✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
ساحل چشم من از شوق به دريا زده است!


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 



بسمه تعالی

علی در پی بهرنگی اسلام بود که ؛ بیرنگی مردم ونیرنگی خواص ؛ او را خانه نشین کرد
بنگر برادرکه مردم سالاری أهل کوفه وأهل مدینه با علی مرتضی چــــــــــــه کــــــــرد؟
بنـــــــــام الـلـــه ……………..خـــدای علی
علی أسیر مردم……………….مردم جاهل ؛ عافیت طلب
علی مظلوم خواص ………….خواص مکّار قـدرت طلب
علی غریب میان یاران…………یاران ترسوی فرصت طلب

مگرعلی با مردم چه کرده بود ….که جسد مطهرش را ؛ غریبانه ؛ مخفـیانه وشبانه دفن میشود
مگرعلی با مردم چه کرده بود….که قبرش را (150) صد وپنجاه سال ….از چشم مردم پنهان ومخفی میماند
مگرعلی با مردم چه کرده بود …که اورا 60سال تمام ؛ بروی منبرها ؛ در نماز جماعت وجمعه ها ؛ در قنوت وتعقیب نمازها ………..نفرین وناسزا میگفتند …ومیگفتند ؛ شرط قبولی طاعت ها وعبادت ها ؛توهین به علی ولعن او…
مگرعلی با مردم چه کرده بود…که وقتی خبر شهادتش به گوش عایشه( لعنت الله علیه ) ؛ همسر رسول خدا رسید , سجده شکر به جا آورد ….وگفت ؛ خدا را شکر ؛ علی را کشتند ؛…….. اسلام ازدست علی راحــــت شــــــد.

مگرعلی با مردم چه کرده بود….که برای کشتن او …….قاتلش چنین میگوید : نذر کردم با دهان روزه …وبرای خشنودی خدا وآسودگی مردم بر این أمر ؛ در خانۀ کعبه ؛ سوگند قتل علی را یاد کنم وا ز خدا خواستم که با این شمشیرم که روزها آنرا تیز ومسموم کردم ؛ ……..بدترین خلق خدا را بکشم …….. یعنی علی را بکشم … وپس از قتل علی ؛ یاران ابن ملجم ( قاتل علی) چنین گفتند ؛ ای ابن ملــــــجم ؛ دست مریزاد با این ضربت تو……. ؛ که از عبا دت جن وأنس برتر بود
مگرعلی با مردم چه کرده بود … که چنان افکار عمومی جامعه ، علیه او بسیج شده بود که وقتی خبر شهادتش به گوش مردم رسید …که علی ؛ در مسجد در حال نماز خواندن کشته شد … مردم می گفتند : مگر علی هم نماز میخواند ؟!!
مگرعلی با مردم چه کرده بود …که در روز غدیر با اینکه با وی 70 هفتاد هزار نفر؛ بعنوان رهبرمسلمین بیعت کردند ؛ پس از 70 هفتاد روز حتی 7 هفت نفرهم بر این بیعت وفا دارنماندند …… وعلی را تنهای تنها می گذارند ومی گذرند…چرا
مگرعلی با مردم چه کرده بود….که این شیر خدا وسالارمردم ؛ 25 سال خانـــــــه نشین میکنند.
مگرعلی با مردم چه کرده بود ..که عدۀ کثیری از مردم در جنگ صفین ؛ او را کافر دانستند وازایشان خواستند که أستغفار وتوبه کند ؛ در غیر این صورت ؛ خونش مباح گشته وکشته خواهد شد

مگرعلی با مردم چه کرده بود ..که وقتی یکی از خلفاء بنی امیه بنام عمر بن عبد العزیزخواست ؛ لعن وناسزا وفحش را از علی بردارد …….. مردم اعتراض کردند که ؛ ایّ خلیفه مسلمین چرا سنت پیامبر را میخواهی بشکنی
مگرعلی با مردم چه کرده بود…که نه فقط مردم به علی سلام نمی کردند … هیچ …علی به مردم سلام میکرد ؛ مردم جوابش را نمی دادند؟
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که هرچه حدیث نبوی که پیامبر درباره علی وفضیلتش گفته بود ؛ توسط خلیفه مسلمین به آتش کشیده میشود
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که عدۀ از اصحاب رسول خدا ؛ اورا نصیحت میکردند که : یا علی با این شیوه حکومتداریت ومردمداریت باعث قیام واعتراض خواص بر علیه تان …. وپراکنده ساختن مردم از از اطرافتان …خواهد شد …یا اباالحسن کمی ملایم تر …..
مگرعلی با مردم چه کرده بود… که تاسخن میگفت ویا دستور می داد …… یا به سخنانش توجه نمی شد یا برای گفتارش ؛ چون وچراهایی داشتند وجوابهای مخالف سر میدادندولی تا معاویه سخن میگفت ودستور می داد مردم همگی بی چون وچرا از او اطاعت میکردند….چرا!!!!!!!!
مگرعلی با مردم چه کرده بود…که حتی در زمان حیات پیامبر اکرم از رفتار وگفتار علی نزد رسول خدا شکایت میکردند
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که مردم در روز عاشوراء به فرزندش حسین چنین میگویند : یاحسین ؛ تورا می کشیم بخاطر عداوت وکینۀ که از پدرت علی به دل داریم
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که وقتی ایشان خلافت غصب شده خود را {که توسط خدا به وی تعـلق گرفت }….مطالبه میکند …به او می گویند : یا علی چقدر ریاست طلب وقدرت خواه شده ای
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که ایشان از جفا وسرپیچی وسستی مردم در جــهـاد ومبارزه ………..واز دلتنگی وغربت خویش در وسط سخنرانیش {آنهم درزمان خلافتش} ؛ ناگهان ….با شدت دست به محاسن شریفش میزند وبا گریه ممتد وطولانی ؛ از نداشتن یار وهمراه ….. همچون یاران مخلص صدر اسلام ؛ بی تابی وشکایت میکند وفریاد میزند که کجا رفتند برادان مــــــن
مگر مردم با علی چه کرده بودند..با اینکه ایشان اقیانوس صبر ودریای بردباری بود …امّا شبها ….غریب وتنها در نخلستان کوفه می رفت وسردرچاه می گذاشت ….واز جفای مردم وغربت دین ….گریه کنان با چاه نجوا می گفت وعقده گشائی می نمود
مگرعلی با مردم چه کرده بود..که او سوگند یاد می کرد که …من فرزند ابی طالب اینقدر به مرگ أُنس وعلاقه دارم همچون بچۀ شیرخواربه سینۀ مادرش
مگر مردم با علی چه کرده بودند ..که اوفرمودند ؛ چنان بر مظلومیت مکتب وغربت دین وتنهائی خویش صبر وتحمل کردم ؛ همچون صبر کسی که خار درچشمش واستخوان درگلو دارد

مگر مردم با علی چه کرده بودند ..که علی از آنها نزد رسول خدا شکایت می کند ورسول خدا از وی می خواهد که بر این مردم نفرین کند وعلی که اولین مظلوم اسلام است ؛ بر مردم چنین نفرین می کند :خدایا بهتر از این مردم به من عطا کن وبدترین ا فراد بر آنها مسلط کن……… وچنین شد

مگر مردم با علی چه کرده بودند ..که وقتی فرقش با شمشیر آغشته به {نفاق وجهل ؛ کینه ولجاجت ؛ غفلت وشهوت} ؛؛؛؛ شکافته می شود , بانگ بر آورد که : فزت وربّ الکعبه
مگر مردم با علی چه کرده بودند ..که او فرمود: اگر معاویه أهل معامله بود ؛ من با ا ومعامله میکردم ، { 10 } نفر از شما [مردم پیروی من] با یک نفر از پیروان معاویه عوض میکردم ، زیرا پیروان معاویه در پیروی از رهبر وامام باطلشان …….؛متحد ؛ مصمم ؛ ثابت قدم وامین میباشند ولی شما در پیروی ازامام بر حقتان ………، متفرق ، سست عنصر ، بی اراده ، ضعیف وخیانتکار هستید
مگر مردم چقدر به علی ظلم وجفا وستم روا می داشتند که خود عایشه (لعنت الله علیه)اعتراف می کند : روزی پیامبر را دیدم ، علی را درآغوش گرفت ؛ ا ورا بوسید وفرمود : پدرم به فدای تو …… ای شهید تــنـــهــا…

راستی چطور مردم ، با امام زمان خویش اینطور رفتار میکنند؟! ؛ در صورتیکه بر حقانیت راه وصداقت وأمانتداری وی ؛ أعتراف وقبول داشتند ؟!!!!! جواب آن ساده است . متأسفانه خیلی ازمردم ؛ دین ومکتب را ؛ پیامبر وامام را بیشتر بخاطر ، رفا ه وزندگی شان ، عافیت وآسایش شان ؛ سود ولذت شان میخواهند وبس . آنچه برای بعضی از مردم , مهم است اول زندگی بعد بندگی ……. بقول یکی از یاران که میگفت :گروهی ازمردم هر زمانه ؛ اینطور زندگی میکنند : هم سر سفره معاویه ، غذا میخورند وهم پشت سر علی نماز می خوانند. مهم زندگی کردن است …حالا بهر قیمتی که باشد

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت




بعد از آنكه حضرت على(عليه السّلام) را در شب 19 ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت مضروب ساختند، آن حضرت در روزهاى آخر عمر شريفش، در بستر خوابيده بود، گاهى چشمهايش را باز مى كرد و مى فرمود:
« سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى: هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، قبل از آنكه از ميان شما بروم »

صعصعة بن صوحان ، يكى از حاضرين بود، عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين! آيا شما افضل هستيد يا حضرت آدم (عليه السّلام)؟
آقا چشمهاى مبارك خويش را گشوده و فرمود:

↩«انسان خوب نيست از خودش تعريف كند، امّا براى اينكه، نعمتهاى الهى را در حق خودم اظهار كرده و نوعى شكرگزارى كرده باشم؛ جواب ترا مى گويم:

 خداوند متعال آدم را داخل بهشت كرد و تمام نعمتهايش را بر او مباح و حلال نمود، فقط او را از خوردن گندم مانع شد، و با وجود منع الهى، از آن گندم خورد؛ ولى براى من، گندم مباح بود، امّا از آن استفاده نكردم »

صعصعه عرض كرد:
شما افضل هستيد يا حضرت نوح؟

امام عليه السّلام فرمود:

«زمانيكه قوم نوح او را اذيت و آزار رساندند؛ حضرت نوح آنها را نفرين كرد [و فرمود: (رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاُرْضِ مِنْ الْكافِرينَ دَيّاراً): پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار!] و آنها هلاك شدند ولى من ، با اين همه مصيبت و آزار، در عمر خود نفرين نكردم »

صعصعه پرسيد:
آيا شما افضل هستید يا ابراهيم خليل (عليه السّلام)؟

فرمود: « ابراهيم عليه السّلام به خداوند عرضه داشت : (رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوتى ):(خداوندا ! به من نشان بده كه چگونه اين مردگان پوسيده را زنده خواهى كرد.)

خطاب رسيد: ابراهيم مگر به قدرت ما ايمان نياورده اى؟
عرض كرد: بلی ایمان آورده ام، اما مى خواهم قلبم مطمئن شود.

امّا ايمان من در مرتبه ايست كه (لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يَقيناً): هرگاه تمام پرده هاى بين خالق و مخلوق برداشته شود، يقين و اطمينان من به حدّى است كه ذره ای كم و زياد نمى شود، يعنى در بالاترين درجه ايمان »

صعصعه گفت :
يا على! شما افضل هستید يا موسى (عليه السّلام)؟

امام فرمود:
«زمانيكه خداوند تبارك و تعالى ، حضرت موسى را به سوى فرعون فرستاد و به او يد بيضا و عصا را بعنوان معجزه عنايت كرد، و فرمان داد كه : برو بسوى فرعون ، موسى عليه السّلام عرض كرد: (وَ لَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ يَقْتُلُوْنِ):(پروردگارا ! آنان به اعتقاد خودشان ، مرا گناهكار مى دانند؛ مى ترسم مرا بكشند.) و از خداوند درخواست كرد كه برادرش هارون را هم با او همراه كند.
امّا وقتيكه پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله مرا مأمور كرد سوره برائت را بسوى فرعونهاى مكّه ببرم و در موسم حج بخوانم ، با آنكه بسيارى از پهلوانان و پدران و برادران آنها را در جنگ كشته بودم ؛ ذرّه اى به دلم خوف نيامد و كسى را براى كمك و يارى نخواستم و به تنهائى سوره برائت را برده و بر آنها قرائت كردم »

صعصعه عرض كرد:
يا على! شما افضل هستید يا حضرت عيسى (عليه السّلام) ؟

امام فرمود:
« آنگاه كه آثار وضع حمل، در مادر عيسى ظاهر شد و خواست بچه اش را بدنيا آورد از طرف خداوند فرمان رسيد: مريم! از بيت المقدس ‍ بيرون رو كه اينجا جاى زايمان نيست ؛ اينجا عبادتگاه است.
او بدستور الهى ، به زير يك نخله خشك پناه برد. امّا وقتى مادر من ، در مسجدالحرام آثار وضع حمل را ديد خواست كه از آنجا بيرون رود، خداوند امر فرمود: كه داخل خانه ما بيا! و ديوار كعبه شكافته شد، مادرم مرا در خانه خدا بدنيا آورد و سه روز مهمان پروردگارم بود »

 

(منبع: بحار الانوار 73.456)

موضوعات: حضرت فاطمه زهرا(س) و امام علی(ع)  لینک ثابت




آهنگران میخوند :

یاد شبهایی که بسیجی میشدیم شمع شبهای دوعیجی میشدیم…..

 

این مصرع آخر میدونین یعنی چی…. ؟؟؟؟

 

عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر میکردن و فسفر به تن این بچه ها میچسبید و با هیچ وسیله‌ای خاموش نمیشد و آنها

میسوختن …

میسوختن…

میسوختن ….

و صبح ٬ باد ٬خاکستر این بچه ها رو با خودش میبرد……

کی فهمید ؟؟؟؟

کی دلش سوخت ؟؟؟؟؟

کی میدونه کی سوخت !!!!!

کی میدونه چرا داد نزدن و سوختن !!!!!!

موضوعات: جبهه و شهدا و جانبازان  لینک ثابت




ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ : ﺳﺎﻋﺖ 05:00 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ.

ﺳﺎﻋﺖ 05:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ !

ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 06:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟ !

ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﯽ ! ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ! ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮﻣﻮﺑﯿﻞ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ !

ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ ! ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ ..

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

فردي نزد آيت‌الله ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي(اعلي اللّه مقامه الشّريف) آمد و گفت:

آقا! قبل از ازدواج، گاهي چشمم خطا مي‌كرد، گفتم: ازدواج مي‌كنم الحمدلله راحت مي‌شوم، امّا هنوز هم خطا مي‌كنم و يك موقعي چشمم به ناموس ديگران مي‌افتد، استغفار مي‌كنم، امّا چه كنم؟! گرفتارم، يك نسخه بدهيد؟!

فرمود: قانع نيستي. اگر به آن چه كه داري قناعت داشته باشي، اعضاء و جوارحت اين قناعت را لمس مي‌كنند و اين‌طور نمي‌شود.

اولياء خدا يك نسخه داده اند كه هر كس حتّي اگر تمكن مالي دارد، بايد عمل كند و اتّفاقاً از لحاظ بهداشتي هم به دردمان مي‌خورد.

مي‌گويند:

اوّلاً گرسنه شو و بعد سراغ غذا برو.

بعد هم موقعي كه گرسنه هستي و سر غذا نشستي، يك مقدار كه خوردي، ديدي همچنان مي خواهي، بگو: نمي‌خواهم! اگر مي‌خواهي قانع بشوي، حتي موقعي كه ولو تمكن مالي داري، كمتر بخور، به تعبير عاميانه دائم پرس روي پرس مي‌خوري كه چه؟!

مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد قناعت‌پيشگي را ياد بگيريد اوّل از لقمه شروع كنيد (اين نسخه اولياء است كه بيان مي‌كنم)، اگر توانستي اين شكم بي‌هنر را كنترل كني، چيزهاي ديگر را هم كنترل مي‌كني.

آن‌وقت معلوم است ديگر، كسي كه به حلالش مراقبت كند و كم بخورد، ديگر دستش به طرف شبهه‌ناك و حرام نمي‌رود. لذا آيت‌الله آميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي(اعلي اللّه مقامه الشّريف) فرمود: تو قانع نيستي! يعني چه؟

اگر ما باشيم مي‌گوييم كه تو كنترل چشم نداري، شهوت داري، امّا ايشان گفتند:

تو قانع نيستي، يعني در حقيقت سرچشمه را به او نشان داد. اولياء خدا مي‌گويند:

اگر يك قدم به نفست جواب دادي، قدم دوم هم مي‌خواهد. اگر يك‌بار گفتي:

بيا، اين شربت به ظاهر گواراي دنيا را بگير، باز هم مي‌خواهد، چرا كه حريص و سيري ناپذير است، تو را مي‌كشد، امّا سير نمي‌شود، لذا بايد خيلي مواظب باشيم

موضوعات: اخلاق  لینک ثابت




مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛

آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.” مشتری پرسید: “چرا؟”

آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟

بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.

” مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!

” مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.

” آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.

” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”

موضوعات: داستان  لینک ثابت




داستان کوتاه و تاثیر گذار جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز روانشناسی جنبش سایبری صامدون

 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.

مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.

او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید

و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.

اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

 

تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.

موضوعات: داستان  لینک ثابت




الهی، آن كه تو را دوست دارد، چگونه با خَلقت مهربان نیست. 

الهی، كی شریك دارد تا تو را شریك باشد. 

الهی، من واحد بی‌شریكم، چگونه تو را شریك باشد. 

الهی، خوشا آن دم كه در تو گُمم! 

الهی، از من و تو گفتن شرم دارم؛ «اَنت اَنت.» 

الهی، نه خاموش می‌توان بود و نه گویا؛ در خاموشی چه كنیم، در گفتن چه گوییم؟ 

الهی، تن به سوی كعبه داشتن چه سودی دهد، آن كه را دل به سوی خداوند كعبه ندارد؟ 

الهی، عبادت ما قُرب نیاورده بُعد آورده است، كه «فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّین

 

الهی نامه علامه حسن زاده آملی

موضوعات: مناجات  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم