✿نـــگـــــــین عــــــــــرش✿
 
 




نگین عرش
وبلاگ به نام فاطمه زهرا(س)(نگین عرش) ساخته شده✿ هستيِ هستي به بود فاطمه ست✿ مهر محراب سجود فاطمه ست✿ قصـه راكوته كنم كاندر ازل✿ عـلت خلقت وجود فاطمه ست✿


Random photo
منتظران مهدی عج


آخرین مطالب


موضوعات


پربازدیدترین مطالب
پربازدیدترین مطالب


تدبر در قرآن
آیه قرآن





ذکر ایام هفته

مهدویت امام زمان (عج)


سخن بزرگان


کرامات معصومین(ع)
آیه قرآن


جستجو


تعبیر خواب رویا



قال انبیاء

وضعیت یاهو مذهبی



آخرین نظرات





 




عاشق و معشوقِ مجازی به دنبال معنایی والاتر از لذت مادی نیستند بلکه برای آنها عریانیِ بدن اهمیتی بیشتر از کشفِ شگفتِ چراییِ به وجود آمدنِ انسان دارد! لاجرم آنها به طور دیوانه کننده ای تکراری، زنده بودن را طی می کنند و مدام باید لفظ “دوستت دارم” را بدون این که ریشه ای عمیق در وجودشان داشته باشد تکرار کنند.
عاشق و معشوق مجازی پس از فروکش کردن حرارت اولیه ای که موجب رسیدنشان به یکدیگر شد، به نوعی خود را گرفتار زندانی از کلمات کلیشه ای می یابند و نیز رفتارهایی که مدام باید نقش بازی بکنند تا در نگاه یکدیگر مانند شیفتگان اسطوره ای به نظر بیایند.
آنها مجبورند حتی در اجتماعات نیز خود را مستحیلِ هم معرفی بکنند و با حرکاتی که به عادت تبدیل شده اند دست در آغوش یکدیگر بیاندازند تا از دید همگان دلباختگانی تمام عیار دیده بشوند. آنها مجبورند که اینگونه خود را نشان بدهند چرا که غیر از نقش بیرونی، حرفی از درون برای گفتن ندارند.
این در حالیست که عاشقان حقیقی نیازی به تأیید دیگران برای وجود عشقشان ندارند؛ آنها به درجه ای رسیده اند که عشق را با تمام وجود درک بکنند و کسی که معنای وجود خود را بداند و به این درجه برسد که جسم را تنها وسیله ای برای حضور در این دنیا تعریف بکند، کسی که در تلاش برای پربار کردن نفس روحانی باشد، چگونه می تواند وجود عشق را منوط به تأیید دیگرانی بداند که در هر لحظه شکل و منش شان تغییر می کند؟ عاشق و معشوق می دانند که نباید تنهایی یکدیگر را بخاطر ترس از نبودن در کنار هم، به هم بزنند؛ آنها به واسطه ی تربیتی که از درون خود داشته اند، به شخصیت و آزادی هم احترام می گذارند، پس نمی توانند خود را زندانی صرف امیال جنسی بکنند پس در اینجاست که آزادی را نیز در پرتو نگرش عمیقشان بدست می آورند 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 گلی برای مادرم

 

 مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد.

 

 مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟ختر در حالی که گریه میکرد، گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی..فقط 75 سنت دارم، درحالی که گل رز 2 دلار میشود.

مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم.

 
 وقتی از گلفروشی خارج میشدند، مرد به دختر گفت:مادرت کجاست؟
میخواهی ترا برسانم؟دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.

مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.

مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت





#دقت_نظر

روزی شیوانا به همراه مریدانش درجاده ای خارج شهر راه می سپردند. ناگهان شیوانا متوقف شد و از شاگردان عذر خواست و به کنار جاده دوید.سپس شاخه محکم و قطوری را از روی زمین برداشت و آن را پوست کند و با آن عصای محکمی ساخت. سپس به جمع مریدان بازگشت و به راه رفتن خود ادامه داد.ساعتی بعد آنها به دخترکی معلول رسیدند که عصایی نداشت و خودش را با زحمت روی زمین می کشید. شیوانا عصای دست ساخته اش را به دخترک معلول داد و دختر توانست به کمک عصا راحت تر گام بردارد.مریدان وقتی این صحنه را دیدند با توجه به سابقه ای که از شیوانا داشتند در مقابل او خودشان را روی زمین انداختند و از این حرکت شیوانا به عنوان کرامت یاد کردند و از او به عنوان یک آینده بین و پیشگو درخواست برکت کردند.
شیوانا با خشم بر سرشان فریادزد : برخیزید! ساده اندیشان! اگر شما هم چشم سرتان را باز می کردید و به جای ولگردی در عالم هپروت به سطح جاده خیره می شدید می توانستنید رد پای لنگ یک معلول را درسطح خاکی جاده ببینیدتفاوت من با شما این است که من فقط حواسم را جمع دنیای طبیعی می کنم و از آن درس می گیرم . اما شما غافل از عظمت و شکوه و واقعیت طبیعت به ماوراءالطبیعه توجه دارید و از دیدن بدیهی ترین پیام ها در سطح جاده زندگی خود را محروم ساخته اید.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




شخصی یك قوچ داشت، ریسمانی به گردن آن بسته بود و دنبال خود می‌كشید. دزدی بر سر راه كمین كرد و در یك لحظه، ریسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزدید و برد. صاحب قوچ، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود می‌گشت، تا به سر چاهی رسید، دید مردی بر سر چاه نشسته و گریه می‌كند و فریاد می‌زند: ای داد! ای فریاد! بیچاره شدم بد بخت شدم. صاحب گوسفند پرسید: چه شده كه چنین ناله می‌كنی ؟ مرد گفت : یك كیسة طلا داشتم در این چاه افتاد. اگر بتوانی آن را بیرون بیاوری، 20% آن را به تو پاداش می‌دهم. مرد با خود گفت: بیست سكه، قیمت ده قوچ است، اگر دزد قوچم را برد، اما روزی من بیشتر شد. لباسها را از تن در آورد و داخل چاه رفت. مردی كه بر سر چاه بود همان دزدی بود كه قوچ را برده بود. بلافاصله لباسهای صاحب قوچ را برداشت و برد.

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




 

یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس‌هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش‌هایش همیشه از تازگی برق می‌زد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوق العاده تمیز دارد روی کفش‌های خود خاک می‌ریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس‌هایش را به هم می ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند.
شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید:” چه می کنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟”
شاگرد با نگاه شرم زده گفت:” امروز در بازار راه می رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند در حالی که مرا مسخره می کردند گفتند این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسه شیوانا بیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس می‌پوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند!”


شیوانا با لبخند گفت:” تو چرا به آنها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بی نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمده‌ای.”
شاگرد جوان با حیرت گفت:” من پادشاه کجا هستم!؟”
شیوانا پاسخ داد:” تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. می‌توانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همان گونه گه می‌پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ غریبه‌ای نمی تواند بدون اجازه تو ایجناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای ساده اندیش اجازه داده است بی اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامه‌ای که در توان داری بر اندام این پادشاه بی رقیب بیارای و با افتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدر گذار.”
“مدرسه شیوانا به داشتن این گونه شاگردان است که افتخار می کند و به خود می بالد.”

 

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




#فرماندهمی گویند مرد جاهلی یک کشتی به ارث برد. با اینکه از دریا و دریانوردی و مکانیک چیزی نمی فهمید، به این فکر افتاد که فرمانده کشتی شود و روی آب های بیکران اقیانوس به حرکت در آید. هنگامی که ملوانان، کشتی را آماده ی حرکت می ساختند، خود او چون مهارتی در این کارها نداشت، دخالتی نکرد؛ اما پس از این که کشتی وارد دریای وسیع شد، کشتیبانی به نظرش بسیار آسان آمد. وقتی در عرشه، مشغول گردش بود، مردی را دید که چرخی سنگین را گاه به این طرف و گاه به ان طرف می چرخاند، پرسید:« این مرد در اینجا چه می کند؟» جواب دادند:« سکاندار است و کشتی را در جهتی معین هدایت می کند.» گفت:« چه حماقتی! من که فایده ای در این کار نمی بینم. در برابر ما به جز آب چیز دیگری نیست و خود بادبان ها کشتی را پیش می برند. وقتی به ساحل نزدیک شویم یا ببینیم که کشتی دیگری به سوی ما می آید، می توانیم از سکان استفاده کنیم. همه ی بادبان ها را برافرازید و کشتی را برای حرکت آزاد بگذارید.» فرمان او را اطاعت کردند؛ اما کشتی غرق شد و آنهایی که زنده ماندند، این مرد ننادان را که تصور می کرد کشتی بدون فرمانده می تواند حرکت کند، هرگز از یاد نبرند.


حتما خواهید گفت که این حادثه، افسانه ای بیش نیست؛ حق دارید! و حتما می پرسید که آیا ممکن است فردی از نوع بشر، اینگونه نادان باشد؟ و حال آنکه متاسفانه چنین جنونی در اغلب انسان ها وجود دارد. یک دقیقه فکر کنید: آیا شما وارث متاعی که قیمت آن هزاران بار گران تر از یک کشتی است، یعنی وارث زندگی و فهم و هوش خود نیستید؟ این فهم و هوش را در چه جهتی هدایت می کنید؟ آن را به حال خود می گذارید؟ آیا واقعا فرمانده کشتی خود هستید و این قدرت را در خود می بیند که کشتی وجودتان را به ساحل آرامش و صفا و موفقیت و سعادت و ثروت برسانید؟ تفکر انسان در این دنیا سکان دار روزی است و روزی شما در پس فکری است که بر می گزینی

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:
تاريخ تولد- تاريخ مرگ؛


آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم.

ما فقط به اندازه يك ” خط فاصله” زندگي مي كنيم و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند…

آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست،
بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است.

بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم،
بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم،
دير تر عصباني شويم،
بيشتر قدرداني كنيم،
كمتر كينه توزي كنيم،
بيشتر احترام بگذاريم،
بيشتر لبخند بزنيم
و به ياد داشته باشيم كه اين ” خط فاصله” خيلی كوتاه است..!

#تلنگر

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت




هیچ وقت باکسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد دل نکن، شوخی نکن
“حرمت ها شکسته می شود”

هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن
“تبدیل به وظیفه می شود”

هیچ وقت ازکسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش
“تبدیل به منت می شود”

موضوعات: فرهنگی-اجتماعی- مذهبی  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم