✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



دليل كيفيت بالاي عسل طبيعي آن است كه به طور كامل حاصل عصاره شهد گل‌هاي طبيعي و فرآوري زنبور بوده است.

عسل مصنوعي كيفيتي بسيار كمتر دارد، زيرا يا با كمك زنبور ساخته شده، يا كاملا بدون كمك زنبور كه در اين صورت فقط حاصل فعاليت و فرآوري بشر است. هر دو روش اخير در دسته عسل‌هاي تقلبي جامي‌گيرد.

در عسل‌هاي تقلبي فرآوري شده با كمك زنبور معمولا آب و شكر به تغذيه زنبورها افزوده مي‌شود و واضح است كه چنين تغذيه‌اي صددرصد حاصل شهد گل‌ها نيست.عسل‌هاي تقلبي فرآورده شده بدون دخالت زنبور نيز از مواد گلوكزي مثل شربت قند يا مواد نشاسته‌اي، يا شيره ميوه‌هايي همچون خرما و توت يا تركيبي بين آنها به دست مي‌آيد بنابراين، هر چه عصاره شهد گل‌هاي طبيعي و فعاليت طبيعي زنبور در تهيه عسل كمتر يا هيچ باشد، عسل به دست آمده مصنوعي‌تر و صنعتي‌تر بوده، خاصيت عسل طبيعي را نداشته و تقلبي محسوب مي‌شود.

براي عموم مردم، شناخت عسل طبيعي از تقلبي بسيار سخت است اما با عمل به برخي موارد پي‌آمده مي‌توان به صورتي مطمئن‌تر اقدام به خريد عسل طبيعي كرد:

از فروشگاه‌ها يا افراد و زنبورداران معتبر و مطمئن خريد كنيد.عسل را به طور عمودي درون ليواني از آب بريزيد، در صورتي كه ته آن جمع شد و در آب حل نشد، كيفيت طبيعي عسل در حد مطلوب است. هر چه سرعت حل شدن عسل در آب بيشتر باشد، خلوص آن كمتر، و در نتيجه غيرطبيعي‌تر است.

شيشه عسل را برگردانيد و به سرعت بالا يا پايين رفتن حباب‌هاي درون عسل دقت كنيد. هر چه كندتر حركت كند، بهتر است.

مقدار كش‌آمدن عسل نيز تا حدودي در تشخيص عسل طبيعي از نيمه طبيعي و صنعتي مؤثر است. عسل طبيعي به دليل داشتن رطوبت كمتر، روان‌شدگي كمتري دارد.عسل طبيعي، شيريني، مزه، طعم و بوي مشخصي دارد. شيريني عسل طبيعي برخلاف نوع مصنوعي هيچ شباهتي به مزه شكر و قند ندارد و به محض برداشتن درپوش آن، بو و رايحه مطبوع آن به مشام مي‌رسد.

موضوعات: نکات آشپزی و خانه داری  لینک ثابت




↩ بهشت خونه ایه که وقتی صدای اذان توش بلند میشه اقای خونه هرجا باشه خانوم خونه رو صدا بزنه و بگه خانووووم کجایی که عشقمون منتظره!!! و برا نماز اماده شن… :)

↩ بهشت خونه ایه که وقت نماز خانوم خونه به آقاش اقتدا کنه و بعد نماز آقا با بند انگشت خانومش ذکر بگه… :)

↩ خونه ایه که وقتی مهمون میاد پذیرایی پای آقای خونه باشه چون برا خانوم با چادر پذیرایی کردن سخته… :)

↩ خونه ایه که واسه هر چیزی نظر همو بپرسن … :)

↩ خونه ایه که هر شب جمعه با هم راهی هیئت شن یا مزار شهدا… :)

↩ خونه ایه که دو نفر عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا … :)

 بِـهِـشـت قِـسـمَـتِـتــون ان شــاءالـلّـه

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آورده‌اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید.
گفتند: او مردی دیوانه است.
گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است.
پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟
عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟
عرض کرد: آری…
بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد: اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی؟
در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی.
سپس به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید! و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید: چه کسی هستی؟
جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟
عرض کرد: آری…
سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم.
پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی‌دانی.
سپس برخاست و برفت.
مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟
تو از دیوانه چه توقع داری؟
جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟
عرض کرد: آری…
چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد…
بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت:
ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل د ر خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیرا.
و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد، وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.
و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری نباشد…

(منبع: الامثال و الحکم)

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت





ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺑﺮﺕ ﺩﻭﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻨﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﭼﮏ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﺧﺘﮑﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﻮﺩ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺘﯽ، ﺍﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺯﻥ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻋﺎﺟﺰﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺑﺘﻼ‌ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﺮﻑ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ …

ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺣﻖ ﻭﯾﺰﯾﺖ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﻭ ﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺯﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﮏ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺯﻥ ﻣﯽ ﻓﺸﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺳﻼ‌ﻣﺘﯽ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.
ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺩﻭﻭﻧﺴﻨﺰﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺮﻑ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﺭﺗﺒﻪ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﮔﻠﻒ ﺑﺎﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﻫﻔﺘﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻼ‌ﻉ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﺪ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻃﻼ‌ﻋﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﯾﮏ ﮐﻼ‌ﻫﺒﺮﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﻭ ﻣﺸﺮﻑ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩﻩ. ﺍﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﻩ، ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺮ!
ﺩﻭ ﻭﻧﺴﺰﻭ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺪ: ﻣﻨﻈﻮﺭﺗﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﯾﺎ ﻣﺮﮒ ﻫﯿﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺑﻠﻪ ﮐﺎﻣﻼ‌ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻭ ﻭﻧﺴﺰﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺘﻪ، ﺍﯾن ﺒﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪﻡ. .

 

موضوعات: حکایات جالب و شنیدنی  لینک ثابت




آنها كه باعث تخريب و كوچك شمردن مي شوند
آنها كه باعث پنهان شدن و زير پا له شدن مي شوند
آنها كه به بهانه اي بند هستند و آنها كه بهانه گير هستند
آنها كه در لحظاتي كه بايد نيستند و جاي خاليشان هميشه هست
آنها كه با تحقير شما خودشان را بزرگ مي كنند
آنها كه توانايي هاي شما را نمي بينند
آنها كه باعث چيدن بال پيشرفت و خلاقيت شما مي شوند
آنها كه از احترام گذاشتن بويي نبرده اند
آنها كه از زبان تعريف كردن لال هستند
آنها كه همه خوبي ها را براي خود و تمام بدي ها را براي شما مي خواهند
آنها كه هميشه فكر مي كنند بر حق هستند
آنها كه هميشه فكر مي كنند به شما لطف مي كنند
آنها كه براي شما وقتي آزاد نمي كنند
آنها كه شما اولويت شان نيستيد

همه ي اين <آنها> را
دانه دانه از مزرعه دل بچينيد

بگذاريد آدم هايي در دل شما برويند كه لياقت شما را دارند


فراموش نكنيد
“رابطه ها با رفتارها شكل مي گيرند نه با حرف ها…”
باغ دل خود را با آدم هايي كه ارزش شما را مي دانند بيارائيد…

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 


روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده هویزه…
دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می آورند.
یکی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور می دهد دختر را به داخل سنگرش بیاورند
مادر را بیرون سنگر نگه می دارند…
لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود
دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند
تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جسد ستوان عطوان مواجه می شوند
دختر جوان هویزه ای حاضر نشده عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سرنیزه، ستوان را به هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده چادر از سرش برداشته شود…
.

خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد
با دستور سرهنگ یک گالن بنزین روی دختر جوان خالی می کنند…
در چشم بهم زدنی آتش تمام چادر بانو را فرا می گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می دود
و لحظاتی بعد جز دودی که از خاکستر بلند می شود چیزی باقی نمی ماند
فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست
مادر را نیز به همان سبک به وصال جگرگوشه اش می رسانند…

خواهرم قدر بدان
چادرت ارثیه زهرا بود
یادگاری که سر زینب بود
و
پدر و هر دوبرادر
همه حساس به آن چادر خاکی بودند.
.
تا علی ضربت خورد
گفت زینب گل بابا
علی و آل علی
به فدای تو و این چادر تو
نگذاری که بیفتد به زمین
.
تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر
گفت خواهر
به همان لحظه مادر
که زمین خورد قسم
چادر از دست نده
.

موضوعات: حجاب  لینک ثابت




ای دوست!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﯾﻢ
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺧﺮﺩﻩ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !
ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺷﻮﯾﻢ، ﻣﻄﻠﻘﺎ ﯾﮑﯽ.
ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ، ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ، ﺑﻪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪﺕ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ، ﻣﻮﺭﺩ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ، ﯾﮏ ﺁﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﯾﻢ.
ﯾﮏ ﺳﺎﺯ ﺭﺍ، ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ، ﯾﮏ ﻃﻌﻢ ﺭﺍ، ﯾﮏ ﺭﻧﮓ ﺭﺍ
ﻭ ﯾﮏ ﺷﯿﻮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ.
ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﺳﻠﯿﻘﻪ ﻣﺎﻥ ﯾﮑﯽ، ﻭ
ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﻣﺎﻥ ﯾﮑﯽ.
ﻫﻢ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻫﻢ ﻫﺪﻑ ﺑﻮﺩﻥ، ﺍﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺷﺒﯿﻪ
ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺷﺒﯿﻪ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻭ ﺷﺒﯿﻪ ﺷﺪﻥ، ﺩﺍﻝ ﺑﺮ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺗﻮﻗﻒ
ﺍﺳﺖ.
ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ !
ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻧﺪ، ﻭ ﻋﺸﻖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺣﺪﺗﯽ
ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛
ﻭﺍﺟﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺒﮏ، ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺎﺭﻭﻥ،
ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺮﻓﯽ ﻗﻠﻪ ﯼ ﻋﻠﻢ ﮐﻮﻩ، ﺭﻧﮓ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺑﺸﻘﺎﺏ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﯾﺎ ﻋﺎﺷﻖ
ﺯﺍﺋﺪ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻌﺸﻮﻕ.
ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ.
ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺘﻦ
ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎ، ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ، ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﻥ ﺩﺭ
” ﺣﻀﻮﺭ ” ﺍﺳﺖ،
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻮ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ.
ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ !
ﺍﮔﺮ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺩﯾﺪﻣﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﯾﮑﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﻭﺣﺪﺕ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩﻥ، ﯾﮑﯽ ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ.
ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻞ ﮐﻨﯿﻢ، ﻧﻪ ﻧﺎﭘﺪﯾﺪ.
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﻭ ﻣﻬﺮﻣﻨﺪﺍﻧﻪ، ﺩﺭﺑﺎﺏ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻣﺎﺳﺖ، ﺑﺤﺚ ﮐﻨﯿﻢ.
ﺍﻣﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺤﺚ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﻣﻄﻠﻘﺎ
ﻭﺍﺣﺪﯼ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.
ﺑﺤﺚ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ، ﻧﻪ ﻓﻨﺎﯼ
ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ.
ﺍﯾﻨﺠﺎ، ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﻋﺎﺭﻑ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﻋﺎﺭﻑ ﺩﺭ
ﻣﯿﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﯼ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺎﯼ
ﻋﯿﻨﯽ ﻭ ﺟﺎﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.
ﺑﯿﺎ ﺑﺤﺚ ﮐﻨﯿﻢ.
ﺑﯿﺎ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺗﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﺧﺖ ﺑﺰﻧﯿﻢ.
ﺑﯿﺎ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﯿﻢ.
ﺑﯿﺎ ﺣﺘﯽ ﺍﺧﺘﻼﻓﻬﺎﯼ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﺻﻮﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ،
ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﻫﺎ، ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺩﻭﮔﺎﻧﮕﯽ، ﺷﻮﺭ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ،
ﻧﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﻭ ﻣﺮﮒ، … ﺣﻔﻆ ﮐﻨﯿﻢ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ، ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑر ﻫﻢ ﻗﺪ ﻋﻠﻢ ﮐﻨﯿﻢ.
ﻭ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﺍﺕ ﻭ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺭﺍ
ﻧﭙﺬﯾﺮﯾﻢ، ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻫﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ !
ﺑﯿﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺑﺎﺷﯿﻢ ..

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آورده اند که هارون الرشید طبیب مخصوصی جهت دربار خود از یونان خواست .
چون آن طبیب وارد بغداد شد هارون الرشید با جلال خاصی آن طبیب را وارد دربار نمود و بسیار با او احترام نمود .
تا چند روز ارکان دولت و اکابر شهر بغداد به دیدن آن طبیب می رفتند تا اینکه روز سوم بهلول هم باتفاق چند تن به دیدن آن طبیب رفتو در ضمن تعارفات و صحبتهای معمولی ناگهان بهلول از آن طبیب سوال نمود : شغل شما چه می باشد ؟
طبیب چون سابقه بهلول را شنیده و او را می شناخت که دیوانه است خواست او را مسخره نماید . به او جواب داد :
من طبیب هستم و مرده ها را زنده می نمایم . بهلول درجواب گفت:
تو زنده ها را نکش، مرده زنده کردنت پیشکش.
از جواب بهلول هارون و اهل مجلس خنده بسیار نمودند و طبیب از رو رفتو بغداد را ترک نمود .

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم