✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
زن منتظر و منتظر پروری


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




از روی ظاهر فلفل هم تا حدی می توانید میزان تندی فلفل را تشخیص دهید .

دانه های فلفل تندترین قسمتهای این گیاه هستند. اما همه فلفل ها مثل هم نیستند برخی از آنها تندی بسیار کمی دارند و برخی از آنها آنقدر تند هستند که باید با دستکش آنها را برداریم . اگر شما هم جزء کسانی هستید که دوست دارید تشخیص دهید چه فلفلی تند است و چه فلفلی تندی کمتری دارد می توانید از روشی که در اینجا ذکر می کنیم استفاده کنید.

دستورالعمل :
وقتی می خواهید فلفل بخرید درباره میزان تندی آن از فروشنده سئوال کنید و اگر از فروشگاههای بزرگ خرید می کنید باید به توضیحات نوشته شده روی برچسب آن توجه کنید . معمولا” بعد از قیمت ، روی برچسبها میزان تندی فلفل نوشته می شود.

به نمودار اسکوویل مراجعه کنید. مقیاس اسکوویل ، یک نوع شاخص اندازه گیری است که برای نشان دادن میزان تندی فلفل به کار می رود.

از روی ظاهر فلفل هم تا حدی می توانید میزان تندی فلفل را تشخیص دهید . معمولا” هرچه فلفل ریزتر باشد تند تر است. هم فلفلهای قرمز و هم فلفلهای سبز می توانند خیلی تند باشند بنابراین رنگ فلفل نمی تواند ملاک خوبی برای قضاوت کردن درباره تندی آن باشد.

به تازگی فلفل هم توجه کنید و ببینید فلفل بو داده است یا تازه . اگر فلفل چین و چروک شده و رنگش تیره تر شده است حتما” بو داده است . فلفل بو داده معمولا” تندتر از فلفل تازه است ، بنابراین اگر نمی خواهید از فلفل های خیلی تند استفاده کنید بهتر است از فلفل های تازه استفاده کنید.

هشدارها :
1 - شما می توانید تندی فلفل را با خارج کردن دانه های داخل آن کاهش دهید.

2 - وقتی قصد دارید فلفل های تند را به دست بگیرید حتما” دستکش بپوشید و بعد از دست زدن به فلفل حتما” دستهایتان را بشوئید تا پوستتان تحریک نشود

 

موضوعات: نکات آشپزی و خانه داری  لینک ثابت




لقب نيز مانند اسم يا نام خانوادگي معرف صاحب لقب است و داراي اثر رواني است . لقب اگر بد و نامطبوع باشد منشاء احساس حقارت مي شود و مانند اسم يا نام خانوادگي بد، صاحبش را همواره رنج مي دهد و باعث عذاب روحي وي مي گردد.
مردم كشور ما در گذشته به لقب ، توجه بسياري داشتند و القاب ، معرف شخصيت و ارزش اجتماعي افراد بود. مردان بزرگ علمي و سياسي و رجال عالي مقام لشكري و كشوري هر يك به موجب فرماني مخصوص ، لقبي داشتند. گرچه وضع اجتماعي امروز ما در موضوع القاب با گذشته تفاوت بسياري كرده و لقب ، ارزش سابق خود را از دست داده است ، ولي كم و بيش القابي در اجتماع ما وجود دارد كه بعضي موجب افتخار و سربلندي صاحب لقب است و بعضي مايه رنج روحي و احساس حقارت است .
پاره اي از القاب ، جنبه عمومي دارد و تابع نوع شغل يا درجه يا مقام است و هر كس كه واجد شرايط مربوطه باشد، به آن لقب خوانده مي شود. بعضي از القاب را اشخاص براي خود يا فرزندان خويش مانند اسم انتخاب مي كنند و رفته رفته در جامعه به آن لقب معرفي و مشهور مي شوند.
گاهي وقايع و قضاياي خوب يا بد در طول زندگي اشخاص ، اتفاق مي افتد و در اجتماع اثر مطلوب يا نامطلوبي مي گذارد و مردم آن اثر را در يك كلمه يا يك جمله خلاصه مي كنند و آن را لقب صاحب اثر قرار مي دهند.
((عبيدالله بن زبير)) از طرف برادرش عبدالله زبير فرماندار مدينه بود و حوزه ماءموريت خويش را در كمال قدرت اداره مي كرد.
روزي بر منبر با حضور جمعيت زيادي دچار لغزش سخن شد. او در ضمن اندرز و موعظه از ((شتر صالح)) نام برد و ستم قوم صالح را به آن حيوان بيان نمود. گفت : ديديد خداوند با آن امت كه به شتر پنج درهمي ظلم نمودند، چه معامله كرد و چگونه آنان را گرفتار عذاب خود نمود.))(1)
اصل موعظه صحيح ، ولي قيمت كردن شتر لغزش بزرگي بود. مردم به او لقب ((مقوّم الناقة)) دادند، يعني ((فرماندار شتر قيمت كن .)) اين لقب زبانزد همه شد و به شخصيت وي ضربه عظيمي زد. ((عبدالله زبير)) ناگزير او را از كار بركنار نمود و ((مصعب بن زبير)) را به جاي وي گمارد.
در اثر يك پيش آمد و يك لغزش در سخن ، فرماندار نيرومند مدينه - عبيدالله زبير - ساقط شد. مردم به وي لقب ((شتر قيمت كن .)) دادند و او را به باد مسخره و استهزاء گرفتند و در باطنش طوفاني از حقارت و پستي ايجاد كردند. فرمانداري كه مورد تحقير و توهين مردم واقع شد و در ضمير خود احساس حقارت نمايد، هرگز نمي تواند با قدرت بر آنان حكومت كند.
در جوامع بشري مردم بسياري هستند كه با سوء انتخاب براي خويشتن لقب بدي برگزيده اند يا رفتار زشت آنان در طول زندگي باعث شده است كه جامعه آنها را به كلمه بدي ملقب نمايد و در نتيجه ايام عمر را با ناراحتي رواني و احساس حقارت بگذرانند.(2)

1- كامل ابن اثير، ج 4، ص 87.
2- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 223.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




در حديث است كه حق مومن بر برادرش اين است كه او را به بهترين اسم بنامد.
عموم مسلمين موظفند كه از ذكر اسامي و القابي كه باعث تحقير و هتك حرمت صاحبانش مي شود، خودداري نمايند و آنان را به آن اسم ها و لقب ها نخوانند و موجب ملامت خاطر و شرمندگي آنان نشوند.
ولي همه مردم عملا مراعات اين دستور را نمي كنند. بعضي بر اثر بداخلاقي و بي اعتنايي به وظايف خويش و بعضي به علت نفهمي و نارسايي فكر، مردم را به اسما و القاب بد، نام مي بردند و موجبات تحقير و توهين آنان را به عمل زشت و نادرست خود فراهم مي آورند.
در اوايل قرن سوم هچري شخصي به نام ((ابوحفص)) در عراق زندگي مي كرد كه در اثر پاره اي از اعمال ، مردم به او لقب لوطي دادند و در غياب وي با اين لقب او را تحقير مي نمودند. اين شهرت او را سخت ناراحت داشت و به شخصيت وي ضربه غيرقابل جبراني وارد كرد.
زماني يكي از همسايگان او مريض شد. ابوحفص به عيادت او رفت . بيمار در كمال ضعف و ناتواني در بستر افتاده بود. ابوحفص از وي اوالپرسي كرد و به او گفت : ((مرا مي شناسي ؟)) بيمار با صداي بسيار ضعيف جواب داد: ((چرا نشناسم ؟! تو ابوحفص لوطي هستي !))
((ابوحفص)) از اين لقب ، سخت برآشفت و گفت : ((از حد شناسايي گذشتي . اميدوارم از اين بستر هرگز برنخيزي !)) اين سخن را گفت و از كنار بيمار برخاست و رفت .
چه بسيار مردان عالم و تحصيل كرده اي كه لايق مشاغل بزرگ مملكتي و شايسته مقامات عالي اجتماعي بودند و در اثر لقب بد و سوء شهرت ، تمام ارزش خويش را در افكار عمومي از دست دادند و مردم آنان را با چشم پستي و حقارت نگريستند! سرانجام نه تنها از مراتب لياقت خود بهره نبردند، بلكه نتوانستند مانند يك فرد عادي به زندگي خود ادامه دهند.
اينان پيوسته دچار رنج رواني بوده و تمام عمر را با محروميت تواءم با احساس حقارت و پستي گذرانده اند!
((اسحاق بن ابراهيم)) معروف به ((ابن النديم)) از مردان تحصيل كرده و از افراد كم نظير زمان خود بود. او در چند رشته از علوم مانند كلام ، فقه ، نحو، تاريخ ، لغت ، شعر، زحمت بسيار كشيده بود و به همه آنها تسلط كامل داشت . در مجالس بحث علمي پهلوان توانايي بود و همواره بر فضلاي عصر خود پيروز مي شد. او در فنون مختلف قريب به چهل مجلد كتاب نوشته و آثار مهمي از وي باقي مانده است .
ابن نديم آهنگ گرم و جذابي داشت و به آواز خواندن نيز بسيار علاقه مند بود. مكرر در مجالس بزم خلفا و رجال كشور شركت مي كرد و با آواز خويش مجلس را گرم و حضّار را مجذوب مي نمود. در اثر تكرار اين عمل رفته رفته معلوماتش تحت الشعاع آوازش قرار گرفت و در جامعه به اين صفت معروف شد و مردم به او لقب ((مغني و مطرب)) دادند. اين شهرت به او ضربه غيرقابل جبراني زد و ديگر نتوانست به عنوان يك مرد علم و دانش در جامعه قد علم كند و مراتب شايستگي و لياقت خود را آشكار نمايد.
با آن كه خلفا و رجال وقت به او احترام بسيار مي كردند، ولي از ترس افكار عمومي نمي توانستند به وي شغل شايسته اي بدهند و او را به يكي از كارهاي مهم مملكتي بگمارند.
ماءمون خليفه عباسي مي گفت : ((اگر شهرت غنا و آوازه خواني ابن النديم مانع نبود، من او را به مقام رفيع قضاوت منصوب مي كردم . زيرا از نظر فضل و دانش از تمام قضات امروز كشور، شايستگي و لياقت بيشتري دارد.))(1)

1- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 226.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




در طول قرن هاي متمادي خانواده هايي كه تعاليم اسلام را در برنامه تربيت كودك به خوبي اجرا نمودند و فرزندان خود را طبق دستور رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پرورش دادند، به نتايج درخشاني نايل شدند و فرزندان لايق و شايسته بار آوردند.
به طور نمونه چند جمله تاريخي را درباره دو كودك مستقل و متكي به نفس به عرض شما مي رسانم :
عبدالملك مروان بر ((عباد بن اسلم بكري)) خشمگين شد. به ((حجاج بن يوسف))، والي عراق دستور داد او را به قتل برساند و سر بريده اش را به شام نزد وي بفرستد. حجاج قسي القلب و خونخوار براي اجراي امر عبدالملك ، ((عباد بن اسلم)) را احضار كرد و مطلب را به او گفت . عباد سخت ناراحت شد. حجاج را قسم داد كه از قتل من بگذر، زيرا اداره زندگي بيست و چهار نفر زن و كودك به عهده من است و با قتل من زندگي آنها به كلي متلاشي مي شود. حجاج بعد از شنيدن اين سخنان ، دستور داد عائله او را به دارالاماره آوردند. موقعي كه بيست و چهار زن و بچه به دارالاماره قدم گذاردند و از تصميم حجاج ، آگاه شدند و وضع رقت بار سرپرست خود را در برابر وي مشاهده كردند، به كلي خود را باختند، ولي برخلاف انتظار، ميان شيون و فرياد آنها دختربچه ماهرويي از جا برخاست تا سخن بگويد.
حجاج پرسيد: ((تو با عباد بن اسلم چه نسبتي داري ؟))
جواب داد: ((دختر او هستم .)) و سپس در كمال اطمينان و صراحت گفت : ((امير! سخنان مرا گوش كن و اين اشعار را خواند:
احجاج اما ان تمن بتركه
علينا و اما ان تقلنا معا
احجاج لا تفجع به ان قتنته
ثمانا و عشرا اثنتين و رابعا
احجاج لا تترك عليه بناته
و خالاته يند بنه الدمر انجعا
اي حجاج ! يا بر ما منت بگذار و از كشتن او بگذر يا همه ما را با او به قتل برسان !
اي حجاج ! راضي نشو با كشتن او بيست و چهار نفر زن و بچه را به مصيبت طاقت فرسايي دچار كني .
اي حجاج ! كاري نكن كه عائله اي يك عمر در مصيبت او داغدار و اشكبار باشند.))
سخنان محكم و نافذ دختربچه ، حجاج سنگدل را به گريه درآورد و از كشتن عباد بن اسلم گذشت و با عبدالملك درباره او مكاتبه كرد و سرانجام عفو خليفه را جلب نمود.(1)

1- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 379.

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عرب قبل از اسلام در بدترين شرايط مادي و معنوي زندگي مي كرد و در منجلاب فساد و پليدي غوطه ور بود و به انواع جنايات دست مي زد و هر قسم گناهي را مرتكب مي شد.
نه سرمايه علمي و فرهنگي داشت و نه ارزش ايماني و اخلاقي . نه واجد بنيه اقتصادي و مالي بود و نه اهل كار و كوشش . آن مردم پست و عقب افتاده به شديدترين درجات تكبر و خشن ترين مراتب جباريت گرفتار بودند، زيرا خويشتن را از هر جهت خوار و كوچك مي ديدند و انواع ذلت ها و حقارت ها را در خود احساس مي نمودند.
علي عليه السلام وضع زندگي ننگين آن مردم را در چند جمله كوتاه خلاصه كرده و فرموده است :
خداوند حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را كه ترساننده مردم جهان از عذاب الهي و امين آيات منزله او بود، برگزيد و شما اي گروه عرب ! در آن موقع از بدترين آيين پيروي مي كرديد و در بدترين محيط به سر مي برديد. در زمين هاي سنگلاخ و ميان مارهاي خطرناك آب لجن آلود مي نوشيديد و غذاي خوك مي خورديد و يكديگر را مي كشتيد و قطع رحم مي كرديد. بت ها در بين شما نصب شده و گناه و نافرماني ، شما را احاطه كرده بود.(1)
گرچه پيشواي گرامي اسلام در راه نجات آن قوم عقب افتاده و متكبر تمام جديت و كوشش خود را به كار بست و در پرتوي تعاليم حيات بخش خويش بسياري از عقده هاي دروني آن مردم را گشود و آنها را از آن همه ذلت و خواري خلاص كرد، ولي خوي ناپسند تكبر و خودستايي در طول قرن هاي متمادي چنان در اعماق جان ها ريشه كرده بود كه پس از گذشت چندين سال از قيام آسماني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم باز هم كساني به خلق ناپسند تكبر و جباريت مبتلا بودند و ديگران را با ديده پستي و حقارت مي نگريستند.
به طور نمونه يك قصه كوتاه تاريخي را به عرض مي رسانم .
((علقمة بن وائل)) به عزم ملاقات رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ، به مدينه منوره آمد. شرفياب محضر آن حضرت شد و مطالب خود را به عرض رسانيد. علقمه تصميم داشت در مدينه به منزل مردي از محترمين انصار وارد شود. خانه او در يكي از محلات دوردست شهر بود و علقمه راه را نمي دانست . معاوية بن ابي سفيان در مجلس حاضر بود.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود كه علقمه را راهنمايي كند و او را به خانه مرد انصاري ببرد.
معاويه مي گويد: من به اتفاق علقمه از محضر آن حضرت خارج شديم . او بر ناقه خود سوار شد و من پياده با پاي برهنه در شدت گرما با وي حركت كردم . بين راه به او گفتم كه از گرما سوختم . مرا به ترك خودت سوار كن !
علقمه در جواب گفت : تو لايق نيستي كه در رديف سلاطين و بزرگان سوار شوي !
معاويه گفت : من فرزند ابوسفيانم .
علقمه گفت : مي دانم ! پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قبلا به من گفته بود.
معاويه گفت : اكنون كه مرا سوار نمي كني ، لااقل كفشت را از پاي درآور و به من بده كه پايم نسوزد.
جواب داد: كفش من براي پاي تو بزرگ است ، ولي همين قدر به تو اجازه مي دهم كه در سايه شتر من راه بروي و اين خود از طرف من ارفاق بزرگي است و براي تو نيز مايه شرف و افتخار است . يعني تو مي تواني نزد مردم مباهات كني كه در سايه شتر من راه رفته اي !(2)
اين بلندپروازان نادان كه نمي خواهند يا نمي توانند واقع را درك كنند، همواره خواب بزرگي خود را مي بينند و در عالم وهم و خيال زندگي مي كنند و اغلب مايه بدبختي خود و ديگران مي شوند و در بعضي از مواقع دست به كارهاي خطرناكي مي زنند و مصائب غيرقابل جبراني به بار مي آورند.(3)
جباريت عرب قبل از اسلام
عن اءبي عبدالله عليه السلام قال : سمعته يقول الكبر قد يكون في شرار الناس من كل جنس و الكبر رداء الله فمن نازع الله عز و جل رداء لم يرده الله الا سفالا ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مرّ في بعض طرق المدينة و سوداء تلقط السرقين فقيل لها: تنحّي عن طريق رسول الله فقالت : ان الطريق لمعرض فهمّ بها بعض القوم اءن يتناولها فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دعوها فانها جبّارة ؛(4)
امام صادق عليه السلام فرمود: ممكن است تكبر در طبقات پست و شر جامعه ، از هر نژادي بروز كند. بر سبيل مثال فرمود كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در يكي از كوچه هاي مدينه گذر مي كرد. زن سياهي در راه ، زباله و فضولات حيوانات را جمع آوري مي نمود. كساني كه در معيت آن حضرت بودند به وي گفتند: ((از سر راه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به كناري برو!)) زن سياه كمترين اعتنايي به گفته آنان نكرد و در كمال خونسردي و تكبر گفت : ((جاده وسيع است ، شما از آن طرف برويد.))
بعضي از همراهان خواستند تا او را دستگير كنند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
((رهايش كنيد! اين زن جبار و متكبر است .))
سياه پوستان از آن جهت كه همواره مورد تحقير و اهانت نژاد سفيد بودند، در آتش عقده حقارت مي سوختند، احساس ذلت و پستي ، آنان را به سختي رنج مي داد. عجيب نيست كه يك زن سياه زجركشيده ، به علت احساس حقارت نژادي ، دچار جباريت شود و با مردم اين چنين متكبرانه سخن بگويد.(5)

1- نهج البلاغه ، ص 83.
2- آداب النفس ، ج 1، ص 302.
3- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 401.
4- الكافي ، ج 2، ص 309.
5- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 2، ص 401.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن ابي عبدالله عليه السلام اءنه قال لست اءحب اءن اءري الشاب منكم الا غاديا في حالين اما عالما اءو متعلما فان لم يفعل فرط فان فرط ضيع فان ضيع اءثم و ان اءثم سكن النار والذي بعث محمد بالحق (1)
امام صادق عليه السلام فرموده :
((دوست ندارم جواني را از شما مسلمانان ببينم ، مگر آن كه روز او به يكي از دو حالت آغاز شود. يا تحصيل كرده و عالم باشد، يا متعلم و دانشجو. اگر هيچ يك از اين دو حالت در وي نباشد و با ناداني به سر برد در اداي وظيفه كوتاهي نموده است . مسامحه در اداي وظيفه تضييع حق جواني است . تضييع جواني به گناهكاري منجر مي شود و اگر مرتكب گناه شود، به خداوندي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به نبوت فستاده قسم ، كه در عذاب الهي مسكن خواهد گزيد.))
((معاذ بن جبل انصاري)) يكي از صحابه معروف رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است . او داراي عقل رسا، هوش سرشار، صورت زيبا، جود و سخاوت ، حسن ادب و اخلاق بود.
روزي كه قبول اسلام كرد، هجده سال داشت . معاذ در مكتب آسماني اسلام با مراقبت مخصوص رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به كسب دانش و فراگرفتن علوم اسلامي اشتغال يافت . در پرتوي استعداد فطري و كوشش و مجاهدت پي گير خود، در ظرف چند سال تحصيل ، قسمت قابل ملاحظه اي از معارف اسلامي را آموخت و در رديف فضلاي صاحب نظر قرار گرفت . در سال فتح مكه سنش در حدود بيست و شش سال بود. موقعي كه مكه معظمه از دست مشركين خارج شد و حكومت اسلامي در آن مستقر گرديد، لازم بود كه يك فرد شايسته و لايق در آن شهر گمارده شود تا مقررات اسلام را در عبادات و معاملات به مردم بياموزد و قوانين حقوقي و جزايي اسلام را براي آنان تدريس نمايد.(2)
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم معاذ بن جبل بيست و شش ساله را براي امور علمي مكه تعيين فرمود و كرسي تدريس قوانين و فقه اسلام را به وي محول كرد. در واقع او را به سمت رئيس فرهنگ آن شهر برگزيد و به مردم معرفي نمود.(3)
اين خود يك نمونه از مراقبت اولياي اسلام در آموزش و پرورش نسل جوان است .(4)

1- بحارالانوار، ج 1، ص 55.
2- اسدالغابة ، ج 4، ((معاذ)) ص 375.
3- سيره حلبي ، ج 3، ص 120.
4- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج 1، ص 192.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : ثلاث مهلكات شحّ مطاع و هوي متّبع و اعجاب المرء بنفسه ؛(1)
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم سه خلق بد را مايه هلاك افرادي كه به آنها مبتلا هستند، معرفي نمود:
((اولي بخلي كه شخص بخيل مطيع آن باشد، دوم هواي نفسي كه آدمي از فرمانش پيروي نمايد. و سوم آنكه شخص خود را و همچنين كارهاي خود را با چشم غرور و اعجاب بنگرد.))
اولياي گرامي اسلام همواره مراقب اصحاب و دوستان خود بودند و اگر در پاره اي از مواقع بر اثر پيشامدي ممكن بود دچار عجب و خودبيني شوند، تذكر مي دادند و آنان را از خطر سقوط اخلاقي محافظت مي نمودند.
در اين جا عمل دو نفر از ائمه معصومين عليهم السلام كه در يك حديث آمده است ، به طور نمونه ذكر مي شود:
ابن عيسي عن البزنطي قال : بعث الي الرضا عليه السلام بحمار له فجئت الي صريا فمكثت عامة الليل معه ثم اءتيت بعشاء ثم قال : افرشوا له ثم اءتيت بوسادة طبرية و مرادع و كساء قياصري و ملحفة مروي فلما اءصبت من العشاء قال لي : ما تريد اءن تنام ؟ قلت : بلي جعلت فداك فطرح علي الملحفة اءو الكساء ثم قال : بيتك الله في عافية و كنا علي سطح فلما نزل من عندي قلت في نفسي قد نلت من هذا الرجل كرامة ما نالها اءحد قط فاذا هاتف بي يا اءحمد و لم اءعرف الصوت حتي جاءني مولي له فقال : اءجب مولاي فنزلت فاذا هو مقبل الي فقال كفك فناولته كفي فعصرها ثم قال ان اميرالمومنين صلوات الله عليه اءتي صعصعة بن صوحان عائدا له فلما اءراد اءن يقوم من عنده قال : يا صعصعة بن صوحان لا تفتخر بعيادتي اياك و انظر لنفسك فكان الامر قد وصل اليك و لا يلهينك الاءمل اءستودعك الله ؛(2)
بزنطي از اصحاب علي بن موسي الرضا عليه السلام بود. مي گويد: شبي حضرت رضا عليه السسلام درازگوش خود را براي من فرستاد كه به محضرش شرفياب شوم . در محلي به نام ((حرباء)) حضورش رسيدم . تمام شب را با آن حضرت بودم . بعد شام آوردند. و پس از صرف شام به من فرمود: ((مي خوابي ؟)) عرض كردم : ((بلي !)) دستور داد بستر آوردند. حضرت برخاست تا از بام به زير برود، فرمود: ((خداوند شبت را با عافيت بگذراند!)) وقتي حضرت رفت ، با خود گفتم : ((من امشب از اين بزرگمرد به كرامتي دست يافتم كه هرگز احدي به آن نايل نشده است .)) ناگاه صدايي را شنيدم كه گفت : ((اي احمد!)) و ندانستم كه صاحب صدا كيست . چون نزد من آمد، ديدم يكي از خدمتگزاران امام عليه السلام است ، به من گفت : ((مولاي خود را اجابت كن .))
برخاستم كه از پله هاي بام به زير روم . ديدم كه امام از پله ها بالا مي آيد. چون به من رسيد فرمود: ((دستت را بياور!)) وقتي دستم را پيش آوردم ، دستم را گرفت و فشرد؛ سپس فرمود: ((صعصعة بن صوحان !)) از اصحاب علي عليه السلام بود، بيمار شد. حضرت به عيادتش رفت . وقتي خواست از نزد او برخيزد، فرمود: ((اي صعصعه ! عيادت مرا مايه افتخارت قرار ندهي . در فكر خودت باش !)) چون ممكن بود بزنطي هم از پذيرايي آن حضرت دچار عجب شود، به وي فرمود: هم اكنون جريان صعصعه براي تو پيش آمده است ، مواظب باش كه اين امر تو را غافل نكند و انديشه عجب ، در تو راه نيابد. سپس امام عليه السلام از بزنطي خداحافظي نمود و او را به حال خود گذاشت .(3)

1- وسايل الشيعة ، ج 1، ص 102؛ جامع السعادات ، ج 1، ص 325.
2- قرب الاسناد، ص 167.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 172.

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت




عن علي عليه السلام في تصاريف الاحوال تعرف جواهر الرجال ؛(1)
علي عليه السلام فرموده است :
((در دگرگوني حالات ، گوهر وجودي و لياقت دروني مردان شناخته مي شود.))
افراد اداري يا پيشه وران عادي كه شغل متوسطي دارند و نسبت به مردم متواضعند، اگر به علت يا عللي ناگهان ترقي كنند و در جامعه رفعت يابند، قهرا اين بلندي مقام در روحيه آنان اثر مي گذارد، ممكن است دچار خودبزرگ بيني و تكبر شوند، تواضعي را كه نسبت به مردم رعايت مي نمودند، از ياد ببرند و آنان را از اين پس با چشم حقارت و پستي بنگرند. حالا اين عده اگر بخواهند به اين بيماري اخلاقي دچار نشوند، بايد پيش گيري كنند و عملا بر تواضع خود بيفزايند و مردم را در تمام مواقع بيش از پيش ، تكريم و احترام نمايند تا از غرور و نخوت ، كه خطر بزرگي است ، مصون و محفوظ باشند.
براي روشن شدن مطلب قضيه افسري را كه مراجعه نمود شرح مي دهم .
يكي از افسران عالي رتبه كه پيش از انقلاب اسلامي در شهرباني خدمت مي كرد، مردي متدين بود و از مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي قدس سرّه تقليد مي نمود و براي ادامه كارش در شهرباني از مرجع خود اجازه گرفته بود و وظايف خود را آن طور كه دستور داده بودند، انجام مي داد. روزي براي حل مشكل مردي كه بضاعتي نداشت ، به ايشان تلفن كردم و گرفتاري او را شرح دادم . وعده داد كه مشكلش را حل كند و ضمنا گفت اگر مي دانيد كه استحقاق دارد، بفرماييد تا به او كمك مالي كنم ؛ من از طرف آيت الله العظمي آقاي بروجردي قدّس سرّه مجاز هستم كه قسمتي از سهم امام را به افراد بي بضاعت بدهم .
خلاصه مرد خوبي بود و پيش از انقلاب از دنيا رفت . روزي آن مرد، قبل از ظهر، به منزلم آمد. جمعي از آقايان روحاني هم در مجلس بودند. مقابل در ايستاد و پس از سلام گفت : ((من عجله دارم ، خواهشمندم به اطاق ديگر تشريف بياوريد. عرضي دارم بگويم و مرخص شوم .))
من هم به اطاق ديگري رفتم . كتابي در دست داشت كه لاي آن نشانه اي گذارده بود. باز كرد ديدم كتاب شريف ((صحيفه سجاديه))، قسمت دعاي ((مكارم الاخلاق)) است . گفت : ((امروز پس از نماز صبح اين دعا را خواندم . به اين جمله رسيدم كه امام به پيشگاه الهي مي گويد: و لا ترفعني في الناس درجة الا حططتني عند نفسي مثلها(2)
من ديدم در اين عبارت كلمه ((درجه)) آمده و اين كلمه در اصطلاح ما هم هست ، يعني افسران هم با ((درجه)) بالا مي روند. آمده ام سوال كنم كه آيا اين كلمه در دعا، شامل ما هم مي شود يا خير؟ و اگر چنين است توضيح دهيد تا وظيفه خود را بشناسم و به آن عمل كنم .))
در پاسخ به ايشان گفتم : ((درجه اي كه شما الان داريد، درجه سرهنگي است . افراد محترمي كه به اطاق شما مي آيند، بايد در مقابل آنان متواضع باشيد. پشت ميز خود بايستيد، به آنان دست بدهيد و صندلي را ارائه كنيد كه بنشينند. وقتي نشست ، شما هم بنشينيد. اما يك درجه كه گرفتيد و سرتيپ شديد، بايد تذلل و خضوع شما در نفستان بيشتر گردد و نسبت به واردين احترام زيادتري بنماييد، بايد در آن موقع به خارج ميز بياييد، در كنار ميز بايستيد، به او دست بدهيد و اشاره كنيد كه روي صندلي بنشيند و وقتي كه نشست ، شما پشت ميزتان برويد و بنشيند و مؤ دبانه سخنان او را بشنويد. اگر درجه بالاتري گرفتيد و سرلشكر شديد، بايد تذلل و خضوع شما بيشتر باشد، بايد فروتني شما زيادتر گردد و از روي صندلي خود برخيزيد و از پشت ميز خارج شويد و وسط اطاق بياييد و به او دست بدهيد. وقتي كه او روي صندلي نشست ، شما هم روي صندلي مقابل او بنشينيد و پشت ميز نرويد و خلاصه اين برنامه كار را اگر عمل كنيد و هر قدر درجه شما بالاتر مي رود، خودتان نزد خودتان كوچكتر و در باطنتان پست تر باشيد و بر مقدار تواضع خود بيفزاييد، در اين موقع است كه مقام بالاتر، شما را از مسير فضيلت منحرف نمي كند، شما را دچار اخلاق بد نمي كند، از وظايف انساني و كرامت خُلق ، باز نمي دارد.
كان علي بن الحسين عليه السلام لا يسافر الا مع رفقة لا يعرفونه و يشترط عليهم اءن يكون من خدام الرّفقة فيما يحتاجون اليه فسافر مرّة مع قوم فرآه رجل فعرفه فقال لهم : اءتدرون من هذا؟ قالوا: لا. قال : هذا علي بن الحسين عليه السلام فوثبوا اليه فقبّلوا يديه و رجليه فقالوا: يا ابن رسول الله ! اءردت اءن تصلينا نار جهنم لو بدرت اليك منّا يد اءو لسان اءما كنا قد هلكنا آخر الدهر فما الذي حملك علي هذا؟ فقال : اني كنت سافرت مرّة مع قوم يعرفونني فاءعطوني برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما لا اءستحق فاءخاف اءن تعطوني مثل ذلك فصار كتمان اءمري اءحبّ اليّ؛
روش امام سجاد عليه السلام اين بود كه مسافرت نكند مگر با همسفرهايي كه حضرتش را نشناسند و با آنان شرط مي كرد كه از خدمتگزاران رفقايش در سفر باشد.
يك بار با كساني كه او را نمي شناختند به سفر رفت ، ولي در راه سفر با مردي مواجه شدند كه آن حضرت را ديد و شناخت . او به كساني كه با امام عليه السلام همسفر بودند گفت : ((مي دانيد اين مرد كيست ؟)) پاسخ دادند: ((نه !)) گفت : ((حضرت علي بن الحسين عليه السلام است .))
با شنيدن اين سخن ، هيجان زده از جا برخاستند، گرد امام جمع شدند و دست و زانوي حضرت را بوسيدند، عرض كردند: ((يابن رسول الله ! آيا مي خواستي ما جهنمي شويم ؟ اگر بر اثر ناشناختن شما دست و زبانمان به جسارتي مبادرت مي نمود، از ما عمل خلاف ادب و احترامي سر مي زد، آيا نه اين بود كه تا پايان روزگار هلاك شده بوديم ؟ چه باعث شد كه ناشناخته بين همسفرها آمديد؟))
فرمود: ((من يك بار با اشخاصي كه مرا نمي شناختند به سفر رفتم ، آنان به رعايت مقام شامخ رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به من احترامي نمودند كه استحقاق آن را نداشتم ، خائف بودم كه شماها نيز همانند آنان با من رفتار نماييد. از اين رو كتمان امر و معرفي نكردن خود، نزد من محبوبتر است .))
اين قبيل قضايا كه حاكي از كمال تواضع اولياي اسلام است در كتب اخبار و تاريخ بسيار آمده و آنان به موازات اينكه پيروان خود را به تواضع ترغيب مي نمودند، خودشان نيز قولا و عملا نسبت به مردم تواضع و فروتني داشتند و حقوق و حدود افراد را آن طور كه بايد و شايد رعايت مي نمودند.
گفتم بايد متوجه باشيد كه مقام و مال در آدمي باعث غرور مي شود و شخص رفتارش عوض مي شود و حالت دروني اش در بيرون او اثر مي گذارد و وضع رفتار و گفتارش تغيير مي كند. براي اين كه بيماري غرور و كبر شما را نگيرد و از نظر معنوي دچار سيئات اخلاقي نشويد، بايد مراقبت كنيد كه هرچه درجه شما بالاتر مي رود، بر تواضع و فروتني شما افزوده شود.(3)

1- فهرست موضوعي غررالحكم ، ص 50.
2- الصحيفة السجادية ، ص 92.
3- شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق ، ج 1، ص 212.

 

 

موضوعات: حکایات منبر  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم