✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
تصاویر متحرک ولادت حضرت معصومه و روز دختر


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



 ابوسعید ابوالخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها آمده بودند، جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. پس شاگرد ابوسعید گفت شما را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید. همه یک قدم پیش گذاشتند.


پس نوبت به سخنرانی ابو سعید رسید او از سخنرانی خودداری کرد! مردم که به مدت یک ساعت در مسجد نشسته و خسته شده بودند، شروع به اعتراض کردند. ابوالسعید پس از مدتی سکوت گفت: هر آنچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.

موضوعات: داستان های علما  لینک ثابت




این جمعه نیا وزیرمان می آید
آن جمعه نیا سفیرمان می آید
داریم حساب میکنیم آقاجان
باآمدنت چه گیرمان میآید

هم چاه سر راه تو ماها بکنيم
هم از غم هجران تو هی دم بزنیم
این نامه چندم است شما میخوانید
داریم رکورد کوفه را میشکنیم

نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو

از شنبه درون خود تلنبار شدیم
تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شده ظهر جمعه بیدار شدیم

هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه و شیدای تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمریست
انگار طلبکار تو هستیم همه

چندیست دلم به کوچه عقل زده است
دیوانه چه داند که چه خوب و چه بد است
عشق تو به غیر درد سر نیست ولی
قربان سری که درد کردن بلد است

موضوعات: ادبیات انتظار  لینک ثابت





بسم الله الرحمن الرحیم
چه باید بکنیم در ابتلائات داخلیه و خارجیه؟ چه باید بکنیم؟ چه کار کردیم که به این چیزها مبتلا می شویم؟ فکر این را باید بکنیم، آخر ما چکار کردیم که بی سرپرست ماندیم؟
اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی کنیم و نکردیم و نخواهیم کرد، حاضر نیستم خودمان را اصلاح کنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می کردیم، به این بلاها مبتلا نمی شدیم.
حضرت نبی اکرم (ص) فرمود:
« ألا اخبرکم بدائکم و دوائکم، داؤکم الذنوب ودواؤکم الاستغفار »
ما می خواهیم هر چه دلمان می خواهد بکنیم، اما دیگران حق ندارند، به ما اسائه ای بکنند؛ ما خودمان، به نزدیکانمان، دوستانمان، هر چه بکنیم، بکنیم، اما دیگران، دشمنان، حق ندارند به ما اسائه ای بکنند.
آخر ما اگر خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی خواهیم درست بکنیم، اما از کسی هم نمی خواهیم آزار ببینیم. آنهایی که طبعشان آزار است، کار خودشان را می کنند، مگر اینکه یک کافی و یک حافظ جلوگیری بکند.
ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می رفتیم، چه کسی امیر المؤمنین علیه السلام را می کشت، چه کسی حسین بن علی علیه السلام را می کشت، چه کسی همین را (امام زمان علیه السلام) که حالا هست، هزار سال هست، او را مغلول الیدین کرد.
ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج همه بشر، اصلاح می شوند.
ما می خواهیم اگر دلمان خواست دروغ بگوییم، اما کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید؛ ما ایذاء بکنیم دوستان خودمان را، خوبان را، اما بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.
بابا با خدا بساز، کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت، دلت هر چه می خواهد می کنی؟ مگر نمی فرماید:
« و من یتق الله یجعل له مخرجاً، و یرزقه من حیث لا یحتسب، و من یتوکل علی الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدراً. سوره طلاق/آیه 2- 3 »
آیا می شود ما با خدا نباشیم، خدا یار ما باشد در هر جزئی و کلی، در امور داخله و در امور خارجیه؛ پس هیچ چاره ای از بلیّات دنیویه و اخرویه، داخلیه و خارجیه نیست مگر خدائی بودن و با خدا بودن و با خداییها معیت داشتن و تبعیت داشتن.
ما اگر از انبیاء و اوصیاء دور شدیم، گرگهای داخل و خارج، بلا فاصله ما را می خورند.
ما اگر خدا ترس بودیم، از ما می ترسیدند کسانی که اصلاً نمی شناسند ما کی هستیم، چه کاره هستیم؛ می ترسند کاری بکنند که ما بر آنها غضبناک بشویم، چرا؟ چون دیگر غضب ما غضب خداست، اگر با خدا هستیم.
عرض کردند به سید الشهدا علیه السلام که اگر اذن بدهی همین حالا، هیچ جا نرفته، از جایت حرکت نکرده هلاک می کنیم دشمن ها را [ این را ] جن گفتند؛ فرمود:
« والله قدرت من از قدرت شما بیشتر است- این کسی است که اسم اعظم بلد است- لکن اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می شوند این مردمی که این جورند. »
[ اینجا] دار امتحان است، شما در فکر این باشید که خودتان را اصلاح بکنید، ما بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی پیدا نشود. اگر اصلاح کردید، رفع مانع کردید بین خودتان و خدا و وسائط [ انبیاء و اوصیاء] خدا اصلاح می کند ما بین شما و خلق.
حالا واقع شدیم، کار را به جایی رساندیم، ماها، بزرگان ما از «سقیفه» در آن «حجره» قبل از آن «حجره» کار را به این جا رساندیم که وجب به وجب دشمنیم با هم. همه این کارها را دیده ایم که کار ماست این کار و الا چرا مسلمانها با هم دشمنند، تا برسد به اینکه غیر مسلمانها دشمنی نکنند با مسلمانها. چرا این جور است؟
همه را می بینیم کار ماست؛ از کار خودمان باید توبه کنیم [یا] توبه نباید بکنیم؟! هر چه اصلح شد برای ما فعلاً، آن را اختیار بکنیم!! بابا اصلح از این نیست که خودمان صالح باشیم.
حالا که این کارها را کرده ایم، باید توبه بکنیم، باید تضرع کنیم، با آن باب عالی و باب اعلی، باید به سوی او برویم [تا] ما را نجات بدهد، اول از شر خودمان و داخله خودمان، بعدها از شر خارجیها « أعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک » این شهوات، این غضبهای بیجا، این شهوات بیجا، همه اش جنود شیاطین اند، جنود کفارند اینها، که در داخله خود آدم [هستند].
بالاخره، حالا که کار را به اینجا رساندیم، خودمان می دانیم دوایش استغفار است،[آیا استغفار] می کنیم؟
چاره ای نیست از اینکه باید به سوی خدا برویم، اگر به سوی خدا نرفتیم موانع هم اگر رفع بشود، موقتاً رفع می شود، دائماً رفع نمی شود.
باید بدانیم که علاج ما اصلاح نفس است در همه مراحل؛ و از این مستغنی نخواهیم بود، و بدون این، کار ما تمام نخواهد شد.
با اعتراف به اینکه عمل از خودمان است که به سر ما آمده و می آید، تا خودمان را اصلاح نکنیم و با خدا ارتباط نداشته باشیم، با نمایندگان خدا ارتباط نداشته باشیم، کارمان درست نمی شود؛ امروز تا فردا، تا پس فردا، این که کار نشد.

تا رابطه ما با ولی امر، امام زمان صلوات الله علیه قوی نشود، آیا کار ما درست می شود بدون اصلاح نفس؟ آیا همین اینهایی که هستیم، آیا می شود تا خودمان را اصلاح نکنیم کار درست بشود؟
آیا تا در عالم « راشی » و « مرتشی » هست کار تمام می شود؟
از خودشان، «خوارزمی» نوشته است یک نفر از روسای قشون امیر المؤمنین صلوات الله علیه در «صفین» رسید به نزدیک خیمه معاویه بن ابی سفیان لعنه الله علیه، به طوری که کشتن - فضلاً از گرفتن معویه- پیش او آب خوردن بود. و در این نقل[ خوارزمی] هیچ اسمی از آن طرفی که « مالک اشتر» در آن جبهه و آن جاست، نمی آورد.
در همین حال معویه، [پیام] فرستاد برای این رئیس، که: غالب شدی و ما اعتراف داریم، اما به تو بگویم، اگر عقب نشینی کردی «خراسان» مال توست. این بدبخت شقی عقب نشینی کرد، «خراسان» را می خواست، مثل عمر بن سعد [که] «ری» را می خواستی، و کار شد آن جوری که شد که همه میدانیم. از خسران دنیا و آخرت [آن] بدبخت شقی فروخت دین را به دنیای خودش، قبل از اینکه «خراسان» به دست معاویه بیافتد، به درک رفت و مرد و به هیچ [چیز] نرسید، نه به «خراسان» نه به بهشت، هم جهنم، هم فقد «خراسان»، مثل عمربن سعد.

آیا تا اصلاح نکنیم خودمان را، می توانیم جامعه را اصلاح بکنیم؟ تو اگر خودت را، اصلاح نکنی در آخر کار، کار خودت را می کنی، همان آخر کار یک کلمه زیر گوش می گوید، فلان قدر که خواب ندیده باشی.
آیا می شود بدون اصلاح خود، کارمان را تمام بکنیم؟
اینهائی که با رشوه ها سر و کار دارند[ که] هیچ کسی اطلاع از حالشان ندارد که آیا این شخص محکم است یا محکم نیست؟ مرتشی است یا مرتشی نیست؟ پس معلوم می شود که ما نمی خواهیم، با اینکه نمی خواهیم، می خواهیم این راه را برویم.
مملکتی در آن، جاسوس، یا رشوه خوار، رشوه ده، واسطه باشد، [آیا] ممکن است کسی بگوید برویم اصلاح بکنیم؟ محال است، بدتر می کنیم چون که اگر نمی رفتیم آن کار نمی شد.

بالاخره باید خودمان را اصلاح بکنیم، منحصر است در این، و الا مگر در ایران (رضا خان) رشوه نخورد؟ [آیا] ایران را به او ندادند به شرط اینکه نوکرشان باشد؟ «مصطفی کمال» مگر « ترکیه» را به او ندادند به شرط اینکه نوکر باشد و مستعمرات را بدهد به کفار؟ آن یکی در «حجاز» مگر رشوه به او ندادند که «حجاز» را به تو می دهیم، آنها را می بریم بیرون؟ هر چه می خواهیم گوش بکن کار ما همین [است آیا] آنها از جهنم آمده بودند ما از بهشت؟ ما از خودمان هم باید بترسیم. حالا الحمدلله پیش نیامده چنین قضیه ای که بما بگویند یک چیزی که خواب هم نمی بینی به تو می دهیم، بعد هم بلدند چه جوری بگیرند از دست ما به چند برابر.

بالاخره ممکن نیست بدون اصلاح نفس کاری پیش برد،[یا] برای جامعه مان کاری بکنیم، همان رفیق نیمه راه خواهیم بود، خداحافظی می کنیم با هم در وقتش.
بالاخره حالا چه کار باید بکنیم، همان کاری که گفتیم، از اصلاح نمی شود دست برداشت.
خیلی خوب، حالا اصلاح فعلی ما در چیست؟ همان در برگشت از کارهایی را که ما می دانیم در داخل یا در خارج انجام می دهیم؛ با خارجیها ارتباط پیدا می کنیم، ارتباطی که بر له آنها است؛ نه ارتباطی که بر له ما باشد؛ والا با این «قرآن» واضح با این اشباه «قرآن»، « صحیفه سجادیه»، « نهج البلاغه» با اینها دیوار اگر مأذون بود تصدیق می کرد حرف ما را، با ما می شد، چطور شده ما اینجا ماندیم، دست گدایی به یک عده وحوش، حیوانات، درنده ها، دراز می کنیم، میل داریم به ما قرض بدهند؟

فلهذا [این کارها] کارهایی است که خودمان کردیم؛ تدبیری نیست غیر از اینکه فیما بعد نکنیم، بشناسیم خودمان را، خودمان را بشناسیم، نگذاریم از داخله ما وارد بشوند بر علیه ما کارهایی بکنند.
بالاخره[ آیا] نمی توانیم پیدا بکنیم خودمان را و مفسد و مصلح را، نمی توانیم؟
بالاخره باید خودمان را اصلاح کنیم، [آیا] این مقدار، نمی توانیم بگوئیم بابا [آن شخصی که] فلان کار را کرده، فلان حرف را زده، فلان مجلس، فلان کار را کرده، فلانی بوده، فلانی شاهد بوده، این کلمه را که نشر داده، این کلمه را که افشا کرده، فلانی است، فلان جا ضبط کرده؛ کلامش را بشناسید کسانی را که این کارها را می کنند؛ بشناسید، همین [حالا] بشناسید فردا نگوئید نه نمی شناختیم، نمی دانستیم. اگر واضح و روشن بشود علاج یک کاری، بگوئیم نه که ما که خبری نداشتیم، ما که نمی دانستیم چه اشخاصی بوده اند، چه چیزی بوده است، چه نبوده است، چه کسی گفته بوده؟

بالاخره باید به همدیگر معرفی بکنیم [که] فلانی رفیق است، فلانی بالفعل رفیق است اما تا کی، معلوم نیست، خدا می داند تا چه باشد، تا چقدر بدهد، تا چقدر ما را اشباع بکند، تا چقدر ما را، میل ما را، نفسانیت ما را ابقا کند. بالاخره همین معرفی کردن به طوری که دیگر فردا کسی نگوید اینکه نه یک اشاعاتی بود اما حقیقت نداشت، نتوانستیم پیدا بکنیم. بابا همینهائی که آمدند فلان مطلب را پیشنهاد کرده اند توی آنها فلان و فلان است، آن سابقه اش آن جور است. بابا بترس برای دین، بترس برای خدا، افسار خودت را نده به کسی که نمی شناسی، او را معیت نکن، کاملاً دور خودت را حفظ کن.

یک آقائی [خرم آبادی بود] گفت که یک کسی در بازار تهران نزدش آمد که آقا این- مثلاً ده تومانی را- خرد کن.
گفت: من کیفم را درآوردم دیدم فقط ده تومان دارم؛ گفتم: ببین آقا من توی کیفم همه اش ده تومانی است من پول خرد ندارم به شما بدهم » [ این آقا] می گفت جلوی چشم من [که خودم]، می دیدم این [ شخص] جوری پولهای مرا از توی کیف من درآورد و رفت که من متحیر ماندم که این [شخص] چگونه پولها را برد. [آیا] سحر کرد؟ چه جوری برد؟ نفهمیدم.

آن آقا می گفت: حالا هر کسی از من سوالی کند تمام اطرافم را خیلی خوب نگاه می کنم و عبایم را هم جمع می کنم. بعد جواب می دهم.
حالا ما این همه قضایا را می بینیم باز هم نمی ترسیم از کسی! آیا توکل ما بر خدا زیاد است یا قوت ایمان ما زیاد است!! آری کسی نمی تواند ما را گول بزند!! بابا، از دوستان شما به شما مواصلت می کنند. نه از دشمنهای شما.
بالاخره باید همین کارها را بکنیم [تا] در بین خودمان اختلاطی نشود، آب آلوده نشود، تا گرفته بشود ماهیها. در بین خودمان، فساد از این بالاتر نرود.

این یک مطلب، دوم: در خلوتمان با خدا، تضرعاتمان، توبه مان، نمازهایمان، عباداتمان، مخصوصاً دعای شریف « عظم البلاء و برح الخفاء » را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند؛ اگر نرساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او می بیند، او می داند حرفهایی که ما به همدیگر می زنیم. او عین الله الناظره [است] و جلوتر از ماها می شنود حرف ما را؛ بلکه خودمان که حرف می زنیم این صدا از لب می آید به [طرف] گوش، فاصله ای دارد، او جلوتر از این فاصله، حرف خودمان را می شنود، از خودمان، کلام خودمان را؛ آن وقت [آیا] ما می توانیم کاری بکنیم که او نفهمد؟ می توانیم کاری بکنیم که او نداند؟
نقل کرده اند: دو نفر بودایی بودند[که] در دینشان نکاحی و سفاحی هست، با همه مواعده فحشا کردند؛ گفتند: باید یک مکان خلوتی پیدا بکنیم، یک خانه خلوتی پیدا کردند.
در این خانه هم یک اطاقی باید پیدا می کردند که، فرضاً اگر کسی داخل این خانه شد، نتواند داخل اتاق بشود، بالاخره یکی از آنها فهمید که در این اتاق بت هست، جامه ای برداشت روی بت انداخت که بت نبیند قضایای اینها را، آن خدای دروغی نبیند که دارند چکار می کنند!
آیا ما می توانیم از خدای حقیقی، مخفی بکنیم کار خودمان را که نبیند و نداند کار را انجام بدهیم.

می آیند به انسان می گویند: چیزی نیست یک نوشته ای را اجازه بده ما امضا بکنیم! لازم نیست زحمت بکشید شما امضا بکنید، شما اذن بده ما از جانب شما امضا بکنیم کار تمام است، آن هم مزدش، آن هم بهایش، آن هم…!
بالاخره، نمی توانیم از خدا مخفی بکنیم اعمال خودمان را، او قادر است، ناظر است، علیم است، حکیم است. تا با او نسازیم، کارمان درست نمی شود. حالا چه کار بکنیم؟ خودمان از خودمان بترسیم، فضلاً از دیگران، به جهت اینکه فردا ما چه می دانیم چه به ما می گویند.
بالاخره باید خودمان از خودمان در حفاظ باشیم؛ خوب ملتفت باشیم که از خودمان اغوا نشویم؛ از خودمان تهدید نشویم، از خودمان تطمیع نشویم. وقتی که همه این مطالب احراز شد، بین خودمان و خدایمان در خلوات از تضرعات از انابه و از توبه، و از طلب توبه، طلب توفیق به توبه، دست بر نداریم.

از خدا می خواهیم به توسط انبیاء و اوصیائش و وصیّ حاضرش که در پیش عارفین حاضر است که ما را منحرف نکند از خدایی بودن و از خداییان و از وسائط امداد خدا، و ما را منحرف نکند، بصیر و بینا بکند، خودشناس باشیم، خودیها را بشناسیم خداییها را بشناسیم، آن وقت خلاف اینها هم شناخته می شوند.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »

ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب

موضوعات: کلام آیت الله بهجت  لینک ثابت





بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین.
خداوند توفیق بدهد به اینکه هر چه می دانیم عمل نمائیم؛ اگر عمل کردیم به آنچه که می دانیم و زیر پا نگذاشتیم و چشممان را نپوشاندیم [کار درست می شود]؛ ولی اگر چشم را پوشاندیم و [مثلاً] دست روی چشم بگذاریم، قسم می خوریم که الآن روز را نمی بینیم!! راست هم هست، دروغ نیست. تا کسی دستش را جلوی چشمش گذاشته روز و شب را نمی بیند، هیچ چیز دیگر را هم نمی بیند. عمل نکردن به معلومات هم همین طور است.
« من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا یعلم » هر کسی به معلوماتش عمل کند، خداوند مجهولاتش را معلومات می کند به همان دلیلی که همین معلوماتی را که فعلاً دارد، در زمان صباوت و طفولیت نداشت.

همین معلومات را خداوند به تدریج به او یاد داد؛ پس به طور حتم اگر کسی معلوماتش را زیر پای خودش نگذاشت، بگو برو راحت باش، دیگر خاطرت جمع باشد. سر وقتش به آنچه که محتاجی عالم می شوی. بلکه از این هم بالاتر در روایت هست:
« من عمل بما علم کفی ما لم یعلم »
دیگر به او می گوید موقوف؛ ای کسی که عمل می کنی به معلومات، در فکر چیز دیگر نشو، بقیه امور با آنهاست. همانهائی که همین مقدار را به شما اعلام کرده اند، زیادی بر این مقدار را هم، آنها اعلام می کنند. تو دیگر در فکر نباش، یعنی غصه اش را نخور.

تا به حال کسی هست که بگوید من تا به حال پای وعظ هیچ واعظی ننشسته ام، از هیچ ناصحی چیزی نشنیده ام، دروغ می گوید، بلی دروغ است این مطلب. خوب شنیدی، آیا عمل کردی یا نکردی؛ اگر عمل کرده بودی، حالا روشن بودی، چرا؟ به جهت اینکه خودشان با همان عمل کردن شما، مجهولات را بر شما اعلام می کنند، خاطرتان جمع باشد.

اما اگر عمل نکردی و می خواهی همش بشنوی و بشنوی، بشنوی، کی عمل می کنی؟ بعد از اینکه پرده برداشته شد آن وقت می خواهی عمل بکنی، پس باید بدانیم اگر نصایح را زیر پا گذاشتیم، نصیحت حالا و موعظه حالا را هم زیر پا می گذاریم، و اگر زیر پا گذاشتیم، خاطر جمع باشیم خبری نیست چرا؟ چون برای بازی که یاد نمی دهند!! برای اینکه بنویسی و بگذاری کنار، یاد نمی دهند؛ مثل اینکه نسخه از طبیب گرفتیم، گذاشتیم توی جیب بغل؛ دیگر کار نداریم برای اینکه توی جیب بغل ما باشد نسخه از طبیب گرفتیم چه قدر خرج کردیم پول دادیم و تا نسخه گرفتیم، نه باید عمل کنی.

اگر عمل کردیم دیگر روشنیم- این نصایح و مواعظ که شده اگر عمل شده بود، الآن روشن بودیم- آن سؤالها و آن درسها با کارمان هیچ منافاتی ندارد، مثل اینکه بخواهیم دوای این مرض را با ورق زدن کتاب پیدا بکنیم.

پس قهراً باید بدانیم که خودمان استاد خودمانیم، معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم، مبادا زیر پا مانده باشد.
محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، با این فرض، انسان بیچاره باشد و نداند چه بکند چه نکند، محال است. « ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون» برای اینکه عبودیت ترک معصیت است در اعتقاد و در عمل؛ پس اگر کسی گفت: نمی دانم، متوقفم؛ چون از این کارها خیلی کرده؛ معلومات را گذاشته زیر پا و می گوید: نمی دانم.
آیا کسی هست به من صدقه بدهد؟ راهنمایی بکند بابا این همه راهنماییها که شد… حساب کردی.

پس قهراً « کونوا دعاة إلی الله بغیر السنتکم »؛ با عملتان دعوت به سوی خدا بکنید، نه با زبانی که آیا عمل بکنی یا نکنی.
خود آن کسی که می گوید، معلوم نیست عمل بکند یا نکند فضلاً از آن کسی که می شنود. به آن کسانی که اعتقاد دارید، به عملشان نگاه کنید، از عملشان سر مشق بگیرید.

همین دعوت است، با کسی نشست و بر خاست بکنید که همین که او را دیدید، به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند.

پس بدانید گیر، سر خودمان است والا کار ما درست است، بلکه انسان متأمل، انسان عاقل، بد کارها را می فهمد. نگاه می کند امروز، فردا، پس فردا، چطور شکست می خورند و هلاک می شوند، پس معلوم می شود بدی، هلاکت می آورد. از بی ادبها هم آدم می تواند ادب را یاد بگیرد، فضلاً از با ادبها؛ پس انسانها دو قسمت می شوند: «متیقن» و «غیر متیقن»؛ یقین دار می رود تا به آخر به سوی یقین به شرط اینکه پایش را از یقینیات، از گلیم یقینیات، زیادتر دراز نکند و یقینیات را غیر یقین نداند- با یقین راه برود، با غیر یقین توقف کند تا به یقین تبدیل شود و احتیاط بکند تا یقین بشود.

پس قهراً اشکال در کارهای ما زیاد است از جمله همین است که ما با اینکه یقین داریم بی یقینیم، با یقینیم اما چنان یقین را کالعدمش کرده ایم که گویی یقینی نداریم و إلا اگر با یقین معامله یقین می کردیم، با لا یقین معامله یقین می کردیم، راحت بودیم. ولو یقین داشتیم به اینکه شهید می شویم نه مگر شهید شدن چی است؟ شهید شدن شکست خوردن است؟ نه سید الشهداء علیه السلام شکست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پیش اهل بصیرت.

یک زمانی هم خواهد آمد که نوع مردم، یقین پیدا خواهند کرد که چه راه خلافی بود ما رفتیم، راه بدی بود ما رفتیم؛ هفتاد و چند سال با شیوعیت [ کمونیستی ] زندگی کردند، بر ضد دین تبلیغات کردند، کارها [ کردند] کشتند هر که را که با خودشان می گفتند مخالف است، بعد فهمیدند نه بابا آخرش چاهِ هلاکت است، آخرش هیچی است.
این درندگی و توحش از این است که از همان روز اول خدا را فراموش کردند. خاطرتان جمع باشد، اینهای دیگر هم، اینهای دیگری که حالا هستند با آن همه تشخصاتی که دارند، آخرش پشیمان می شوند؛ اما یک روزی که پشیمانی هم شاید به حالشان فایده ندارد.
آخرش محال است این خانه های کاغذی بقا، دوام و ثبات داشته باشد. با این بادها، با این بادهای مخالف، محال است اینها بقاء داشته باشند.
همچنین بقایشان را که می بینید چیست، درنده ها هم این بقا را دارند. شب و روز مشغول فکر در این هستند که طرف را چه جوری هلاک بکنند. به دین کسی هم کار ندارند، مگر آن مقداری که مقدمه ریاست خودشان و توسعه ملک خودشاناست مقدمیت دارد لفظ دین. اگر دین را بتوانند یک جوری بکنند که موافق با مقاصد سیاسی خودشان باشد همه شان متدین می شوند، همه شان می روند تو کنیسه، همه شان می روند عبادت می کنند؛ بله خیلی خیلی متعبد می شوند و فلان متعبدین را با خودشان قرار می دهند.

مقصود، خاطرتان جمع باشد یقین داشته باشید، آن فردا را «سلمان» می دید، چون یقین داشت و لذا گفت به اینکه سید شباب اهل الجنه را که حالا ببینید سالهای بعد این قضیه واقع خواهد شد اگر دیدید خوشحالیتان بیشتر است- همین را می گویند سیدالشهداء به یاد « زهیر» آورد که از جنگی بر گشته بود خوشحال- غنائمشان زیاد شده بود، فرمود اگر دیدید، اگر ادراک کردید سید شباب اهل الجنه « لکنتم اشّد فرحاً ». مقصود، افراد روی زمین دو قسمند: متیقن و غیر متیقن. متیقن سر فراز است و خدا می داند چه مقام عالی دارد. آیا هنوز آن مقام برای «سلمان» باقی است یا بالاتر رفته؟
همچنین «مقداد»، «ابوذر»، «عمار» و امثال اینها. آنهایی که هی روز به روز آمدند.
در فکر قول و مقال نباشیم، در فکر عمل باشیم. اگر در فکر عمل به معلومات باشیم دیگر خاطر جمع باشیم به این که شکست نخواهیم خورد روز به روز روشن تر می شویم.

« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب

موضوعات: کلام آیت الله بهجت  لینک ثابت




عن علي عليه السلام قال : خير المكارم الايثار(1)
حضرت علي عليه السلام فرموده :
((ايثار، بهترين كرامت اخلاقي براي انسان هاست .))
بي گمان در صدر اسلام يكي از عوامل نشر دين حق و گسترش آيين الهي ايثار و تفضل مسلمانان بود كه با خلوص نيت و به انگيزه ايمان نسبت به يكديگر انجام مي دادند و براي اين مطلب شواهدي در آيات و روايات و تاريخ وجود دارد كه در اين جا براي شاهد، پاره اي از آنها ذكر مي شود.
كعبه مكرمه معبد مقدس و مطاف بسياري بود كه همه ساله از دور و نزديك براي حج و عمره به مكه مي آمدند. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي آن كه دعوت خود را به گوش اقوام مختلف برساند و آنان را از ماءموريت خويش آگاه سازد در آن شهر توقف نمود و ناملايمات گوناگون و آزارهاي مختلفي را كه از مشركين مي ديد تحمل مي كرد و به تبليغ خود ادامه مي داد.
موقعي كه دشمنان با هم متحد شدند و به قتل آن حضرت همت گماردند، ماندن در مكه معظمه براي پيشواي اسلام به مصلحت نبود، لذا حضرتش بر آن شد كه از مكه خارج شود و به مدينه مهاجرت نمايد. پس از اين حضرت تصميم خود را عملي نمود و به مدينه حركت كرد. پيش از آن كه نبي معظم به مدينه برود، مبلغي از طرف حضرت به مدينه رفته بود، اسلام را تبليغ نموده بود و مردم مدينه از دعوت آن حضرت آگاهي داشتند و عده قابل ملاحظه اي به اسلام ايمان آورده بودند. از اين رو پيشواي معظم اسلام هنگام ورود به مدينه مورد استقبال واقع شد و اهالي مقدم مباركش را مورد احترام و تكريم قرار دادند.
مسلمانان كه در مكه ايمان آورده بودند، پس از هجرت آن حضرت در مضيقه بيشتر قرار گرفته و مورد تحقير و اهانت زيادي واقع شدند و به آنان اجازه توقف در مكه و انجام فرايض ديني داده نمي شد. ناچار به فكر افتادند كه تدريجا مكه را ترك گويند و خويشتن را از آن محيط فاسد و شرك آلود برهانند و براي تحقق بخشيدن به اين هدف لازم بود از خانه و زندگي و از اموال و اثاث خود چشم بپوشند، زيرا مشركين اجازه نمي دادند كه آنان اموال خويش را از مكه خارج كنند.
اين تهيدستان از وطن رانده شده ، سرمايه اي با خود جز ايمان به خداوند و اميد به فضل باريتعالي ، نداشتند و هدف آنان اعلاي حق و ياري پيشواي اسلام بود.
قرآن شريف درباره اينان فرموده است :
للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ؛(2)
((فقراي مهاجرين كه از ديار و اموالشان اخراج گشته اند، در طلب فضل و خشنودي باريتعالي بوده اند. اينان با خلوص و صداقت در انديشه ياري خدا و پيامبرش هستند و اين فكر مقدس را در سر مي پرورند.))
ايامي كه مهاجرين به مدينه آمده بودند و در فقر و تنگدستي به سر مي بردند، مقدار قابل ملاحظه اي از اموال يهودي هاي بني نضير بدون جنگ و جدل به دست مسلمانان افتاد.
چون اين اموال غنيمت جنگي نداشت و مشترك بين همه نبود، به امر باريتعالي در اختيار شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت .
خداوند اموال بني نضير را اختصاص به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داد تا هر طور كه بخواهد عمل كند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن را بين مهاجرين تقسيم نمود و به انصار چيزي از آن نداد جز سه نفر كه نياز داشتند و آنان ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه بودند.
جمعيت انصار از اختصاص اموال بني نضير به مهاجرين نه تنها از پيشواي اسلام آزرده خاطر نگشتند بلكه داوطلب ايثار گرديدند و روي بزرگواري و تفضل حاضر شدند از جهت مسلكن و لباس و غذا آنان را ياري دهند، حتي بعضي از انصار كه خودشان از جهتي نيازمند بودند مهيا گشتند مهاجرين را بر خود مقدم دارند و اين مطلب در قرآن شريف آمده است :
و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة ؛(3)
انصار كه پيش از آمدن مهاجرين مدينه را جايگاه ايمان ساخته بودند با ورودشان نسبت به آنان ابراز علاقه كردند، علاوه بر آنكه در دل احساس احتياجي به اموال بني نضير داشتند، حاضر شدند از روي تفضل به مهاجرين ايثار نمايند، هر چند بعضي از انصار خود در مضيقه بودند ولي مهاجرين را بر خويشتن مقدم داشتند.
ايثار و تفضل از ناحيه انصار نسبت به مهاجرين بي بضاعت در صدر اسلام و نزول آيه : و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة يكي از بزرگترين كرامات اخلاقي را پايه گذاري نمود.
اولياي گرامي اسلام ضمن روايات بسياري با تعبيرهاي مختلف همواره قدر و منزلت اين كرامت اخلاقي را خاطرنشان مي ساختند و در بعضي از روايات در پايان حديث آن آيه شريفه را نيز قرائت مي نمودند.
امام صادق عليه السلام در وصف مومنين كامل چنين فرموده است :
هم البررة بالاخوان في حال اليسر و العسر و المؤ ثرون علي انفسهم في حال العسر كذلك وصفهم الله فقال ((و يؤ ثرون علي انفسهم))؛(4)
آنان نسبت به برادران در حال تنگدستي و در حال گشايش نيكوكارانند. اينان در حال مضيقه ، ديگران را بر خود مقدم مي دارند و خداوند اين گروه بزرگوار را اين چنين توصيف نموده و فرموده است :
و يؤ ثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة
شاگردان تربيت يافته مكتب ايثار كوشا بوده اند كه اين كرامت نفس را در ضمير خود زنده نگه دارند و در فرصت هايي كه به دست مي آورند ديگران را بر خويشتن مقدم مي داشتند.
عن اءَنَس قال : انه اءهدي لرجل من اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و سلم راءس شاة مشويّ فقال : ان اءخي فلانا و عياله اءحوج الي هذا حقا فبعث (به) اليه فلم يزل يبعث به واحد بعد واحد حتي تداولوا بها سبعة اءبيات حتي رجعت الي الاول ؛(5)
انس بن مالك مي گويد: به يكي از اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كله گوسفند بريان شده اي اهدا گرديد.
مرد صحابي با خود گفت : فلان برادرم و عيالش به اين غذا از من محتاجتر است ؛ پس براي وي فرستاد. او نيز به تصور احتياج بيشتر برادر ديگري براي آن برادر اهدا نمود. و خلاصه كله بريان شده هفت دور چرخيد و سرانجام به منزل مرد صحابي يعني آن كسي كه به وي اهدا شده بود برگشت .
البته اين چند نفر مسلمان نياز فوري به آن غذا نداشتند ولي با اين عمل مراتب ايثار و تفضل آنان نسبت به يكديگر روشن گرديد.(6)(7)(8)

1- غررالحكم ، ص 387.
2- سوره مباركه حشر، آيه 8.
3- سوره مباركه حشر، آيه 8.
4- ميزان الحكمه ، ج 1، ص 6.
5- مستدرك الوسايل ، ج 7، ص 213.
6- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 165.
7- وسائل الشيعه ، ج 11، ص 430.
8- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 120.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




جنگ يرموك از جنگ هاي بزرگ مسلمانان در صدر اسلام بود. در اين جنگ فرماندهان لشكر اسلام و كفر موافقت كرده بودند كه هر روز يك ستون از سربازان مسلمين و يك ستون از سربازان دشمن به عرصه پيكار بيايند و پس از چند ساعت زد و خورد، سربازان سالم با زخمي هاي غيرقابل حركت به لشكرگاه خود بپيوندند و عده كشته و زخمي هاي غيرقابل حركت در جاي خود مي ماندند تا براي آنها اقدام لازم انجام شود.
حذيفه مي گويد: در يكي از روزها پسرعموي من با ستون نظامي مسلمين به عرصه پيكار رفت ولي برنگشت . من ظرف آبي با خود برداشتم و به طرف ميدان جنگ رفتم تا اگر پسرعمويم زنده است و رمقي دارد، آبش دهم .
ناگهان پسرعمويم را بين كشته ها يافتم . بر بالين پسرعمويم نشستم و به او گفتم : مي خواهي آبت بدهم ؟ با اشاره جواب مثبت داد.
در اين موقع مجروح ديگري كه در آن نزديك افتاده بود و كلمه ((آب)) را شنيد گفت : ((آه !)) پسرعمويم با اشاره به من فهماند كه اول بروم او را آب بدهم . پسرعمو را گذاردم بر بالين دومي آمدم ، ديدم ((هشام بن عاص)) است . گفتم مي خواهي آبت بدهم ؟ با اشاره جواب داد: بلي ! كلمه ((آب)) را مجروح سومي كه در آن نزديك افتاده بود شنيد و گفت : ((آه !)) هشام اشاره كرد كه اول به او آب بدهم . هشام را گذاردم و بر بالين سومي آمدم . در اين فاصله كوتاه او مرده بود. برگشتم بر بالين هشام ، او نيز مرده بود. بالاي سر پسرعمويم آمدم ، او هم از دار دنيا رفته بود.
يكي از مورخين محقق درباره عللي كه موجب پيشرفت مسلمين گرديد بحث نموده و مي گويد: ((يكي از آن علل صفت ايثار بر نفس و ديگري را بر خود مقدم داشتن بود. سپس همين قطعه تاريخي را براي شاهد ذكر كرده و مي گويد: ((اين سه مجروح بر اثر جراحات و خونريزي شديد در آستانه مرگ قرار داشتند. در آن لحظات ، جاي خودنمايي و رياكاري نبود، اما مكتب اسلام حس فداكاري و ايثار را آن چنان در ضميرشان پايه گذاري نموده بود كه در دقايق آخر زندگي با آن كه تشنه بودند، آب نخوردند و برادران خويشتن را بر خود مقدم داشتند.
البته ملتي اين چنين ايثارگر و فداكار شايسته است به سرعت پيشروي كند و در جهان ، برتري و تقدم به دست آورد.(1)

1- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 168.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




قال ابومحمد الحسن العسكري عليه السلام ان رجلا جاء الي علي بن الحسين عليه السلام برجل يزعم اءنه قاتل اءبيه فاعترف فاءوجب عليه القصاص و ساءله اءن يعفو عنه ليعظم الله ثوابه فكاءن نفسه لم تطب بذلك فقال علي بن الحسين عليه السلام للمدعي للدم الولي المستحق للقصاص ان كنت تذكر لهذا الرجل عليك فضلا فهب له هذه الجناية و اغفر له هذا الذنب قال يا ابن رسول الله له علي حق و لكن لم يبلغ اءن اءعفو من قتل والدي قال فتريد ماذا قال اءريد القودفان اءراد لحقه علي اءن اصالحه علي الدية صالحته و عفوت عنه فقال علي بن الحسين عليه السلام فماذا حقه عليك قال يابن رسول الله لقنني توحيد الله و نبوة محمد رسول الله و امامة علي و الائمة عليهم السلام فقال علي بن الحسين عليه السلام فهذا لا يفي بدم اءبيك و الله هذا يفي بدماء اءهل الاءرض ؛(1)
حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:
مردي حضور علي بن الحسين عليهماالسلام شرفياب شد و شخصي را با خود آورده بود كه گمان داشت او پدرش را كشته اشت . متهم در محضر امام به قتلي كه مرتكب شده بود اعتراف نمود و با اقرار صريحش لزوم قانون قصاص تحقق يافت . اما از مشاهده وضع قاتل و اعترافش براي امام روشن شده بود كه او آدم جنايت كاري نيست .
حضرت عليه السلام از فرزند مقتول كه وليّ خون بود، خواست كه او را ببخشد تا مشمول اجر بزرگ باريتعالي واقع شود، اما دل جوان به اين عفو راضي نبود.
امام عليه السلام فرمود: ((اگر به ياد مي آوري كه او بر تو حقي دارد، به احترام آن حق از او بگذر و آزادش نما!))
عرض كرد: ((يابن رسول الله ! او به من حقي دارد ولي ارزش آن حق به قدري نيست كه از خون پدرم بگذرم .))
حضرت عليه السلام فرمود: ((پس مي خواهي چه كني ؟))
گفت : ((مي خواهم قصاص كنم . اما اگر او مايل باشد، حاضرم به احترام حقي كه به من دارد، قتل او را با ديه صلح كنم و آزادش نمايم .))
امام عليه السلام پرسيد: ((حق او بر تو چيست ؟))
عرض كرد: ((او توحيد خدا، نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امامت علي عليه السلام و ديگر ائمه را به من آموخت .))
حضرت عليه السلام فرمود: ((آيا اين ها كه به تو ياد داده به قدر خون پدرت نمي ارزد؟ قسم به خدا آموخته هاي او به قدر خون تمام مردم روي زمين ارزش دارد.))
قال بلي قال علي بن الحسين للقاتل اءفتجعل لي ثواب تلقينك له حتي اءبذل لك الدية فتنجو بها من القتل قال يا ابن رسول الله انا محتاج اليها و اءنت مستغن عنها فان ذنوبي عظيمة و ذنبي الي هذا المقتول اءيضا بيني و بينه لا بيني و بين وليه هذا قال علي بن الحسين عليه السلام فتستسلم للقتل اءحب اليك من نزولك عن هذا التلقين قال بلي يابن رسول الله .(2)
امام سجاد عليه السلام به قاتل فرمود:
((آيا حاضري ثواب آموزش توحيد و نبوت و امامتي را كه به اين شخص آموخته اي به من واگذار نمايي تا ديه خون پدر او را بدهم و تو از قتل نجات پيدا كني ؟))
عرض كرد: ((يابن رسول الله ! من نيازمند آمرزش خود هستم و تو نيازي نداري چون گناهان من بزرگ است و گناهي كه در قتل مرتكب شده ام ، بين من و مقتول است نه بين من و اين مرد كه وليّ خون است .))
حضرت سجاد عليه السلام فرمود: ((پس در نظر تو تسليم شدن براي قتل محبوبتر از اين است كه ثواب آموزشت را از دست دهي ؟))
آن مرد عرض كرد: ((بلي يابن رسول الله !))
خلاصه امام سجاد عليه السلام با وليّ خون سخناني فرمود كه سرانجام راضي شد قاتل را مورد عفو قرار دهد و از قتلش در گذرد.
از اين روايت به خوبي روشن مي شود كه اگر كسي جنايتكار نيست و مرتكب قتل گرديده اما وجود او حيات جامعه را در خطر قرار نمي دهد، شايسته است خيرخواهان در نجات او همت گمارند و به پيروي از امام سجاد عليه السلام آنقدر كوشش كنند تا حيات انساني را كه بر اثر رويدادي مرتكب قتل گرديده و از عمل خود سخت پشيمان شده است ، حفظ نمايند.(3)
آمادگي روح جوان
مردي به نام ابي جعفر احول ، از دوستان امام صادق عليه السلام مدتي به تبليغ مذهب تشيع و نشر تعاليم اهل بيت عليهم السلام اشتغال داشت . روزي شرفياب محضر آن حضرت شد.
قال و كيف راءيت مسارعة الناس الي هذا الاءمر و دخولهم فيه قال و الله انهم لقليل و لقد فعلوا و ان ذلك لقليل فقال : عليك بالاءحداث فانهم اءسرع الي كل خير(4)
امام عليه السلام از او سوال كرد: مردم بصره را در قبول روش اهل بيت عليهم السلام و سرعت پذيرش آيين تشيع چگونه يافتي ؟
عرض كرد: قليلي از مردم تعاليم اهل بيت عليهم السلام را پذيرفتند.
امام عليه السلام فرمود: توجه تبليغي خود را به نسل جوان معطوف دار و نيروي خويش را در راه هدايت آنان به كار انداز، زيرا جوانان زودتر حق را مي پذيرند و سريعتر به هر خير و صلاحي مي گرايند.
در اين حديث امام عليه السلام به صفاي باطن و فضيلت دوستي نسل جوان تصريح فرموده و به ابي جعفر احول ، كه مبلغ مذهبي و مربي مردم بوده ، يادآور شده است كه روح جوان خوبي ها را زودتر مي پذيرد و به صفات انساني سريعتر متصف مي شود. اين خود اشاره به اين مطلب است كه در ايام شباب ، خواهش جمال روحاني و ميل به فضايل اخلاقي در ضمير جوانان بيدار مي شود.
به شرحي كه در قرآن شريف و روايات اسلامي رسيده ، فرزندان يعقوب نسبت به حضرت يوسف برادر كوچك خود ستم كردند و او را به غلامي به كاروان مصر فروختند. پس از چند سالي كه يوسف در مصر به سلطنت رسيد و برادران از اين موضوع آگاه شدند، از ستم خويش درباره حضرت يوسف عليه السلام پشيمان شدند و نزد يعقوب و يوسف زبان به عذرخواهي گشودند و در برابر يعقوب گفتند:
قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئينَ قال سوف اءستغفر لكم ربي انه هو الغفور الرحيم ؛(5)
((اي پدر بزرگوار! درخواست داريم از درگاه الهي براي ما طلب عفو و مغفرت نمايي . ما به خطاي خود اعتراف داريم .))
حضرت يعقوب عليه السلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولي انجام آن را به بعد موكول كرد و فرمود: در آتيه نزديك از خداوند براي شما طلب بخشش خواهم كرد.
برادران در برابر حضرت يوسف عليه السلام هم گفتند:
قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنّا لخاطئينَ قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو اءرحم الراحمين ؛(6)
((به خدا قسم كه خداوند تو را بر ما برتري داده و ما خطاكار بوده ايم .))
يوسف عليه السلام در جواب فرمود: شما را بخشيدم . اكنون بر شما ملامتي نيست . خداوند نيز شما را ببخشد كه او از هر رحيمي مهربان تر است .
اسماعيل بن فضل هاشمي از امام صادق عليه السلام سوال كرد: چرا حضرت يعقوب بخشش خود را به بعد موكول كرد ولي حضرت يوسف برادران گناهكار خود را بخشيد و براي آمرزش آنان دعا كرد؟
قال لاءن قلب الشاق اءرق من قلب الشيخ و كانت جناية ولد يعقوب علي يوسف و جنايتهم علي يعقوب انما كانت بجنايتهم علي يوسف فبادر يوسف الي العفو عن حقه و اءخر يعقوب العفو لاءن عفوه انما كان عن حق غيره فاءخرهم الي السحر ليلة الجمعة (7)
حضرت دو جواب داد: اول آن كه جوان از پير رقيق القلب تر است . به اين جهت يوسف از عذرخواهي برادران زودتر متاءثر شد و آنان را فورا بخشيد.
دوم آن كه فرزندان يعقوب به يوسف ستم كرده بودند. يوسف خود صاحب حق بود و آنان را فورا بخشيد، ولي يعقوب كه بايد حق ديگري را ببخشد، به تعويق انداخت كه سحر شب جمعه براي آنان طلب آمرزش نمايد.
در اين حديث نيز امام صادق عليه السلام از قلب رئوف و رقيق جوانان سخن گفته و اشاره فرموده است كه روح جوان براي گذشت هاي اخلاقي و عواطف انساني آماده تر است .(8)

1- بحارالانوار، ج 2، ص 12.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 13.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 186.
4- الكافي ، ج 8، ص 94.
5- سوره مباركه يوسف ، آيه 98.
6- سوره مباركه يوسف ، آيه 97.
7- سفينة البحار، واژه ((قلب))، ص 442.
8- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج 1، ص 48.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




كسي كه گناه را كوچك مي شمرد و بي پروا آن را مرتكب مي شود بايد بداند با دو خطر بزرگ مواجه است ، اول آن كه با عمل نارواي خويش به حريم رفيع باريتعالي اسائه ادب مي كند و دوم آنكه وقتي گناه را كوچك تلقي نمود، در ادامه آن بي باك مي شود و به تكرار آن اصرار مي ورزد.
وقتي هم معاصي صغيره به هم پيوست ، كبيره مي شود و عذاب بزرگ الهي را در پي خواهد داشت . حضرت امام هفتم عليه السلام اين مطلب را از قول حضرت مسيح ابن مريم به حواريين نقل فرموده است :
في تحف العقول ، عن مواعظ المسيح عليه السلام قال : بحق اقول لكم ان الصغار الخطايا و محقّراتها لمن مكايد ابليس يحقّرها لكم و يصغّرها في اءعينكم فتجتمع فتكثر فتحيط بكم ؛(1)
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود:
((مسيح بن مريم عليهماالسلام به حواريين گفت : شيطان گناهان را نزد شما كوچك مي كند و آنها را در نظرتان صغير و حقير جلوه مي دهد. آن گناهان مجتمع مي شوند و بسيار مي گردند و سرانجام شما را به احاطه خود درمي آورند و محصورتان مي نمايند.))
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي آن كه خطر اصرار در معاصي صغيره و گرد آمدن آنها را به طور محسوس به مسلمانان بفهماند، در يكي از سفرها با اطرافيان اين قضيه را روشن نمود. جريان اين امر به صورت حديثي در كتب روايات نقل شده كه متن آن در اين جا به عرض مي رسد:
قال ابوعبدالله عليه السلام ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نزل باءرض قرعاء فقال لاءصحابه ائتوا بخطب فقالوا: يا رسول الله نحن باءرض قرعاء ما بها من حطب .
قال : فلياءت كلّ انسان بما قدر عليه فجاءوا به حتي رموا بين يديه بعضه علي بعض .
فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : هكذا تجتمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقّرات من الذنوب فان لكل شي ء طالبا اءلا و ان طالبها يكتب ما قدّموا و آثارهم و كل شي ء اءحصيناه في امام مبين .(2)
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به سرزمين خشك كه در آن گياهي نمي روييد نزول نمود. سپس به اصحاب خود فرمود: ((برويد هيزم جمع كنيد و بياوريد.))
عرض كردند: ((در اين زمين چيزي نمي رويد و هيزمي يافت نمي شود.))
حضرت فرمود: ((برويد و هر كدام هر چه يافتيد با خود بياوريد.))
تجسس نمودند و در گوشه و كنار زمين بوته هاي كوچك خار يافتند، آنها را كندند و حضور حضرت آورند. و روي هم انباشتند كه توده اي خار شد.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: ((گناهان اين طور جمع مي شود. سپس تذكر داد كه از گناهان كوچك بپرهيزيد كه هر چيز طالبي دارد و طلب كننده معاصي گناهان را ثبت مي كند.))
گويي پيشواي اسلام خواست با دستور جمع آوري هيزم در آن بيابان بدون گياه ، اصحاب خود را متوجه كند كه گناهان صغيره كه آنها را حقير مي شمريد، همانند بوته هاي كوچك خار است كه در اين بيابان به نظر نمي آمدند و شما در طلبشان رفتيد و آنها را گرد آورديد و در نتيجه به صورت توده بزرگ خار در آمده است . طالب گناهان كه فرشتگان الهي هستند، گناهان صغيره شما را مي نويسند و مجموعشان به صورت گناهي بزرگ در مي آيد.(3)

1- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 223.
2- الكافي ، ج 2، ص 288.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 210.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم