا تعلیق یعنی چی؟؟!!
مامان میگفت که یعنی
یه عده ای بی حیا
پا گذاشتن رو خون
پاک همه شهیدا
اینو بدون عزیزم
حقی که مال ماهاست
عصاره ی خونیه
که از همه شهیداست
میراثی که باباتو
دوستاش به جا گذاشتن
یه عده ای بی غیرت
روی اون پا گذاشتن
انتقاد از اونا هم
یه جور بازی با مرگه
سرش بالای داره
هرکی که اهل درده
هرکی که اهل درده
باید ساکت بمونه
چشم و گوشو ببنده
فقط آواز بخونه!!
مگه میشه باباجون
ساکت و بی صدا موند؟؟!!!
یا منتظر اعجاز
از طرف خدا موند؟؟!!
باید یه کاری کنیم
اینجوری هم نمیشه
اینقده ساکت شدیم
تیشه زدن به ریشه

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




موضوعات: گالری تصاویر, مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت




موضوعات: مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت




ذكر چند معجزه از امام جعفر صادق عليه السلام
اول ـ در اطلاع آن حضرت است بر غيب
شـيخ طوسى از داود بن كثير رقّى روايت كرده كه گفت : نشسته بودم خدمت حضرت صادق عـليـه السـلام كـه نـاگاه ابتدا از پيش خود به من فرمود: اى داود! به تحقيق كه عرضه شـد بـر مـن عـمـلهـاى شـمـا روز پـنـجـشـنـبـه ، پـس ديـدم در بـيـن اعـمـال تو صله و احسان تو را به پسر عمت فلان پس اين مطلب مرا خشنود گردانيد همانا صـله تـو مـرا او را سـبـب شـود كـه عـمـر او زود فـانـى و اجـل او مـنـقـطـع شـود، داود گـفـت : مـرا پـسـر عـمـى بـود مـعـانـد و دشـمـن اهل بيت و مردى خبيث ، خبر به من رسيد كه او و عيالاتش بد مى گذرانند، پس براى نفقه او بـراتـى نوشتم و نزد او فرستادم پيش از آنكه به سوى مكه توجه كنم چون به مدينه رسيدم خبر داد مرا به اين مطلب حضرت امام جعفر صادق عليه السلام .
دوم ـ در نشان دادن آن حضرت است علامت امام را به ابوبصير
در ( كـشـف الغـمـّه ) از ( دلائل حـمـيـرى ) نقل شده كه ابوبصير گفت : روزى در خدمت مولاى خود حضرت صادق عليه السلام نشسته بـودم كـه آن حـضـرت فـرمـود: اى ابومحمّد! آيا امامت را مى شناسى ؟ گفتم : بلى ، وَاللّهِ الِّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ، تويى امام من . و دست خود را بر زانو يا ران آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتى امام خود را مى شناسى پس چنگ زن به دامان او و متمسك شو به او، پس ‍ گفتم : مى خواهم كه علامت امام را به من عطا فرماييد، فرمود: اى ابومحمّد! هنگامى كه به كوفه مـراجـعـت كردى خواهى يافت كه اولادى از براى تو [متولد] شده به نام عيسى و بعد از او اولادى ديگر شود به نام محمّد و بعد از اين دو پسر، دو دختر براى تو خواهد شد، و بدان كـه ايـن دو پـسـر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحيفه جامعه در عدد اسامى شيعيان و نـام پـدران و مـادران و اجداد و انساب ايشان و آنچه متولد شود تا روز قيامت . پس حضرت صحيفه اى بيرون آورد كه رنگ آن زرد بود و به هم پيچيده بود.
سوم ـ در اخبار آن حضرت است به مردن زنى بعد از سه روز
ابـن شـهـر آشـوب و قـطـب راونـدى روايـت كـرده انـد از حسين بن ابى العلاء كه گفت نزد حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـودم كـه خدمت آن حضرت آمد مردى با يكى از غلامان او و شـكـايت كرد به آن حضرت از زن خود و بدخلقى او، حضرت فرمود: بياور او را نزد من . چـون آن زن آمـد، حضرت به او فرمود كه چه عيبى دارد شوهر تو؟ آن زن شروع كرد به نـفـريـن كـردن بـه شـوهـرش و بـد گـفـتـن بـراى او. حـضـرت فـرمـود كـه اگر به اين حـال بـمانى زنده نخواهى ماند مگر سه روز، گفت : باكى ندارم به جهت آنكه نمى خواهم بـبـيـنم او را هرگز! حضرت فرمود به آن مرد: بگير دست زنت را همانا نخواهد بود مابين تو و او مگر سه روز. چون روز سوم شد آن مرد خدمت آن حضرت مشرف شد حضرت فرمود: زنـت چـه كـرد؟ گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد! الا ن او را دفـن كردم ، من پرسيدم كه چه بود حال ؟ او فرمود: او زنى بود تعدى كننده ، حق تعالى عمر او را قطع كرد و شوهرش را از او راحت نمود.
چهارم ـ در نجات دادن آن حضرت است برادر داود را از مردن به تشنگى
ابن شهر آشوب نقل كرده از داود رقّى كه گفت : بيرون شدند از كوفه دو نفر برادران من به قصد رفتن به مزار، در بين راه يكى از آن دو نفر را تشنگى سخت عارض شد به حدى كـه تاب نياورد از حمار افتاد. بار ديگر از حال او سرگشته و متحير شد، پس ‍ به نماز ايـسـتـاد و نـمـاز گـزارد و خـوانـد اللّه تـعـالى را و مـحمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام و ائمه عليهم السلام را يك يك تا رسيد به امام زمانش ‍ امام جعفر صادق عليه السلام . پس پيوسته آن حضرت را خوانده و به آن جناب التجاء برد كـه نـاگـاه ديـد مـردى بـالاى سـرش ايـسـتـاده مـى گـويد: اى مرد چيست قصه تو؟ پس او حال را براى او نقل كرد، آن مرد قطعه چوبى به او داد و گفت : بگذار اين را مابين لبهاى بـرادرت . چـون آن چـوب را گذاشت مابين لبهاى او، برادرش به هوش ‍ آمده و چشمان خود را گـشود و برخاست نشست و تشنگيش رفت . پس به زيارت قبر رفتند و چون برگشتند بـه كـوفـه ، آن بـرادرى كـه دعـا مـى كـرده بـه مدينه مشرف شد پس خدمت حضرت عليه السـلام رسـيـد حـضـرت فـرمـود بـه او بـنـشـيـن چـگـونـه اسـت حـال بـرادرت ، كـجـا اسـت آن چـوب ؟ عـرض كـرد: اى آقـاى مـن ! چـون بـرادرم را بـه آن حال ديدم غصه و غمم براى او سخت شد پس چون حق تعالى روحش را به او برگردانيد از بـسـيـارى خـوشـحـالى ديـگـر بـه چـوب نپرداختم و از آن غفلت كرده و فراموشش نمودم . حـضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر خود بودى ، برادر من خضر عليه السلام آمـد نزد من ، من بر دست او فرستادم به سوى تو قطعه اى از چوب درخت طوبى ، پس رو كرد به خادم خود و فرمود بياور آن سبد را. چون سبد را آورد حضرت آن را گشود و از آن قـطـعـه چوبى بيرون آورد به عين همان چوب و نشان او داد و شناخت آن را آنگاه حضرت آن را رد كرد به جاى خود.

موضوعات: مکتب امام صادق(ع)  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم