✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
چـــــــادر مـــــــادر من ، فـــــــاطمه ، حرمت دارد


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



شعر ولادت امام رضا (ع)

شب بود و شور بود و سلامِ فرشته ها

 

از عرش تا به فرش ، قیامِ فرشته ها

 

بارانِ شوق بود و امامِ فرشته ها

 

شب بود و گرمِ سجده تمامِ فرشته ها

 

 

 

قلبِ فرشته ها پُرِ عطرِ خدا شده

 

امشب خدا اسیرِ نگاهِ رضا شده

 

 

موجِ کَرَم به اوجِ تَلاطُم رسیده است

 

ناز و نماز و شوق و تَبَسم رسیده است

 

داوودِ عاشقی به تَرَنُّم رسیده است

 

کعبه کجاست؟ قبله‌ی هفتم رسیده است

 

گویی خدا تمامیِ خود را کشیده است

 

پیش از ازل که رویِ رضا را کشیده است

 

 

موسیٰ گدایِ خانه‌یِ موسایِ مرتضیٰ ست

 

عیسیٰ دخیلِ جلوه‌یِ سینایِ مرتضیٰ ست

 

امشب شبِ تبسّمِ زهرای مرتضیٰ ست

 

آئینه‌ی شُکوه سراپایِ مرتضیٰ ست

 

گیرم بهشت مستِ مِیِ حوضِ کوثر است

 

فوّاره‌هایِ صحن رضا دیدنی‌تر است

 

 

هر پنجه‌ای که شانه‌یِ گیسو نمی شود

 

هر قبله‌ای که گوشه‌ی اَبرو نمی شود

 

هر جذبه‌ای که عکس هُوَالهو نمی شود

 

هر دلبری که ضامنِ آهو نمی شود

 

پا می‌نَهَد به بالِ مَلَک هرکه یاد اوست

 

تا جبرئیل خادمِ بابُ‌الجواد اوست

 

 

زلفی گشوده و دلِ شیدا نمانده است

 

در ازدحام ، جای تماشا نمانده است

 

مجنون که هیچ ، رونقِ لیلا نمانده است

 

سر را بریده‌اند ، زلیخا نمانده است

 

باغ بهشت کاشی گلدسته‌های اوست

 

عباس دل سپرده‌ی دارالشفای اوست

 

 

در بِرکه‌ها تَمَوُّجِ دریایی‌اش ببین

 

در آسمان شُکوهِ اَهورایی‌اش ببین

 

در قلبِ طوس سفره‌ی زهرایی‌اش ببین

 

خانه به خانه سایه‌ی آقایی‌اش ببین

 

خورشید اگر نگاه به ایوان طلا کند 

 

باید غبار گردد و کارش رها کند

 

 

نقّاره می‌زنند مسیحی شفا گرفت

 

نقّاره می‌زنند خلیلی عطا گرفت

 

نقّاره می‌زنند کلیمی بها گرفت

 

یوسف دوباره سُرمه زِ پایین پا گرفت

 

با دست‌های لطف تو آزاد می‌شویم

 

وقتی دخیل پنجره فولاد می‌شویم

 

 

با گوشه‌چشم ، تا که نگاهی به ما کنی

 

کارِ هزار معجزه و کیمیا کنی

 

مشکل بهانه است که ما را صدا کنی

 

تا کاسه‌هایِ خالیِ ما را طلا کنی

 

جز گوشه‌های صحن تو آقا کجا روم

 

کِی با کبوتران حرم کربلا روم؟

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#ریشه ضرب المثل

خرما از كرگی دم نداشت

 

    می‌گویند شهری بود كه به آن شهر بارون می‌گفتند. در این شهر همیشه جنجال و سر و صدا تمام نمی‌شد و كسی جرأت نمی‌كرد پا به آن شهر بگذارد. یك روز ملانصرالدین هوای شهر بارون كرد و گفت: می‌خواهم به این شهر بارون بروم تا ببینم چطور شهری است” رفت و وارد شهر شد. در بین راه كه می‌رفت دید یك نفر خرش با بار افتاده و به تنهایی نمی‌تواند آن را از زمین بلند كند. وقتی ملا را دید از او كمك طلبید و گفت: “خرم با بار افتاده و نمی‌توانم آن را بلند كنم” ملا جلو رفت و دم خر را گرفت تا به كمك صاحبش آن خر را بلند كند. از قضا دم خر داخل دست ملا كنده شد. صاحب خر با خشونت دم خر را گرفت و گذاشت دنبال ملا و همینطور كه ملا داشت می‌دوید، اسب یك نفر از اهالی شهر بارون فرار كرده بود و صاحب آن دنبال اسبش می‌دوید. وقتی كه ملا را دید دوان‌دوان می‌آید فریاد زد تا اسب را از جلو بگیرد و نگذارد فرار كند. ملا از زمین سنگی برداشت و به طرف اسب پرت كرد تا مانع از فرار او بشود. از قضا سنگ به چشم اسب خورد و چشم اسب را كور كرد. دوباره صاحب اسب و مالك خر دوتایی گذاشتند دنبال ملا. ملا وقتی دید خسته شده است به طرف خانه‌ای كه روبه‌رویش بود دوید و با ضربه محكم به در كوفت تا باز شود و خود را از شر آن دو نفر به داخل بیندازد.

 

    از قضا، زنی كه نه ماهه حامله بود و می‌خواست وضع حمل كند پشت در ایستاده بود. وقتی ملا از پشت در محكم به در كوفت در به شكم زن حامله خورد و بچه‌اش را كشت. باز هم شوهر زن با صاحبان اسب و خر، ملا را دنبال كردند. ملا وقتی خود را در محاصره دید به بالای بام پرید ولی فایده‌ای نداشت. آنان دنبال او به پشت‌بام پریدند. ملا از بالای بام نگاه می‌كرد تا جای همواری پیدا كند كه از بالای بام بپرد پایین نگاه كرد لحافی را دید زیر بام افتاده بود بدون اینكه فكر كند كه داخل لحاف چه پیچیده‌اند به روی لحاف پرید و شخصی را كه مدتی بود مریض شده بود و او را داخل لحاف پیچیده بودند كشت. صاحبان شخص مریض از جلو و دیگر اشخاص از عقب ملا، ملا را دستگیر كردند و او را پیش قاضی بردند.

 

    ملا وقتی دید وضع خیلی خراب است قاضی را به كناری كشید و مبلغ هنگفتی پول به او داد و گفت: “مرا از شر این مردم نجات بده” قاضی وقتی پول را از ملا گرفت، صاحبان دعوا را صدا كرد و گفت: “نفر اول بیاید” نفر صاحب مریض آمد. قاضی گفت: “چه می‌گویی؟” صاحب مریض، قضیه پدرش را كه در زیر بام خوابیده بود و ملا از بالا به روی او پرید و او را كشت برای قاضی شرح داد. قاضی گفت: “اینكه كاری ندارد تو ملا را می‌بری همان جایی كه پدرت خوابیده بود او را می‌خوابانی و خودت می‌روی از روی بام می‌پری روی او” مرد صاحب مریض دید اگر این كار را بكند شاید روی ملا نیفتد و جای دیگری بیفتد و عضوی از بدنش ناقص شود، راه خود را گرفت و رفت.

 

    قاضی گفت: “نفر دومی را بیاورید". صاحب زن آمد و جریان زن خود را كه ملا با ضربه‌ای كه از پشت در به او زد و بچه‌اش از بین رفت برای قاضی تعریف كرد. قاضی در جواب گفت: “این خیلی آسان است زنت را به ملا می‌دهی و بعد از نه ماه كه حامله شد و وقت وضع حمل او رسید زنت را تحویل می‌گیری” صاحب زن فكر كرد كه به ضررش تمام می‌شود هیچ نگفت و با ناراحتی از پیش قاضی خداحافظی كرد.

 

    قاضی دستور داد نفر سوم بیاید. صاحب اسب جلو آمد و حكایت اسب خود را برای قاضی گفت و اظهار داشت كه ملا با سنگ چشم اسب او را كور كرده است. قاضی با ملایمت گفت: “تو اسب خودت را به دو شقه مساوی تقسیم می‌كنی یك شقه آن كه كور است به ملا می‌دهی و نصف پول اسب خود را از ملا می‌گیری” صاحب اسب خیال كرد اگر اسب را دو شقه بكند و پول شقه‌ای را كه كور است از ملا بگیرد آن وقت نصف دیگرش را چكار بكند. این هم ناراضی از پیش قاضی خداحافظی كرد و رفت.

 

    قاضی دستور داد نفر چهارم را بیاورید شخص صاحب خر وقتی دید جریان از این قرار است و دعوای رفقا با ملا چطوری تمام شد. دم خر خود را داخل جیبش گذاشت و گفت: “جناب قاضی، خر بنده از كرگی دم نداشت!”

 

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

یه لات بود تو مشهد…

 

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

 

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

 

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

 

رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…..!!!

 

چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!

 

به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه……!

 

مدتی بعد….

 

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد….!

 

چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“

 

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!

 

وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:

 

”آهای کچل با تو ام…..! “

 

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“

 

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

 

چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید…..!“

 

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر…..

 

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

 

شهید چمران: چرا؟!

 

رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده….!

 

تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…..

 

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی…..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

 

هِی آبرو بهم میده…..

 

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…..!

 

منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!

 

رضا جا خورد!….

 

….. رفت و تو سنگر نشست.

 

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!

 

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

 

اذان شد.

 

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

 

….. سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

 

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…..

 

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد……! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

 

یه توبه و نماز واقعی……..

 

ب نقل از کتاب “خاطرات شهید چمران

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﺧﻠﺒﺎﻥ»

ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ !!

 

 ﺩﺭ «ﮐﺸﺘﯽ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ»

ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ !!

 

 ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ

ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ ‏« ﺍﻟﻠﻪ ‏» ﺍﺳﺖ ؟؟

 

  ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!!….

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی دل خوشی نداشت

با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم

و تعدادی از شاگردانش روبه رو شد.

مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت :

تصمیم گرفته ام پول خودم را هدر دهم

و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم .

بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم

تا هر کس بالای آن قبر بایستد

و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده اش بگیرد!

حکیم خنده ای کرد و پاسخ داد :

اگرخودت هم بالای سنگ قبرمی ایستی .

سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس!

بگذار مردمی که بالای آن می ایستند تصویر خودشان را ببینند

و اگر هم آمرزشی طلب می کنند نصیب خودشان شود.

مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود

برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت :

اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمی ایستند ؟

و حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگی اش گفت :

آنها آیینه ای بیش نخواهند دید.

نکته

آیینه چو بنمود نقش تور است

خودشکن آیینه شکستن خطاست

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

* سؤال: نذر چيست؟

جواب: نذر آن است كه انسان ملتزم شود كه كار خيري را براي خدا به جا آورد، يا كاري را كه نكردن آن بهتر است براي خدا ترك نمايد.

 

* سؤال: اگر كسي چند روزي روزه نذري داشته باشد بعد از برآورده شدن حاجت، روزه گرفتن او به تأخير بيفتند مي ‌تواند هر وقت خواست آن روزه‌ ها را ادا كند؟

جواب: اگر صيغه شرعي نذر را خوانده باشد و در نذر گرفتن روزه را مقيّد کرده که بلافاصله بعد از رسيدن به حاجت و يا زمان مشخص انجام دهد بايد در همان زماني كه قرار گذاشته است روزه ‌ها را بگيرد و الا كفاره نيز بر عهده او مي ‌آيد ولي اگر صيغه شرعي نذر (لله عليّ…. براي خدا به عهده من باشد كه…) را نخوانده باشد و يا اگر صيغه خواندنِ گرفتنِ روزه را مقيد به زمان خاص نکرده روزه ‌ها را با تأخير هم بگيرد، اشكال ندارد.

 

* سؤال: اگر كسي چيزي نذر كند ولي آن را ادا نكند چه حكمي پيش رو دارد؟

جواب: اگر نذر شرعي كرده باشد و به آن عمل نكند، گناه كرده و كفاره بر او واجب مي ‌شود و كفاره نذر ۶۰ روز روزه گرفتن يا اطعام ۶۰ فقير مي ‌باشد.

 

* سؤال: از رساله و منابع ديني استفاده مي ‌شود كه نذر براي خداست پس نذر براي امام حسين عليه السّلام درست نيست؟ آيا اين مطلب صحيح است؟

جواب: بلي نذر صحيح فقط بايد براي خدا باشد و صيغه نذر هم (لله علي….) مي ‌باشد؛ يعني براي خدا به عهده من باشد… اما اين گونه نذر منافات ندارد كه متعلّق آن امور خير باشد از جمله براي خدا به عهده من باشد كه… فلان مبلغ به فقير بدهم، به ايتام كمك كنم، براي مجالس سوگواري امام حسین عليه السّلام صرف كنم و چند ركعت نماز بخوانم، يك ختم قرآن نمايم و… پس نذوراتي كه بين مردم معمول است نذر براي امام حسين عليه السّلام نيست بلكه نذر براي خداست كه متعلق نذر حضرات ائمه عليهم السّلام مي ‌باشد و نبايد اين ها با هم خلط شود.

 

 * سؤال: در صيغه نذر اگر بگويند: «خدايا اگر حاجتم برآورده شود فلان كار را مي‌ كنم» يا «نذر كردم كه چنين كنم» آيا در انعقاد نذر كافي است يا اين كه حتماً بايد «لله عليّ كذا» و الفاظ مرادف آن باشد؟

جواب: كافي نيست و بايد صيغه مخصوصه خوانده شود.

 

 منظور از صیغه نذر چیست؟

 

پاسخ اجمالی

 

صیغۀ نذر این چنین است: «للّه علیّ هکذا»،

و منظور از هکذا آن است که: «آنچه را مى‌خواهد که نذر کند بعد از «للّه علیّ» بگوید».

 مثلاً بگوید: «ان شفى اللّه مریضى فللّه على صوم یوم»؛ یعنى اگر خداوند مریض مرا شفا بدهد یک روز، روزه برای خدا بر گردن و عهده من باشد.

 

گفتنی است؛ لازم نیست صیغه نذر به عربى خوانده شود، بلکه به فارسی هم کفایت می‌کند، پس اگر گفته شود: «چنانچه مریض من خوب شود، براى خدا بر من است که ده تومان به فقیر بدهم یا یک روز روزه بگیرم»، نذر، صحیح است. البته باید «براى خدا» به زبان گفته شود و قصد آن در دل کافى نیست.

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




چقدر _بی کلاسی_ زیبا بود !!!*

 

 یادش بخیر قدیما که *بی کلاس* بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم.

 

قدیما که *بی کلاس* بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود ، همیشه خونه ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد.

 

 آخه چون *بی کلاس* بودیم آشپزخونه ها باز (open) نبود و گاز های فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود ، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت.

 

 تازه چون *بی کلاس* بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم!!!

 

امروز که فکر می کنم چقدر *بی کلاسی* زیبا بود!!! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها باز (open) شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم  ولی دیگه آمد وشد نداریم‼️

 

چون خیلی با کلاس شدیم!!! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم ، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست !!!

 

 لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش می کنیم!!!!!!

 

کاش کلاس توی مهربون بودن و عشق ورزیدن و با دل زندگی کردن، بود

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شریف‌ترین دل ‌ها

دلی است

ڪہ‌

اندیشہ‌ے آزار دیڪَران

 در آن نباشد…

شاد ڪردن دل انسان‌ها

ارزشش والاست..

محبت کنیم وتامیتوانیم دلی به دست آوریم..

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم