✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
برندگان جنگ یمن و عربستان


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد .
چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد .
آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغ من نیست.
اتفاقاً صدای الاغ بلند شد و بنای عر عر کردن گذارد .آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو میگویی نیست؟!
بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی . تو پنجاه سال با من رفیقی ، حرفم را باور نداری ولی حرف الاغ را باور می نمایی ؟!!

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت




روزی سوداگر بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه .
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول برخورد این دفعه گفت :
بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم .
جواب داد پیاز بخر و هندوانه .
سوداگر این دفعه رفتو تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود .
فوری به سرغ بهلول رفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی ؟ تمام سرمایه من از بین رفت.
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی منهم از روی عقل به تو جواب دادم .
ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودی ، من هم از روی دیوانگی جواب ترا دادم .
مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلب را درک نمود .

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت





روزی بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جای ) خلافت را خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت .
چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند .
بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود .
غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداری داد و نوازش نمود .
بهلول گفت من بر حال تو گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جای تو نشستم ، اینقدر صدمه و اذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالای این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیت می دهند و تو از عاقبت امر خود نمی اندیشی ؟

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت





آورده اند که هارون الرشید خوان طعامی برای بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش اوگذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری . بهلول طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت .
خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی ؟
بهلول گفت:
دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است او هم نخواهد خورد .

 

موضوعات: حکایات بهلول  لینک ثابت




قرار بود که


«راهت» را ادامه دهیم…


ای شهید!


مارا ببخش که املایمان قدری ضعیف است.


ما اکنون «راحت» ادامه می دهیم…

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




آن ﻗﺪر ﮐﻪ ﮔﻨﺎه ﮐﺮدی و ﺧﺪا ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺖ ﻋﯿﺐ ﻧـﺪارد و ا ﯾـﻦﻗـﺪر ﮐـﻪ ﻣـﺜﻼً ﻧﻤـﺎز ﺻﺒﺤﺖ ﻗﻀﺎ ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮدت ﮔﻔﺘﯽ ﻋﯿﺐ ﻧﺪارد، ﺧﻮب ﺑﺮای ﮔﻨﺎﻫﺎن و ﺧﻄﺎﻫﺎ ی دﯾﮕـﺮان ﻫﻢ ﺑﮕﻮ ﻋﯿﺐ ﻧﺪارد و آﻧﻬﺎ را از ﺧﻮدت ﻧﺮان کساﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﮑﺐ معصیت ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، ﻫﻨﻮز ﺑﻪ ﺑﻠﻮغ ﻧﺮسیده اﻧﺪ. ﻣﻌﺼﯿﺖ ﻓﺮد ﻧﺎﺑﺎلغ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﺮآﺷﻔﺘﻪ ﻧﺸﻮﯾﺪ. ﺑﻠﻮغ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻦ ﻧﯿﺴﺖ!


«حاج اسماعیل دولابی»

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




شیخ عباس قمی در فوائد الرضوی میگوید
کاروانی از سرخس به پابوس امام رضا علیه السلام اومدند یه مرد نابینایی هم به اسم

حیدر قلی همراه اونا بود اومدند امام رو زیارت کردند و از مشهد خارج شدند

و در منزلیه مشهد اطراق کردند و به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند

شب جوونها گفتند بریم یه ذره سربه سر این حیدر قلی بذاریم خسته ایم بخندیم و سرگرم بشیم

کاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تکون میدادند بعد به هم میگفتند تو از این

برگه ها گرفتی؟ یکی میگفت بله حضرت مرحمت کردند.. فلانی تو هم گرفتی؟

گفت آره منم یه دونه گرفتم حیدر قلی یه مرتبه گفت چی گرفتید؟

گفتند مگه تو نداری؟ گفت نه من اصلا روحم خبر نداره..!! گفتند امام رضا علیه السلام

برگه سبز میداد دست مردم …گفت چیه این برگه ها؟ گفتند امان نامه از آتش جهنم

ما اینا رو میذاریم تو کفن مون دیگه نمیسوزیم جهنم هم نمیریم چون از امام رضا علیه السلام

گرفتیم تا این رو گفتند این پیرمرد یدفعه دلش شکست با خودش گفت

امام رضا (علیه السلام) از تو توقع نداشتم بین کور و بینا فرق بذاری حتما من فقیر بودم کور

بودم از قلم افتادم به من اعتنایی نکردی

دیدن بلند شدراه افتاد طرف مشهد گفت به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیام

گفتند اقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم ولی هرچه کردند آروم نمیگرفت خیال میکرد

الکی میگن که این نره

شیخ عباس میگه هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره برمیگرده

یه برگه سبز هم دستشه نگاه کردند دیدند نوشته

امان من النار انا ابن رسول الله علی بن موسی الرضا

گفتند این همه راه رو تو چه جوری یک ساعته رفتی؟ گفت چند قدم رفتم یه اقایی اومد

گفت نمیخواد زحمت بکشی من برات برگه امان نامه آوردم بگیر و برگرد…

 

موضوعات: حکایات مذهبی  لینک ثابت





زن یعنی ناز هستی در وجود
زن یعنی یک فرشته در سجود
زن یعنی یک بغل آسودگی
زن یعنی پاکی از آلودگی
زن یعنی هدیه ی مرد از خدا
زن یعنی همدم و یک هم صدا
زن یعنی عشق و هستی، زندگی
زن یعنی یک جهان پایندگی
زن یعنی اردیبهشت، فصل بهار
زن یعنی زندگی در لاله زار
زن یعنی عاشقی، دلدادگی
زن یعنی راستی و سادگی
زن یعنی عاطفه، مهر و وفا
زن یعنی معدن نور و صفا
زن یعنی راز، محرم، یک رفیق
زن یعنی یار یکدل، یک شفیق
زن یعنی مادر مردان مرد
زن یعنی همدم دوران درد
زن یعنی حس خوش، حس عجیب
زن یعنی بوستانی پر نصیب
زن یعنی باغهای آرزو
زن یعنی نعمتی در پیش رو
زن یعنی بنده ی خوب خدا
زن یعنی نیمی از مردان جدا
زن یعنی همسری خوب و شفیق
زن یعنی بهترین یار و رفیق
زن یعنی انفجار نورها
زن یعنی نغمه ی روح و روان
زن یعنی ساز موسیقی جان
زن یعنی مرهم هر خستگی
زن یعنی بهترین
وابستگى

موضوعات: خانواده و زندگی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم